RE: مخالفت خانواده به علت بیماری پسر
با تشکر از پاسخ شما.
بله. تا حد زیادی حرف های شما رو قبول دارم. ولی این حرفیه که همه میزنن و ببخشید اینو میگم ولی ساده ترین حرفه.
شما گفتید توانایی خودم رو در بحران های ایجاد شده توسط بیماری بسنجم. آخه چطوری؟
من 3 بار مشاوره رفتم در 3 سال گذشته. 2 بار با همین آقا با هم رفتیم و مشاور با هردومون حرف زد و دقیقا هر سه بار همین جملات رو شنیدم به اضافه ی اینکه یکی از مشاورین گفت اصلا چرا میخواین به ازدواج فکر کنید؟ همین طوری دوست بمونین! اما ما دو تا هیچ کدوم اینطوری نبودیم. اون زمان هم دوست به اون معنایی که اون خانم مشاور گفت نبودیم. ما فقط میخواستیم مجبور نباشیم همش وجود همدیگه رو پیش خونواده هامون مخفی کنیم و راهکار میخواستیم برای آشنایی قبل از ازدواج.
من آدم منطقی هستم. البته قبول دارم که این تصمیم احساسی به نظر میاد اما من ...
خلاصه بگم اینه که من میخوام بدونم چطوری می تونم بفهمم اون توانایی ها رو که برای زندگی با یک کم بینا لازمه دارم یا نه. اصلا دوست ندارم تصمیمی بگیرم که شکست بخورم و از طرفی اون آقا رو هم دچار مشکل کنم. اون از من هم منطقی تره. و خودش مدام برام توضیح میده که این کار خیلی سخته.میگه بعدا با دیدین زندگی دوستات که با آدمای سالم ازدواج میکنن حسرت میخوری و از من متنفر میشی. ولی خوب میگه خیلی سختی ها هست که تو زندگیش هست و خودش هم نمیدونه چون بهشون عادت کرده.خیلی دنبال کسایی گشتم که با این افراد زندگی می کنن تا از تجربیاتشون استفاده کنم.
باز هم از راهنماییتون متشکرم
RE: مخالفت خانواده به علت بیماری پسر
منم نظرم رو میگم هر چند فک کنم خودتون همش رو میدونین فقط میخوام یادآوری کنم
در انتخاب همسر احساستون رو وارد نکنید و به هیچ وجه به خاطر حس ترحم که شاید بهتون دست داده بله نگید و جملاتی مثل(اگه نه بگم طرف ناراحت میشه ..یا ممکنه دیگه خواستگار نداشته باشم یا خیلی چیزای دیگه)رو بریزید دور ... بعد ببینید چه جور آدمی هستید آیا آدمی هستید که حرف مردم واسش مهمه؟؟ یا نه؟؟؟ (چون متاسفانه بعضی از مردم فقط به فکر عیب در آوردن به این و اون هستن پس پیش پیش خودتون رو باید آماده کنید)...آیا آدمی هستید که اگه یه روز دعواتون شد (با همسرتون) عیبش رو به رخش نکشید ؟؟؟... اگه خدای نکرده ایشون یه روزی بیناییش رو از دست بده آیا شما میتونید به عهدتون وفادار باشید و تنهاش نذارید؟؟؟(لطفا تا میتونید احساستون رو دخیل نکنید)....... .......به هیچ وجه قصدم منصرف کردن یا ناامید کردن شما نیست (اصلا بعید نیست تا 20 سال آینده چشم مصنوعی هم بسازن:82:)
فقط باید رو خودتون تمرکز کنید و خودشناسیتون رو بالا ببرید .:303:
RE: مخالفت خانواده به علت بیماری پسر
سلام یاس عزیز:
منم تاپیک شما را خواندم..وقتی مطالعه کردم یاد یکی از همکلاسی های خودم افتادم که با یکی از سال بالایی ها که کم بینا بود ازدواج کرد..اولش همه ما خیلی متعجب شده بودیم....و برای من حتی الان هم کمی هضمش سخته و این البته با شناختی ست که من از خودم دارم و می دونم نمی تونم تحمل کنم..
ببین دوست من ..ان همکلاسی من هم این ازدواج را بعد از مشورت های فراوان پذیرفت و خدارو شکر هیچ زمان هم پشیمان نشد چون به خودش باور داشت..
شما چقدر به خودتون و باورهاتون ایمان دارید دوست من؟
هیچ کس نمی تواند شما را از ازدواج با فرد بیمار منع کند ..خداوند در وجود هر زن و مردی توانایی هایی قرار داده است که وی را از دیگران متمایز می کند..من شما را نمی شناسم ولی والدین شما و خود شما بهتر از هرکس بر توانایی های شما اگاهی دارند ..شاید شما جز ان دسته باشید که توانایی مقابله با این مشکلات را دارید....
این را فقط خودتان می دانید و هرگز ما از پشت کامپیوترمان نمی توانیم توانایی های شما را بسنجیم..من چون ازدواج این دوستم را دیدم و دیدم این دختر واقعا توانایی هندل کردن ازدواج با یک کم بینا را داشت می گویم..شاید شما هم بتوانی و یا شاید هم نه ..ولی مهمتر از تصمیم آخر اینه که به قول آنی جان شما بفهمی که ایا می تونی...؟
دوستان راهنمایی های خیلی خوبی به شما کردند..
ایا شما واقعا می توانید این لذت که زیبایی شما را روزی همسرت نبیند بپذیری؟
ایا می توانی بپذیری که او حتی کارهای اولیه خود و شما را نتواند کامل انجام دهد؟
آیا تحمل داری خدای نکرده چهره فرزندانت را نبیند؟
و من توجه شما را به یک موضوع جلب می کنم با توجه به توضیحات شما من احتمال می دهم این بیماری ژنتیکی باشد و این احتمال انتقال به فرزندانتان را هم مد نظر قرار دهید که بعدا ها همه تقصیرها را به گردن همسرتان نندازید...
دوست خوبم شما باید سعی کنی خودت را در این حالات رار دهی و عکس العمل خودت را با توجه به شناختی که از خودت داری بسنجی ..همان راهی که بفهمی این دسته افراد چه مشکلاتی دارند هم راه خوبی برای محک خودتان است..چرا اقدام نمی کنید؟
به هر حال پر واضح است که ارزش انسان ها به سالم یا بیمار بودن انان نیست و همه انسان ها حق زندگی دارند منتها نباید دلسوزی کرد ..اگر شما با دلسوزی با وی ازدواج کنید بزرگترین ظلم را در حق وی کرده اید و ای را روزی خود او به شما خواهد گفت ..پس فرق بین عشق عاقلانه و عشق احساسی را کاملا درک کنید و برای خود تمایز ایجاد کنید و بسنجید چند مرده حلاجید دوست من....
موفق باشید..
سارا:72:
RE: مخالفت خانواده به علت بیماری پسر
ياس عزيز
نظر من هم همينه ، مسئله اينه كه وقتي آدم عاشقته فكر ميكنه ميتونه همه ي مشكلات رو تحمل كنه و ادامه بده ولي وقتي وارد زندگي ميشه خيلي چيزها فرق ميكنه و آدم ميفهمه كه اونقدرها كه فكر ميكرده ،توانايي نداره ....
ببين عزيزم فقط بايد بفهمي كه توانايي داري يا نه ؟
خودت گفتي ممكنه كه در آينده دوستت نابينا بشه و ممكن هم هست نشه .....
به نظر من شايد تو بخواي به خودت اميدواري بدي كه اگه خدا دوستت داشته باشه و كمكت كنه اين اتفاق نا بينا شدن هرگز نميوفته و اميدوار باشي ....ولي خوب به نظر من بهتره بنا رو به بدترين چيزها قرار بدي و اونوقت ببيني كه آيا واقعا از عهده اش برمياي ؟؟؟
آيا ميتوني با يه آدم نابينا ازدواج و زندگي كني و از لذت هاي زندگي كه با يه آدم سالم ميتوني داشته باشي خودت رو محروم كني ؟ مثلا با يه آدم نابينا نميتوني سينما بري ، نميتوني مثلا بري كوه يا اينكه با دوستان و آشنايان بري بيرون ....
خوب شوهرت هم احتمالا وقتي نابينا بشه شايد نتونه بعضي كارهارو انجام بده و به كمكت احتياج داشته باشه ( حد اقل اون اوايلش ) يا اينكه حتي ممكنه نتونه كار مناسبي داشته باشه و خرجي خونه رو در بياره
يا اگه اين بيماري ارثي باشه ممكنه فرزندانتون هم مبتلا بشن ( بهتره با يه مشاور ژنتيك مشورت كنين البته اگه واقعا قصدتون ازدواجه ) ،اونوقت شايد اگه خدايي نكرده فرزندتون هم مبتلا بشه دچار همين مشكلات در زندگي آينده اش بشه و شما خودتون رو سرزنش كنين .........
يا حرف مردم ،حرفهايي كه ديگران ميزنن يا ممكنه بعدا سرزنش بشنوي و .....
بايد بدوني واقعا تحملش رو داري يا نه ؟ چون ازدواج به معني كل زندگي هستش و اين تصميمي كه ميگيري تا آخر عمرت يعني مثلا تا 60 سال ديگه رو تحت تاثير قرار ميده... وقتي تصميم ميگيري بايد به آينده و بقيه ي زندگيت هم فكر كني
البته عزيزم من اصلا نميخوام نا اميدت كنم يا منصرفت كنم ولي به قول دوستان و با مطالعه ي تاپيك قبليت كه گفته بودي نميدوني واقعا دوستش داري يا از سر دلسوزي هستش كه باهاشي .... به نظرم اومد شايد لازم باشه بيشتر فكر كني
ببين منم يه زماني يك نفر رو دوست داشتم ، خانواده ام مخالفت كردن ولي من فكر ميكردم كه اونها اشتباه ميكنن و فكر ميكردم كه با عشق همه چيز درست ميشه .... ولي در نهايت حق با اونها بود و منم به اشتباه خودم پي بردم .... و فهميدم كه واقعا اگه با اونطرف ازدواج ميكردم احتمالا بدبخت ميشدم چون اصلا تحمل يه همچين آدمي رو نداشتم و اگرم چيزي رو تحمل ميكردم براي عشق بود و اينكه اون رو دوست داشتم و فكر ميكردم با عشق همه چيز حل ميشه ولي اينو فهميدم كه اين عشق و علاقه براي سالهاي اول زندگيه ولي وقتي كه كمرنگ تر بشه ... اونوقته كه مشكلات خودشون رو نشون ميدن و بايد به دور از احساس بيني كه آيا از عهده شون برمياي يا نه ؟؟؟
موفق باشي ......