-
RE: حسودي
روزي زن داداش من به من گفت كه يكي از همسايه هاشون در مقابل اون و ساير زن هاي همسايه خيلي قيافه مي گيره و همش از طلا و ... مي گه و اين قدر از خودش تعريف مي كنه كه همه ي زن هاي همسايه از اون بدشون مياد. من به زن داداشم گفتم كه مي خواي تكنيكي به تو بگم كه حالش را بگيري و سرجاش بشوني:305:
گفت :چي؟
من گفتم يك بار جلوي همه ي زناي ديگه كه داره با حرفاش حالتون را به هم مي زنه مستقسم بهش بگو كه من و اين خانومها خيلي از اين اخلاق تو بدمون مياد و تموم اين جمع خانوما با تو مشكل داريم. با اين اخلاقت حال همه را مي گيري.
زن داداشم هم اين حرف را در اون جمع مستقيما به او گفت.:163:
بعد از يك هفته كه ديدمش گفت كه اون زن بعد از اون ماجرا اخلاق بدش را كنار گذاشت و در ضمن به همه گفته بود كه اصلا از گفتن اون حرفا قصد ناراحت كردن بقيه را نداشته.
الان زن داداشم با اون زن خيلي صميمي تر از گذشته شده اند و خانوادگي با هم مسافرت مي روند.
اون زن هم به زن داداشم گفته كه از وقتي با شما دوست شده ام راحت تر با مسائل و مشكلات زندگي كنار ميام و شما يك خواهر خوب براي من هستيد:72::72:
خاطره ي دوم در مورد خودم است. من يك دايي دارم كه با برخي از حرفاش ادم را كوچيك مي كنه. دايي ام 40 سالشه و من 24. اخرين باري كه اون حرفا را زد من تا صبح ناراحت بودم و شب نخوابيدم. فردا با خودم گفتم كه بايد همه چيز روشن شود و من به خانه ي دايي ام زنگ زدم و گفتم دليل اين كه شما به من از اين حرفها مي زنيد چيه؟
اونم به من گفت: دايي جان من اصلا منظوري نداشتم و در مورد اون دفعه ي قبل هم كه به شما اون حرف را زدم مي خواستم از شما عذرخواهي كنم ولي موقعيت پيش نيامد.او همه ي اين حرفها و معذرت خواهي ها را جلوي خانواده اش به من گفت.خلاصه اين قدر گفت ببخشيد كه من به گريه افتادم و خودم از او معذرت خواهي كردم.
از اون روز به بعد نظرم در مورد دايي ام عوض شد و كسي كه فكر مي كردم كه آدم خودخواه و نامردي است در نظر من به مردي با شخصيت و دوست داشتني تبديل شد.
خوب منظورم از گفتن اين خاطرات چه بود؟
[b][i][u][color=#FF0000]اين بود كه گاهي وقتها خواهر شوهر شما از گفتن خيلي از حرفها اصلا منظوري نداشته. اون ديو و ازدهايي كه براي خودتون از او ساخته ايد خودش اصلا خبر نداره.
من مثل بقيه ي دوستان توصيه نمي كنم كه او را ببخشيد. اين كار غلطي است. اگر الان او را ببخشيد و به او كمك كنيد و او دوباره با كارهايش شما را اذيت كند در اين صورت باز شما هستيد كه ناراحت مي مانيد. راه كار من همان است كه خودم رفتم. خيلي دوستانه در يك خلوت دو نفره به او بگوييد كه من از اون كار اون روز تو خيلي ناراحت شدم و احساس مي كنم كه تو مي خواهي با اين كارها مي را اذيت كني. ميشه دليل خود را از اين حرفها بگي. يا فلان روز هم از فلان كار تو ناراحت شدم دليلت چي بود؟
خانوم از او براي خود يك غول نسازيد. من با دايي خود از 15 سالگي تا 24 سالگي مشكل داشتم فقط به اين دليل كه همه چيز را در خودم ميريختم و ناراحتي مي كشيدم و حالا ناراحتم چرا زودتر با او صحبت نكردم.
[size=large]غول ميدهم كه اگر از اين راه برويد او به صميمي ترين دوست شما تبديل مي شود و گرنه تا آخر عمر بيهوده مي سوزيد.يك بار براي هميشه همه چيز را روشن كنيد و منظورش را بپرسيد.
-
RE: حسودي
ممنونم كه كمكم مي كنين.
من چند سال اول خيلي عروس خوبي برا مادرشوهرم بودم. يعني بهم زنگ مي زدن مي گفتن كار خونه داريم بيا كمكمون كن. از در كه وارد مي شدم تا وقتي خارج مي شدم فقط ازم كار مي كشيدن و دريغ از 5 دقيقه استراحت. تا اينكه وقتي پسر من به دنيا اومد پدرمو در اوردن.پسرم يه كيست مادرزادي روي ابروش داشت وقتي خواهر شوهرم شنيد زنگ زو وبعد از كلي خنديدن و مسخره كردن گفت اين چرك شكم توئه كه تو سر بچه جمع شده. و كلي كاراي ناراحت كننده ديگه كه روم نمي شه بهتون بگم. بعد از اون ماجراها يه دعواي اساسي در گرفت و من از اون به بعد تغيير روش دادم. اونا هم تقريبا الان خيلي بهتر شدن. زياد فضولي نمي كنن. ولي دل من شكسته.ديگه نمي تونم رفتاراي بدشونو از ياد ببرم. مي خوام همانطوري كه اينا زمان بچه دار شدن من اين بلا ها رو سرم اوردن سر خودشون بياد. چه بي احتراميها كه به مادرم نمي كردن. واقعا نمي دونم چي بگم.
-
RE: حسودي
من خيلي زن آرومي هستم برا همين بعضي وقتا بعضي آدما رو مثلا خواهر شوهرمو سواري مي دم. شايد اون گناهي نداشته باشه. هر چي بهم گفته فقط در جوابش لبخند زدم اون هم فك مي كنه خيلي ادم بي خيالي هستم. اينو چندين بار ازش شنيدم كه تو چقدر بي عاري. در حالي كه خودم سوختم و نتونستم جواب بدم. مي دونين چي مي گم؟ خيلي دلم مي خواد عروس خوبي باشم ولي وقتي ياد بديهاش ميافتم سعي مي كنم خودمو زياد بهش نزديك نكنم.
اینها را که خواندم به این نتیجه رسیدم که مقصر واقعی شما هستید و نا اون. البته ببخشید که من رک میگم آخه می خوام به شما کمک کنم. شما نباید ناراحتی خودتان را پنهان کنید. یک مسئله ی خطرناک دیگه:
[color]وقتي خواهر شوهرم سيسموني پسر منم كه مامانم گرفته بود نگاه مي كرد چه ايرادايي كه نگرفت. الان كه بچش مي خواد بدنيا بياد حتما بهم مي گه از كالسكه و روروئك و غيره من استفاده كنه ولي من تصميم دارم بهش ندم.نمي دونم درسته يا نه؟ [/color] خب می دونید نتیجه ی این کار فقط اینه که همه می گن این دیگه کیه واسه ی یه کالسکه چه کارا که نمی کنه. آخه اونها از توی دل شما که باخبر نیستند.
[color]پسرم يه كيست مادرزادي روي ابروش داشت وقتي خواهر شوهرم شنيد زنگ زو وبعد از كلي خنديدن و مسخره كردن گفت اين چرك شكم توئه كه تو سر بچه جمع شده[/color]
اینو که خوندم خیلی دلم به حالت سوخت که چرا در مقابل این مسئله کوتاه اومدی و به قول خواهر شوهرت چرا این قدر پوز کلفتی؟
حالا می خوام نظرات دیگران را تحلیل کنم: ani گفته:
[color]من اگر جای تو بودم کمکش می کردم و به بهانه ی ورود همین بچه کلی شادی و خوشحالی را وارد زندگی ام می کردم .[/color]
من این نظر را قبول ندارم زیرا شما دوباره به او کمک می کنید. پس از مدتی دوباره او با برخی از کارهای خود شما را تحقیر می کند.:163:
[color]ani گفته :چه اهمیت دارد که در گذشته چه اتفاقی افتاده[/color]
این هم از نظر من غلطه: خیلی هم اهمیت داره که در گذشته چه اتفاقی افتاده است. می دونید چه اتفاقی افتاده؟ شخصیت شما خرد شده این مهم ترین چیز برای شماست. و نباید کم بگیریدش.
حرفای دیگران:
[color]دودی که از آتش خرمن حسادت برمی خیزد نخست چشم حسود را می سوزاند بعد به دیگران سرایت می کند.
یک نی نی کوچولوی نازنین که می تواند عاشق زن دائی جونش باشد .
پس شما سعی کن مثل اون به کسی نباشی و بدیهاش رو هرچند سخته اما با خوبی جواب بده [/color]
در همه ی موارد بقیه شما را به گذشت و یا به فراموشی و یا به خوبی کردن پیشنهاد می دهند در حالی که من مخالفم:324:
حالا را ه حل من::305:
من اگر جای شما بودم اول از همه خودم را بیشتر دوست می داشتم و سعی می کردم که یاد بگیرم که من مهم ترین آدم در این دنیا هستم. هیچ کی حق نداره به من توهین کنه.
دوم کالسکه را به او می دادم و او را در بچه داری هم کمک می کردم.
سوم یه وقت که فقط خودم و اون در اتاق می بودیم به او با مهربانی می گفتم که می خواهم با تو صحبت کنم، خب حالا چی می گفتم؟ اینا رو:
شما: خواهر شوهرم من یه چند تا سوال برام پیش اومده می خواستم بپرسم:
خواهر شوهر: خب بپرس.
شما: من از برخی از برخوردهای تو با خودم ناراحتم، برام سواله که چرا این جوری با من برخورد میکنی؟
خواهر شوهر: مگه من چی گفتم؟
شما: یادته اون روز به من گفتی کیست بچه ات چرک شکمته! من اون روز خیلی ناراحت شدم. یا اون روز یادته فلان برخورد را با من کردی خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم:302: می خواستم ببینم چرا با من این جوری رفتار می کنی؟
خواهر شوهر: .............؟
نمی تونم پیش بینی کنم که اون چی میگه ولی احتمالا میگه منظوری نداشته و وقتی تو ناراحتی ات را ابراز نمی کردی من اصلا فکر نمی کردم ناراحت بشی قول میدم از این به بعد بهتر رفتار کنم.
بعد از این قضیه به شما قول میدم کلی آرامش می گیرید و از دست خودتان ناراحت می شوید که چرا به جای که از این روش بروید کلی تا حالا درد کشیده اید؟
[color]مقصر شمایید. چرا فکر می کنید باید در مقابل دیگران همیشه شما ببخشید.[/color]
در ضمن من این چند روز درگیر امتحانای دانشگاهم بودم و نتونستم جواب بدم ولی همش به این فکر می کردم که چطوری به شما خواهر خوبم کمک کنم. از این راه حل استفاده کن و نتیجه را به ما هم بگو آخه خیلی دلم می خواد ببینم دیگه احساس بدی نداشته باشی. اگر بیشتر هم در این زمینه سوال داشتی حتما همیج جا بنویس من باز هم روزهای دیگه به این جا میام تا ببینم چی کار کردی. برام مهمه. من با شمام تا این مشکل کاملا حل شود.
من خيلي زن آرومي هستم برا همين بعضي وقتا بعضي آدما رو مثلا خواهر شوهرمو سواري مي دم. شايد اون گناهي نداشته باشه. هر چي بهم گفته فقط در جوابش لبخند زدم اون هم فك مي كنه خيلي ادم بي خيالي هستم. اينو چندين بار ازش شنيدم كه تو چقدر بي عاري. در حالي كه خودم سوختم و نتونستم جواب بدم. مي دونين چي مي گم؟ خيلي دلم مي خواد عروس خوبي باشم ولي وقتي ياد بديهاش ميافتم سعي مي كنم خودمو زياد بهش نزديك نكنم.
اینها را که خواندم به این نتیجه رسیدم که مقصر واقعی شما هستید و نا اون. البته ببخشید که من رک میگم آخه می خوام به شما کمک کنم. شما نباید ناراحتی خودتان را پنهان کنید. یک مسئله ی خطرناک دیگه:
وقتي خواهر شوهرم سيسموني پسر منم كه مامانم گرفته بود نگاه مي كرد چه ايرادايي كه نگرفت. الان كه بچش مي خواد بدنيا بياد حتما بهم مي گه از كالسكه و روروئك و غيره من استفاده كنه ولي من تصميم دارم بهش ندم.نمي دونم درسته يا نه؟ خب می دونید نتیجه ی این کار فقط اینه که همه می گن این دیگه کیه واسه ی یه کالسکه چه کارا که نمی کنه.چقدر ندید پدیده. آخه اونها از توی دل شما که باخبر نیستند.
پسرم يه كيست مادرزادي روي ابروش داشت وقتي خواهر شوهرم شنيد زنگ زو وبعد از كلي خنديدن و مسخره كردن گفت اين چرك شكم توئه كه تو سر بچه جمع شده.
اینو که خوندم خیلی دلم به حالت سوخت که چرا در مقابل این مسئله کوتاه اومدی و به قول خواهر شوهرت چرا این قدر پوز کلفتی؟
حالا می خوام نظرات دیگران را تحلیل کنم:
ani گفته:
من اگر جای تو بودم کمکش می کردم و به بهانه ی ورود همین بچه کلی شادی و خوشحالی را وارد زندگی ام می کردم .
من این نظر را قبول ندارم زیرا شما دوباره به او کمک می کنید. پس از مدتی دوباره او با برخی از کارهای خود شما را تحقیر می کند.
ani گفته: چه اهمیت دارد که در گذشته چه اتفاقی افتاده.
این هم از نظر من غلطه: خیلی هم اهمیت داره که در گذشته چه اتفاقی افتاده است. می دونید چه اتفاقی افتاده؟ شخصیت شما خرد شده این مهم ترین چیز برای شماست. و نباید کم بگیریدش.
حرفای دیگران:
دودی که از آتش خرمن حسادت برمی خیزد نخست چشم حسود را می سوزاند بعد به دیگران سرایت می کند.
یک نی نی کوچولوی نازنین که می تواند عاشق زن دائی جونش باشد .
پس شما سعی کن مثل اون به کسی نباشی و بدیهاش رو هرچند سخته اما با خوبی جواب بده.
در همه ی موارد بقیه شما را به گذشت و یا به فراموشی و یا به خوبی کردن پیشنهاد می دهند در حالی که من با همه ی این نصیحت ها مخالفم. چون باز شما از او ناراحتی های مجدد خواهی دید و حالا حالا ها باید غصه بخورید تا شاید یه روزی اون به این نتیجه برسد که با شما بهتر رفتار کند.:302:
[size=large]حالا را ه حل من:
من اگر جای شما بودم اول از همه خودم را بیشتر دوست می داشتم و سعی می کردم که یاد بگیرم که من مهم ترین آدم در این دنیا هستم. هیچ کی حق نداره به من توهین کنه.
دوم کالسکه را به او می دادم و او را در بچه داری هم کمک می کردم.
سوم یه وقت که فقط خودم و اون در اتاق می بودیم به او با مهربانی می گفتم که می خواهم با تو صحبت کنم، خب حالا چی می گفتم؟ اینا رو:
شما: خواهر شوهرم من یه چند تا سوال برام پیش اومده می خواستم بپرسم:
خواهر شوهر: خب بپرس.
شما: من از برخی از برخوردهای تو با خودم ناراحتم، برام سواله که چرا این جوری با من برخورد میکنی؟
خواهر شوهر: مگه من چی گفتم؟
شما: یادته اون روز به من گفتی کیست بچه ات چرک شکمته! من اون روز خیلی ناراحت شدم. یا اون روز یادته فلان برخورد را با من کردی خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم می خواستم ببینم چرا با من این جوری رفتار می کنی؟
خواهر شوهر: .............؟
نمی تونم پیش بینی کنم که اون چی میگه ولی احتمالا میگه منظوری نداشته و وقتی تو ناراحتی ات را ابراز نمی کردی من اصلا فکر نمی کردم ناراحت بشی قول میدم از این به بعد بهتر رفتار کنم.
بعد از این قضیه به شما قول میدم کلی آرامش می گیرید و از دست خودتان ناراحت می شوید که چرا به جای که از این روش بروید کلی تا حالا درد کشیده اید؟
مقصر شمایید. چرا فکر می کنید باید در مقابل دیگران همیشه شما ببخشید.
در ضمن من این چند روز درگیر امتحانای دانشگاهم بودم و نتونستم جواب بدم ولی همش به این فکر می کردم که چطوری به شما خواهر خوبم کمک کنم. از این راه حل استفاده کن و نتیجه را به ما هم بگو آخه خیلی دلم می خواد ببینم دیگه احساس بدی نداشته باشی. اگر بیشتر هم در این زمینه سوال داشتی حتما همیج جا بنویس من باز هم روزهای دیگه به این جا میام تا ببینم چی کار کردی. برام مهمه. من با شمام تا این مشکل کاملا حل شود.
این قدر برام مهمه که با این که کلی خوابم میومد ساعت 3 نصفه شب با چشمان پر از درد و خواب آلودگی این همه مطلب براتون نوشتم.
-
RE: حسودي
tesokeجان دستتون درد نكنه واقعا خيلي زحمت كشيديد كه تا ساعت 3 شب بي خواب موندين.
منم مثل شما فك مي كنم چون رفتار خواهر شوهرم همانطوريه كه شما نوشتين. هروقت كه زياد تحويلش مي گيرم بيشتر تحقيرم مي كنه. ولي وقتي يه كم خودمو مي گيرم بهتر مي شه. يعني از اونايي نيست كه يه روز از كاراي بدش پشيمون بشه چون سرشار از اعتماد به نفسه. مدركش ديپلمه ولي همش فكر مي كنه دكتره. مي گه اگه ازدواج نكرده بودم الان دكتر بودم. بعدش هيچ هنر و لياقتي نداره ولي وقتي حرف مي زنه آدم فكر مي كنه خيلي هنرمنده. تنها هنرش خريدنه. اينو مي نداره بيرون مي ره يكي ديگه مي خره.البته اينا به من مربوط نمي شه فقط خواستم كمي از تاريخچش گفته باشم.
ايني كه بهم گفت چرك بدنت رو سر ني نيت جمع شده خيلي خيلي ناراحت شدم. چون از طرفي از ظاهر بچم نگران بودم و اينكه دكتر گفته بود با بالا رفتن سنش اونم بزرگ مي شه. و از طرف ديگه هنوز نمي دونستم كه اون يه غده خوش خيمه. البته تو 4 ماهگي با عمل جراحي اونو برداشتن و الان جاشم مشخص نيست. واين گفته اون در ان زمان خيلي بهم برخورد. نشستم و تا مي تونستم گريه كردم. اصلا نمي تونستم تحمل كنم. وقتي شوهرم اومد و منو تو اون حال ديد دليلشو پرسيد و منم گفتم. زنگ زد به خواهر شوهرم گفت چرا اين طوري گفتي؟ 5 دقيقه طول نكشيد كه با مامانش جيغ و داد كنان وارد خونمون شد. هر چي از دهنش در اومد بهم گفت. گفت كه حرفاش اهميتي نداره كه. واقعيته تو هم يه ديوونه اي . منم ديگه نتونستم تحمل كنم و منفجر شدم . عوض جواب دادن يه سيلي به صورتش زدم كه اين سيلي لعنتي شد ضعف بزرگي از من و تا ابد در خاطره ها موند. مي دونم كه خيلي كار اشتباهي كردم كه بهش سيلي زدم چون به ضرر من همه چي تموم شد ولي افسردگي بعد از زايمان بود كه منو وادار به اين كار كرد.اصلا نتونستم خودمو كنترل كنم. خلاصه پدرشوهرم به بابام زنگ زد و فرداش همه به خونه پدر شوهرم رفتيم و من به خاطر كاري كه كرده بودم زبونم كوتاه بود و قضيه با كوتاه اومدن من و آشتيمون تموم شد. هرچند تا 4 ماه خواهر شوهرم حتي جواب سلاممو نمي داد. كه پدرشوهرم بهم گفت يه روز شيريني بخر برو خونشون تا باهات اشتي كنه منم حرفشو زمين ننداختم و اين كارو كردم.
از اون موقع تا چند ماه پيش خيلي رفتارش با من خوب شده بود يعني اصلا مشكلي با هم نداشتين ولي الان دوباره بدزبونياش شروع شده. فك كنم دليلشم اينه كه ما خونه نو گرفتيم و به زودي اسباب كشي مي كنيم. اونا خونشون 2 برابر خونه ماست ولي همينم برا من زياد مي بينه. خيلي پست فطرته. خونه مادرشوهرم به ما نزديكه عوض اينكه بگن بيار بچتو نگه داريم تو برو وسايلتو بسته بندي كن مي گن به مامانت بگو بياد بشينه پيش بچه تو هم كاراتو بكن. خيلي پرروان به خدا.
ببخشيد كه سرتونو درد آوردم اينا حرفاي دلم بود كه گفتم. قضاوت با شماست.
-
RE: حسودي
در هر صورت به نظر من بهتره با خودش تنهایی صحبت کنی
بهش بگو می خوای برای این مشکل یه راه حل پیدا کنی.یه راه حل دو نفره.
شما: خواهر شوهر، من دوباره می بینم که تو داری با برخی از کارات منو تحقیر می کنی.
خواهر شوهر: متلا کدوم کارا؟
شما: فلان و فلان و ... .
در جواب این کار دو حالت وجود داره؟
حالت اول:اون از این کارا معذرت خواهی می کنه و میگه منظوری نداشته و شما هم احتمالا می بخشین.
حالت دوم: اون میگه خوب کاری می کنم که اینا رو میگم و دوباره هم می گم.:311:
در این مورد شما باید از شوهرتون که هواتون را داره کمک بگیرین. مثلا یک شب که رفتین خونه ی پدر شوهر و مادر شوهر تون از قبل با شوهرتون هماهنگ کنین و بگین که امشب می خواین با اونها در مورد رفتارای خواهرش صحبت کنین.از شوهرتون هم قبلا بگین که می خوام فلان کار و فلان کارش را بگم و فلان حرفاش را، تا شوهرتون از قبل بدونه می خواد در چه زمینه ای از شما طرفداری کنه.
شما اول باید پدر شوهر و مادر شوهر تون را یه جوری قانع کنین که حق با شماست و خواهر شوهرتون داره شما را تحقیر می کنه.
خوبی این کار می دونید چیه؟
شما در واقع دارین برای خودتون یار جمع می کنین. حداقل اگر پدر و مادر شوهرتون را راضی نکردین که طرف شما را بگیرند در این صورت احتمالا می فهمند که شما مقصر نیستید و از او هم طرفداری نمی کنند.
اولین گام اینه که یه جوری دل اونها را با خودتون همراه کنید.
البته همه ی این کارا وقتیه که در گام اول شکست بخورید و خواهر شوهرتون به خاطر اون کارا از شما معذرت خواهی نکند.
یه چیز را همش یادتون باشه:
شما مجبور نیستین همیشه ببخشین. همیشه گذشت کردن فقط کار آدمای ضعیفه.
پس نبخشین ولی معقولانه قضیه را به نفعتان تمام کنید و گرنه با صورتی زدن کارا را به ضررتان می شود.
-
RE: حسودي
ممنونم كه اين قدر زحمت مي كشيد. چيزي كه مطمئنم و يكي دوبار تجربه كردم اينه كه خواهرشوهرم خيلي كم ظرفيت و انتقاد ناپذيره. يعني شك ندارم كه اگه بخوام مسائلي رو مطرح كنم فورا قشقرق به پا مي كنه و منو به شدت محكوم مي كنه. اصلا اصلا اهل معذرت خواهي و اين بحثا نيست. چون فوق العاده مغروره. انگار از دماغ فيل افتاده. من كم كم دارم قبول مي كنم كه نمي تونم رفتارشو نسبت به خودم تغيير بدم. برا همين بيشتر اوقات بي خيالشم. ولي بعضي وقتا به شدت از حرفاش ناراحت مي شم ولي اصلا نمي تونم جواب خوب و متينانه اي بهش بدم.
از طرفي هم خانواده شوهرم عاشقشند. چون اون يكي يه دونه دخترشونن و 3 تا برادرن. تو خونه خودشون و پدرشوهرم حرف حرف خواهرشوهرمه. خيلي ازش حساب مي برن. براهمين آدماي احساساتي و بي منطقين. دوسش دارن چون دخترشونه نه اينكه واقعا خوب باشه.
دوستاي خواهر شوهرم وقتي منو مي بينن مي گن خدا كمكت كنه كه خواهر شوهرت اينه. تقريبا تو فاميلشون همه خوب مي شناسنش و شنيدم كه وقتي بهش سيلي زده بودم خالش ماجرا رو شنيده بود و گفته بود حقش بود كه سيلي بخوره با اون حرفايي كه بهش زده. انگار عوض همه فاميلو من در اورده بودم. همشون خوشحال بودن. اونا وقتي منو مي بينن خيلي بهم محبت مي كنن چون شاهد همه بديهاي خواهر شوهرم هستن.
ببخشين كه زياد بود. اگه ممكنه بازم كمكم كنين. اگه سوالي هم داشتين در خدمتم.
اجرتون با خدا
-
RE: حسودي
به نظرم میاد مشکل کمی پیچیده است:302: حریف قدری داری که باید باهاش دست و پنجه نرم کنی:163:
من فردا باید پروژه یکی از درسها را تحویل استاد بدم نمی تونم روی جواب فکر کنم از طرفی هم نمی خوام همین جوری سرسرکی جوابی داده باشم.
من دو تا سوال دارم:
1) چند نمونه از برخوردهای او را به همراه جواب و عکس العمل خودتون بنویسین.
2) اگر شما هم برخوردی کرده اید که فکر می کنین او از دست شما ناراحت شده است، اونها را به همراه جواب او بنویسید. (بالاخره شما هم اشتباهاتی داشتین.)
3) به نظر شما توی فامیل چه کسانی طرفداران شما هستند و چه کسانی طرفداران او؟ از بستگان درجه یک و دو، موقعیت همه را معلوم کنید.کی تو تیم شماست وکی تو تیم اون.:325:
اینها را جواب بدین تا من بیشتر با صورت سوال آشنا بشم و بهتر بتونم جواب بدم.:82:
بالا را بدون ویرایش فرستادم. اینجا را بخوانید
به نظرم میاد مشکل کمی پیچیده است حریف قدری داری که باید باهاش دست و پنجه نرم کنی:311:
من سه تا سوال دارم:
1) چند نمونه از برخوردهای او را به همراه جواب و عکس العمل خودتون بنویسین.
2) اگر شما هم برخوردی کرده اید که فکر می کنین او از دست شما ناراحت شده است، اونها را به همراه جواب او بنویسید. (بالاخره شما هم اشتباهاتی داشتین.)
3) به نظر شما توی فامیل چه کسانی طرفداران شما هستند و چه کسانی طرفداران او؟ از بستگان درجه یک و دو، موقعیت همه را معلوم کنید.کی تو تیم شماست وکی تو تیم اون.
اینها را جواب بدین تا من بیشتر با صورت سوال آشنا بشم و بهتر بتونم جواب بدم.
-
RE: حسودي
ولی اگر همه میشناسنش که چه اعجوبه ای و حق رو به شما میدن خوب مسئله حله:
بیخیالش بشین و حرصشو نخورین .... نهایت اینه که یه بیمار روانی توی خونوادتون هست که همه رعایتش میکنن و کسی ازش نمیگیره...شما هم روش همینطور بزراین واسه خودش بگه....این مسئله ای نیست..........
یکی از مشکلات شما به نظر من اینه که مدام دارین به تنفرتون ازین خانم دامن میزنین و هر اتفاق خوبی که واسه اش بیفته شما رو ناراحت میکنه چون توی روانتون یه غده پر از چرک و تنفر ازین خانم دارین و هرچه اون خوشحالتر بشه این غده بدخیم تر میشه.....راهش اینه که کلا این غده رو بردارین.....اونم اینطوری که حس تنفر رو کنار برازین چون به خودتون لطمه میزنه ... ریشه این حسادت هم همین تنفر هست.....نمیگم دوستش داشته باشین نه ... اون به خودتون مربوطه و ظرفیت روحیتون ... ولی میتونین بیخیالش بشین.......نسبت بهش بی تفاوت بشین....خلاصه ریشه همه این مشکلات تنفر شما از خواهرشوهرتون هست....
-
RE: حسودي
چی شد جواب سوال ها را ندادین؟:300:
من هنوز منتظرم.
در ضمن با نظر نفر قبلی موافقم که باید این غده ی چرکی را از سرتون بیرون کنید ولی با بی خیال شدن اصلا موافق نیستم.
جواب سوالات مرا بدین و نترسین. ما این مشکل را حل می کنیم. به من اعتماد کنین. چند روزه که این مسئله فکر مرا هم مشغول کرده و به دنبال راه حل هستم.
جواب سوالهام را بدین تا بهتر کمکتون کنم.
-
RE: حسودي