-
RE: اتفاق عشق
تركيه: اورهان و عايشه
اولين بار اورهان در كافه عايشه را ديد كه داشت آواز سوزناكي مي خواند. احساس كرد يك دل نه صد دل عاشق عايشه شده است. چنان به عايشه خيره شده بود، كه ليوان در دستش شكست. متوجه شكستن ليوان نشد. خون از دستهايش را افتاده بود و تمام كف كافه را گرفته بود، اما صاحب كافه كه عاشق عايشه بود، از اين موضوع عصباني شد و دستور داد ماموران كافه، اورهان را جنان بزنند كه دست و پايش شكند و بعد او را به خيابان بردند و چند بار با ماشين از رويش رد شدند، بعد يك كاميون خاك روي او خالي كردند، به شكلي كه فقط دستش از خاك بيرون بود. فردا صبح وقتي عايشه از سركار برميگشت دستهاي اورهان را ديد كه از خاك بيرون است، دستهايش را در دست گرفت و در حاليكه بشدت ميگريست يك ساعت و نيم برايش آوازهاي سوزناك خواند. سپس اورهان را از خاك بيرون آورد و با هم ازدواج كردند و به مدت يك ماه به خوبي و خوشي زندگي كردند!
ادامه دارد ...
-
RE: اتفاق عشق
آلمان: رالف و هانا
رالف وقتي شش سالش بود عاشق لي لي مارلين شد، بعدها وقتي فهميد لي لي با گشتاپو همكاري ميكرد، قلبش شكست و احساس تنهايي كرد. پدرش او را در سن هشت سالگي ترك كرد. مادرش نيز در سن سيزده سالگي ازدواج كرد و با وجود اينكه رالف عاشقش بود، اما هيچ وقت او را نبخشيد و هرگز با او كلمه اي سخن نگفت. برادرش وقتي شانزده ساله بود. براي هميشه به آمريكا رفت و او قسم خورد كه ديگر برادرش را نبيند. خواهرش در سن 18 سالگي خودكشي كرد و رالف تنهاي تنها ماند. او عاشق فاسبيندر فيلمساز آلماني شد، اما وقتي خبر خودكشي او را شنيد، فقط توانست كنار راين برود و گريه كند. وقتي سي و سه ساله بود وولف، سگ ژرمن شپرد را به خانه آورد و عاشقش شد. وقتي سي و نه ساله شد احساس كرد كه از هانا، زن سي ساله اي كه در آپارتمان پاييني زندگي ميكرد، خوشش مي آيد. يك شب هانا را به خانه دعوت كرد و با هم شراب خوردند، يك ماه بعد با هانا به ديسكو رفت، يك سال بعد، هانا او را به خانه دعوت كرد تا سگ ترير خودش را به او و وولف نشان بدهد. يك ماه بعد آنها به سفر پاريس رفتند و با هم عشقبازي كردند. از آن پس آنها هر روز با هم بودند، در مورد فلسفه و شعر حرف ميزدند، با هم آبجو ميخوردند و ميرقصيدند. يك روز هانا گفت: من فكر ميكنم اگر چند سال ديگه با هم باشيم، ممكنه عاشق هم بشيم، من ميترسم. رالف گفت: شايد. آنها تصميم گرفتند از هم جدا شوند، سه روز گذشت، صبح ساعت نه هانا در زد، رالف كه مثل هميشه غمگين بود، در را باز كرد، پاپي سگ هانا پريد توي خانه و رفت سراغ وولف. هانا به رالف گفت: ما نميتونيم از هم جدا بشيم. رالف گفت: تو هم مثل من دلتنگ شدي؟ هانا گفت: نه، ولي احساس ميكنم پاپي عاشق وولف شده. آن چهار نفر سالها با هم زندگي كردند!
ادامه دارد ...
-
RE: اتفاق عشق
هند: نقش اول زن و نقش اول مرد
آن دو همديگر را ديدند و بقيه چيزها طبق سناريو پيش رفت!
ادامه دارد ...
-
RE: اتفاق عشق
عربستان سعودي: عبدالله و يك زن
عبدالله وقتيكه ماشين پدر دختر را ديد عاشقش شد. و زن بعد از اينكه فرزند هفتمش را به دنيا آورد، احساس كرد ديگر از عبدالله متنفر نيست و او را به همه مرداني كه آخرين بار بيست سال قبل ديده بود، ترجيح ميدهد. عبدالله شش ماه بعد، در سن هشتادسالگي در حاليكه با سرعت 280 كيلومتر با ماشين پورشه اش رانندگي ميكرد، با يك تپه شني تصادف كرد و كشته شد!
ادامه دارد ...
-
RE: اتفاق عشق
هلند: انا و انه ماري
توماس با وجود اينكه احساس زيبايي در مورد آنا داشت، اما هنوز نمي دانست كه رابطه دو ساله اش با آنا عشق است يا نه، به همين دليل با دوستش بارتل مشورت كرد. بارتل از همسرش آنه ماري خواست تا در يك مراسم شام با توماس و آنا شركت كنند. مراسم شام در رستوران كوچك و زيبايي در آمستردام برگزار شد. وقتي چشمان آنا به آنه ماري افتاد، احساسي عجيب آنها را فراگرفت، آنها عاشق همديگر شدند. و سالها با هم زندگي كردند!
ادامه دارد ...
-
RE: اتفاق عشق
-
RE: اتفاق عشق
ايران: كامي و پانته آ
كامي وقتي پانته آ را ديد تصميم گرفت با او حال كند، پانته آ هم تصميم گرفت كامي را سر كار بگذارد، كامي و پانته آ به يك پارتي رفتند و در آنجا احساس كردند كه از همديگر خوششان مي آيد. كامي به پانته آ گفت كه ديگر حق ندارد به چنين پارتي هايي پا بگذارد، پانته آ هم به كامي گفت كه بايد تمام روابطش را با تمام دوستان قبلي اش اعم از دختر و پسر به هم بزند. كامي و پانته آ سه روز بعد در يك مراسم عروسي مفصل با هم ازداج كردند و سه سال پس از ازدواجشان، تصميم گرفتند از همديگر جدا شوند، اما با دوست بمانند. آن دو يك هفته بعد از هم جدا شدند و پس از جدايي بود كه فهميدند عاشق هم هستند، كامي با دختري به اسم رويا و پانته آ با پسري به نام داريوش ازدواج كرد.
-
RE: اتفاق عشق
نتيجه گيري اخلاقي:
عشق هرگز نمي ميرد، ولي ممكن است هيچ وقت هم به دنيا نيايد!
پايان
منبع: "تنديس"
-
RE: اتفاق عشق
حالا كه تموم شد تو رو خدا نظرتون رو بگيد.:72:
درسته اين مطالب رو از سايت تنديس گرفتم ولي همش بصورت عكس (Image) بود. به خدا منت نمي ذارم ولي پدرم در اومده تا اينا رو تايپ كردم.
بازم از همتون به خاطر اينكه به اين مطالب توجه كردين ممنونم
:72::72::72:
-
RE: اتفاق عشق
عشق را نمیدانم چیست ؟
از کیست ؟
برای چیست ؟
فقط فهمیدن .......
نه هنوز نمیدانم ....
پس بهتر است بنشینم و فقط بنگرم
منتظر طلوع آفتاب روز چهاردهم فروردین 1387
آری ......