RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام مهتاب جان
وقتی تو تاپیک دیگری از خانواده همسرت می گفتی گفتم که اصل مشکلت همینه که کنترل احساس نداری و سعی کن دیگه به خانواده همسرت فکر نکنی این همون مبارزه منفی است که فرشته عزیز گفته و از اونجایی که تو عادت داری به احساساتت پروبال بدی این کار برات سخته.
مدیریت احساس همونطور که مدیر محترم گفتند نیاز به وقت ، تمرین و یک همت و پشتکار اساسی داره پس اول از همه باید اراده ات رو قوی کنی و محکم سر تصمیمت بایستی و در راه سست نشی .
اولین و مهم ترین کار اینه که به این احساسات منفی پر و بال ندی .
ببین الان تو از تمام چیزهایی که باعث احساس منفی و ناراضیتی در تو میشن گفتی . آیا تا به حال به این فکر کردی که چه چیزهایی به تو احساس مثبت میده ؟؟؟؟؟
بشین خوب فکر کن و جست و جو کن و تمام چیزهایی که به تو احساس خوبی میده رو روی کاغذ لیست کن .
همینطور تمام چیزهایی که به تو احساس منفی میده رو لیست کن .
هرگاه که احساس منفی به سراغت میاد شروع کن به بی ارزش کردنش . مثلا وقتی به اتفاقات بد در آینده فکر می کنی بگو این اتفاقا که نیافتاده برای چی بهش فکر کنم اصلا بیافته مگه همه از این اتفاقا تو زندگیشون ندارن ، زندگی که تموم نمیشه منم همون کاری رو می کنم که بقیه تا حالا کردن .
فکر منفی رو زیر سوال ببر و در نهایت بی ارزشش کن و دیگه بهش فکر نکن و باهاش مبارزه کن .
سریعا به لیست چیزهایی که بهت احساس خوب میدن مراجعه کن و خودت رو مجبور کن که به یکی از اون کارهایی که با انجام دادنش احساس خوبی پیدا میکنی بپردازی .
اطمیان داشته باش که این حالت ماندگار نیست پس بهش پروبال نده و بدون که لیست چیزهایی که باهاشون احساس خوبی داری بیشتر از احساسات بد خواهد بود پس تو باید بیشتر به اونها توجه کنی .
یک مبارزه مهم در این راه که تو تاپیک های قبلیت هم گفتم اینه که برای اینکه به این احساسات پروبال ندی زمان فکر کردن رو از خودت بگیر یعنی مشغله داشته باش تا نتونی فکر کنی .
الان امتحان داری خوب وقتی این افکار تو این زمان به سراغت میان لازمه موفقیتت هم اینه که باهاشون مبارزه کنی و بگی الان وقت فکر کردن به این چیزها رو ندارم الان وقت درس خوندنه و همچنین بعد از امتحانات در موقعیت مشابه خودت رو مشغول کاری کن اگر در زمان کار این افکار رو داشتی به خودت بگو الان وقت ندارم.
باید تصمیم جدی بگیری و همت کنی
خوشحالم که بلاخره بعد از این همه که ما گفتیم متوجه شدی مشکل تو خانواده همسر نیست بلکه مشکل فکر توه که معتاد شده که یک چیزی داشته باشه تا با اون احساس بد به تو بده خوب چه چیزی بهتر از خانواده همسر یا همسر یا ... و تو هم باهاش مقابله نمی کنی .
امیدوارم همت کنی به مدیریت احساساتت برسی:72:
=============
وای دیدی چه طولانی شد:311:
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
:46:
باران گلم چقدر حس آرامش بخشی بهم دست میده وقتی حضور تو رو با تموم مهربونیات تو تالار حس میکنم
همش چشمم دنبال اسمت میگشت این مدت که نبودی.الانم کمتر میای
ممنون برای همراهی همیشگیت عزیزم
وقتی فکرا تو ذهنم میفته.مثل خانواده همسرم،نمیتونم اینو قبول کنم که اشکال از خودمه
البته انصافا اشکال از اونا هم هست ها.اما مهم اینه که من درمورد اونا و تغییر دادنشون کاری از دستم برنمیاد و نباید دلخوش به تغییر اونا باشم
من خیلی زرنگ باشم خودمو اصلاح میکنم
چیزی که بنظرم مهمه و باید میگفتم اینه که:
طی تلفنی که فروردین ماه پدر همسرم به ما زد و بعد از اون مادرش و برخورد بدی که داشتند(البته پدرش گاه و بیگاه اینکارو میکنه اما اینیکی خیلی روم اثر گذاشته)،من به شدت شوکه شدم و دچار اضطراب وحشتناکی شدم
فردای اونروز که از خواب بیدار شدم همونطور که رو تخت دراز کشیده بودم تا یادم افتاد اتفاق دیروز حالم خیلی بد شد.
تپش قلب،حالت تهوع،لرز شدید،عرق بدن،سستی بیش از اندازه...وای یادم که میفته حالم بد میشه
همونطور دراز کشیده بودم و اونقدری هم نا نداشتم تا چشمامو باز کنم و میلرزیدم.هرچی همسرم صدام زد نمیتونستم دهنمو وا کنم جواب بدم یا حتی عضوی از بدنمو سرمو...حرکت بدم .تا جاییکه همسرم فکر کرد من خواب هستم.انگار که مرده باشم.در همون حال خیلی میترسیدم سکته کنم یا قلبم وایسته.تا تونستم حرف بزنم فوری ازش خواستم یه قرص پروپرانولون بیاره.خوردم.تا بعد از ظهر حالم بد بود.24 ساعت چیزی نتونستم بخورم.الان که تعریف میکنم شرشر عرق رو تو بدنم حس میکنم.
از اون روز به بعده که با کوچکترین تحریکی از طرف اونا به حال و روزی شبیه اون دچار میشم.امروز کمی نسبت به یک ماه اخیر حالم بهتره
دونستتن این اتفاق بنظرم خیلی مهمه در راهنماییهاتون.من نمیتونم اون اتفاقات رو از یاد ببرم.وقتی یادم میفته ازشون متنفر میشم.وقتی یادم میفته چه ظالمانه باهام برخورد کردن و به ناحق نمیتونم دلمو صاف کنم.درسته ظاهرا از اون رفتارشون پشیمونن اما تضمینی نیست تکرارش نکنن.من هر لحظه منتظرم در اوج خوشی زندگیمونو باز بهم بریزن.همه چیز زهر میشه برام.تضمینی نیست تکرار نشه بچه ها.نیست.اونم به ناحق وقتی که کاری نکردم سزاوارش باشم.کمتر از گل بهشون نمیگم.
من نباید تاوان سوتفاهمها و احساساتی شدنهای آنی اونا رو بدم.
با توجه به این پیشنهاد تازه ای ندارین؟مشاور هم حتما مراجعه خواهم کرد اما الان فعلا به شماها دسترسی دارم:302:
:72::72::72:
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
وقتی فکرا تو ذهنم میفته.مثل خانواده همسرم،نمیتونم اینو قبول کنم که اشکال از خودمه
البته انصافا اشکال از اونا هم هست ها.اما مهم اینه که من درمورد اونا و تغییر دادنشون کاری از دستم برنمیاد و نباید دلخوش به تغییر اونا باشم
من خیلی زرنگ باشم خودمو اصلاح میکنم
ممنون عزیزم
اما منظور من از این که اشکال از فکر توه این نیست که خانواده همسرت مشکلی ندارند منظورم اینه که مشکل اینجاست که فکر تو خودش رو با بدی هایی که دیده درگیر میکنه انقدر که حسابی حال تو رو بد کنه .
عزیزم من ممکنه در بین آدم های بدی زندگی کنم خوب اگر بخوام همش بهشون فکر کنم یا آخر دق می کنم یا باید خودم رو بکشم پس هنر من اینه که من بتونم با این شرایط به درستی کنار بیام و ضمام افکار و احساسم در دست خودم باشه .
مهتاب عزیزم
دقیقا کسی رو می شناسم که اگر بهش بگی که اتفاقات بد زندگیت رو بگو میشینه و از لحظه تولدش تا حالا بدی هایی که بهش شده حالا از نظر خودش یا ظلم بهش شده رو تا به همین امروز برات میگه این در صورتی که اگه از من بپرسن خیلی سختمه باید بشینم کلی فکر کنم تا یادم بیاد چه لحظه هایی احساس بدی داشتم و اغلب دلیلشم یادم نمیاد و برعکس تما لحظات خوشی که ازشون لذت بردمو یادمه با تمام جزئیات .
میدونی دلیلش چیه ؟
دلیلش اینه که بعضی ها مثل همین فردی که مثال زدم مدام با این لحظات زندگی می کنن یعنی تمام این موارد رو هر روز برای خودشون مرور می کنند خصوصا وقتی که تنها یا بی کار هستند و با اون گریه می کنند ، حالشون بد میشه ، قلبشون درد میگیره و.... و در عین حال به این کار و این افکار معتاد شدند و این باعث میشه آستانه تحمل چنین فردی پایین بیاد و با کوچکترین ناراحتی که پیش بیاد که به نظر خیلی ها بی ارزش باشه به هم میریزه داغون میشه تا مدت ها بهش فکر می کنه عکس العمل های عصبی ممکنه داشته باشه و به همراه اون تمام بدی ها رو یک بار دیگه مرور می کنند و در نهایت به جایی می رسند که همه چیز در نظرشون بده . جالبه گاهی از حرفی ناراحت میشن که اصلا بد نبوده و فقط اونا بد برداشت کردن.
عزیزم چنین ذهنی بیماره ،
ذهن بیمار به دنبال کوچکترین بدی میگرده که از اون کوهی برای خودش بسازه و همواره دنبال گوش شنوایی تا از ظلم هایی که بهش شده بگه . چنین فردی فقط و فقط به خودش ظلم می کنه و با چنین افکاری از زندگی و لحظات خوب لذتی نخواهد برد و طعم آرامش رو نخواهد چشید چرا که معتاد به این افکار شده و اگر فکر نداشته باشه احساس عذاب می کنه .
هرچه زودتر بفهمه که نتیجه چنین افکاری فقط آزار خودش هست بهتره
اما چون اعتیاد پیدا کرده به این افکار ، ترکش براش سخت تره ....
شما هنوز اول راهی و به اینجا نرسیدی پس از همین الان جلوی این افکار رو بگیر و به اتفاقات بد گذشته فکر نکن.
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام من بهت یک روش کاربردی برای بیرون رفت از هجوم افکار یاد میدم که البته با تمرین ...به نتایج خیلی خوبی میرسی...................وقتی فکری امد سراغت بهش خاموش بده ...به راحتی بگو خاموش ......ممکنه در یک دقیقه 300 دفعه بگی خاموش ...خوب بگو به مرور میبینی که تعداد افکار و تعداد خاموش گفتنات هم کم و کمتر میشه ..اونوقته که تو بر ذهنت کنترل داری ....و با عدم هجوم افکار ...به تعادل نسبی فکری و روحی میرسی ..البته این یکی از تکنیکهای کنترل ذهن است ..........امتحان کن ضرر نمیکین ....شاد باشی
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
الان مدتیه دارم تو انجمن اختلاف با خانواده همسر مطالب دیگران رو میخونم
مفید هستن
فقط کاش آقای مدیر یا یکی از مشاوران مجرب تالار با توجه به اتفاقی که بالا تعریف کردم بهم میگفتن این روحیاتم میتونه ناشی از اون شوک عصبی باشه؟و راه حلش چیه در اینصورت؟
ممنون:72::72::72:
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
این روحیاتم میتونه ناشی از اون شوک عصبی باشه؟و راه حلش چیه در اینصورت؟
ممنون:72::72::72:
سلام
خير!
معمولا اين ما هستيم كه به اتفاقات اطراف خودمان و موقعيت ها، مفهوم و معني خاصي مي دهيم.
با فكر كردن مرتب به آنها، و احساس ورزي نسبت به آنها مي توانيم آنها را آْنقدر آبياري كنيم تا غول شوند.
يا به عكس، با تمركز زدايي فكري از آن مسائل، و يا پيدا كردن روشها و مهارتهاي مناسب آنها را كنترل كنيم يا حتي كوچك كنيم.
بله در يك موقعيت غير منتظره ممكن است كه ما توان نداشته باشيم، يا مهارت نداشته باشيم ، و ضعيف عمل كنيم يا ضربه فني بشويم.
اما به محض بازيافت خودمان ، مي توانيم با برنامه ريزي و پرهيز از احساس ورزي محض،آنها را در كنترل خودمان در بياوريم.
انسان خيلي قويتر از آنست كه محصول صرف دستكاري اطرافيان باشد.
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
سلام همدردان عزیزم:
باران
آنی
فرشته مهربان
می می
گل مریم
موعود
کیمیا خاتون
حسین پور
شادی
آقای سنگ تراشان
.
.
.
و غزاله که اسمتو آخر گفتم چون میخوام نزدیکتر از همه به این پیشی تو باشی
http://www.hamdardi.net/imgup/21505/...c18c362f10.jpg
همه اعلام میکنن تو مرحله رهایین.گفتم منم بگم:311:
من الان در مرحله رهاییم:310:
و دارم مثل این پیشی کوچولو میخندم
امیدوارم همه شما هم مثل همین پیشی لبتون خندون باشه
منم دعا کنین تا برنگردم به حال قبلی
در ضمن گاهی هم تو تاپیکم برام تلقینات مثبت و آرامش بخش بفرستین اگه وقت کردین.به شدت احتیاج دارم
دوستتون دارم
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
:302::302::302:
هیشکی منو دوست نداره
:302::302::302:
اما من مخلص همتون هستم
همیشه و همه جا و همه جوره پاتون وایستادم
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
مهتاب جان خوشحلم كه فاز رهايي رو هم داري امتحان ميكني...از يكشنبه امتحانام شروع ميشه فرصتي براي تالار ندارم...راستي ببينم تو الان دانشجويي؟درس و دانشگاه براي پر كردن وقتت و اينكه ديگه فكراي مزاحم اذيتت نكنن خيل يخوبه ها....حسابي وقتت رو پر ميكنه و ديگه حتي وقت سر خاروندن هم نداري كه به حرفاي سه ماه پيش پدر شوهر و حرفاي اون شب مادر شوهر و ....اين چيزا فكر كني...
راستي بابت عكس اين پيشول خوشما هم ممنونم خيلي قشنگه...البته نه به خوشگلي پسرم و نوه هاي عزيزم:43:
RE: >>>از عدم وجود تعادل در احساساتم بشدت رنج میبرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
[size=medium][align=center]:302::302::302:
هیشکی منو دوست نداره
مهتاب عزیزم
باز اسیر پیش داوری شدی؟!
دختر خوب ، بدان و یقین داشته باش که تو موجود دوست داشتنی، هستی و افراد زیادی تو را دوست دارند.
و یادت باشد وقتی احساس می کنی که نوازش می خواهی مستقیم آن را عنوان کن . بگو نوازشم کنید و برای دریافت نوازش از جملات منفی استفاده نکن .