RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
مهندس متبحر ...
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، 575;ز طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته ب 8;د
اشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است. مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست
آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.
حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:
بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت
دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
مشاوره
جاني ساعت 2 از محل كارش بيرون آمد و چون نيم ساعت وقت داشت تا به محل كار دوستش برود، تصميم گرفت با همان يك دلاري كه در جيب داشت ناهار ارزان قيمتي بخورد و راهي شركت شود.
چند رستوران گرانقيمت را رد كرد تا به رستوراني رسيد كه روي در آن نوشته شده بود :" ناهار همراه نوشيدني فقط يك دلار"، جاني معطل نكرد و داخل رستوران شد و يك پرس اسپاگتي و يك نوشابه برداشت و سر ميز نشست.
گارسون برايش دو نوع سوپ، سالاد، سيب زميني سرخ كرده، نوشابه اضافه، بستني و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جاني توجهي نكرد كه گفت:" ولي من اين غذاها رو سفارش ندادم."
گارسون كه رفت جاني شانه اي بالا انداخت و گفت:" خودشان مي فهمند كه من نخوردم!"
اما جاني موقعي فهميد كه اين شيوه آن رستوران براي كلاهبرداري است كه رفت جلو صندوق و متصدي رستوران پول همه غذاها رو حساب كرد و گفت 15 دلار و 10 سنت.
جاني معترض شد " ولي من هيچكدومو نخوردم!" و مرد پاسخ داد " ما آورديم مي خواستين بخورين!"
جاني كه خودش ختم زرنگهاي روزگار بود، سري تكان داد و يك سكه 10 سنتي روي پيشخوان گذاشت و وقتي متصدي اعتراض كرد گفت:" من مشاوري هستم كه بابت يك ساعت مشاوره 15 دلار مي گيرم."
متصدي گفت :" ولي ما كه مشاوره نخواستيم؟!" و جاني پاسخ داد :"من كه اينجا بودم مي خواستين مشاوره بگيرين!"
و سپس به آرامي از آنجا خارج شد
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
کمی نبوغ و مقدار زیادی جرأت
در يك شركت بزرگ ژاپني كه توليد وسايل آرايشي را برعهده داشت، يك مورد به ياد ماندني اتفاق افتاد:
شكايتي از سوي يكي مشتريان به كمپاني رسيد. او اظهار داشته بود كه هنگام خريد يك بسته صابون متوجه شده بود كه آن قوطي خالي است.
بلافاصله با تأكيد و پيگيريهاي مديريت ارشد كارخانه اين مشكل بررسي، و دستور صادر شد كه خط بسته بندي اصلاح گردد و قسمت فني و مهندسي نيز تدابير لازمه را جهت پيشگيري از تكرار چنين مسئله اي اتخاذ نمايد.
مهندسين نيز دست به كار شده و راه حل پيشنهادي خود را چنين ارائه دادند:
پايش (مونيتورينگ) خط بسته بندي با اشعه ايكس
بزودي سيستم مذكور خريداري شده و با تلاش شبانه روزي گروه مهندسين، دستگاه توليد اشعه ايكس و مانيتورهايي با رزولوشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهيز گرديد.
سپس دو نفر اپراتور نيز جهت كنترل دائمي پشت آن دستگاهها به كار گمارده شدند تا از عبور احتمالي قوطيهاي خالي جلوگيري نمايند.
نكته جالب توجه در اين بود كه درست همزمان با اين ماجرا، مشكلي مشابه نيز در يكي از كارگاههاي كوچك توليدي پيش آمده بود اما آنجا يك كارمند معمولي و غير متخصص آنرا به شيوه اي بسيار ساده تر و كم خرجتر حل كرد:
تعبيه يك دستگاه پنكه در مسير خط بسته بندي تا قوطی خالی را باد ببرد!!!
________________________________________
نتیجه کاربردی برا یافتن راه حل مشکلات زندگی : هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرأت نیاز است. آلبرت انشتین
RE: داستانک (مدیریت - کار و...)
سرخ پوست ها و رئیس جدید
--------------------------------------------------------------------------------
اعضای قبيله سرخ پوست از رييس جديد مي پرسن: «آيا زمستان سختي در پيش است؟»
رييس جوان قبيله که هيچ تجربه اي در اين زمينه نداشت، جواب ميده «براي احتياط بريد هيزم تهيه کنيد» بعد ميره به سازمان هواشناسي کشور زنگ ميزنه: «آقا امسال زمستون سردي در پيشه؟»
پاسخ: «اينطور به نظر مياد»، پس رييس به مردان قبيله دستور ميده که بيشتر هيزم جمع کنند و براي اينکه مطمئن بشه يه بار ديگه به سازمان هواشناسي زنگ ميزنه: «شما نظر قبلي تون رو تاييد مي کنيد؟»
پاسخ: «صد در صد»، رييس به همه افراد قبيله دستور ميده که تمام توانشون رو براي جمع آوري هيزم بيشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسي زنگ ميزنه: «آقا شما مطمئنيد که امسال زمستان سردي در پيشه؟»
پاسخ: بگذار اينطوري بگم؛ سردترين زمستان در تاريخ معاصر!
رييس: «از کجا مي دونيد؟»
>> پاسخ: «چون سرخ پوست ها ديوانه وار دارن هيزم جمع مي کنن!