آخه مادر ایشون فقط این نظر رو دارن و با شناختی که از قبل دارم ایشون همیشه با مسایل جدید مطرح شده در خانواده مخالفت می کنند
ما دو نفر به هم علاقه داریم و نمی تونیم فکر جدایی رو بکنیم ولی مادر ایشون لجبازی می کنن ... وافعا دارم دیونه میشم
نمایش نسخه قابل چاپ
آخه مادر ایشون فقط این نظر رو دارن و با شناختی که از قبل دارم ایشون همیشه با مسایل جدید مطرح شده در خانواده مخالفت می کنند
ما دو نفر به هم علاقه داریم و نمی تونیم فکر جدایی رو بکنیم ولی مادر ایشون لجبازی می کنن ... وافعا دارم دیونه میشم
كسي پيشنهاد جدايي و ...رو نداد عزيزم سعي كن از اين فرصت بهترين استفاده رو بكني...
با يه تير دو نشون بزن...هم از طريق مشاوره مشكلت حل ميشه هم طرز برخورد اين اقا با خانواده اش دستت مياد...عجله نكن...
اروم باش و توكلت به خدا باشه....موضوع حادي نيست فقط كمي جسارت و شهامت دوستت رو ميطلبه كه در مقابل اين مخالفت نا به جا برخورد مناسبي بكنه كه نه تو رو از دست بده و نه مادرش رو برنجونه
خیلی میترسم ... میترسم از دستش بدم
با درودنقل قول:
نوشته اصلی توسط nemi
'nemiجان ترس از دست دادن آفت عشق است باور کن.
یعنی اگر خودمون رو محدود به فردی سازیم و فکر کنیم تنها به وسیله اون خوشبخت خواهیم بود در اشتباهیم.
ترس نداشته باش....بسیار قوی عمل کن...شما نه تنها با کنترل خودت می تونی یار و همسرآیندتو از فشارهای سخت نجات بدی بلکه یاد می گیری زندگی بالا و پایین زیاد داره.
:305:
در آخر امیدوار باش و صبور اما هیچ گونه تضمینی وجود ندارد که ایشان دربرابر مخالفت ها تردید نکرده و ادامه رابطه را صلاح نداند.
پس تنها در این موقعیت با مراجعه به مشاور خودت و توانت را قوی ساز(بهتر هردو برید)
بدرود:72:
بعد 6 سال اين آقا هنوز نتونسته با خانواده اش کنار بياد؟
6 سال مدت زياديه ...
در ضمن مگه رانندگي چه ايرادي داره؟
اين اقا نمي تونه به مادرش بگه که مگه ميخواد با پدر شما ازدواج کنه؟
ببخشيد اينقدر رک ميگم ولي فکر مي کنم آقا خيلي مادرپرست باشند ...
من وقتی واسه مدتی سودای ازدواج با دختری رو داشتم (مدت کوتاهی هم بود....) قبلش واسه اینکه یه سروگوشی اب بدم...به شوخی مسئله ازدواج رو مطرح میکردم وقتی یه کم این قضایا کش اومد و توی خونواده ادبیات خاص خودشو پیدا کرد.....واکنش خونوادم توی همون ادبیات شوخیانه در نوع خودش جالب بود:
مادرم واکنش منفی نشون داد .... به ظاهر شوخی ولی تابلو بود که جدیه....مثلا میگفت تو دهنت بوی شیر میده (جون 26 ساله رو میگفت!!!)....یا تو اصلا سلیقه نداری!!!!....خدا میدونه چه چیزی انتخاب کردی!!!!.....یه سری تجارب هست که شما جوونا ندارین!!!!!.....دخترا خیلی زرنگن (انگار نه انگار خودش دختر داره...)!!!!......خلاصه اون حس مادرشوهری رو قشنگ لمس کردم....حس مالکیت.....اون حتی نمیدونست قضیه جدیه یا نه اصلا طرف رو هم نمیدونست چیکاره است همه چیز فانتزی بود.....ولی واکنشها عمیق!
یا مثلا خواهرم به شوخی میگفت: اگه دختره بلندقد تر از من باشه قلم پاشو میشکنم:311:
این احتمال داره که مادر خواستگارتون رفته تو لاک مادرشوهری....به نظر من شغل پدر شما یه بهانه الکیه...
عزیزم به هیچ وجه اجازه نده که مادر ایشون اینطور جسورانه هم به شما وهم به پدرتون توهین بکنن،به نظرمن به دوستت بگو که شرایط شما همینطوریه واگر شما رو میخواد باید همینطوری بخواد و در برابر این مخالفت مسخره ی مادرش یه واکنشی نشون بده ولی نه تندو بی ادبانه که پلهای پشت سرتون خراب بشه ببین چیکارمیکنه مطمئنا اگر بخواد میتونه حلش کنه اصلا مساله ی حادی نیست