RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
نه عزیزم . ناراحت نشدم
فقط میدونی چیه من روحیه ام به شدت تضعیف شده بعد از اونهمه بد و بیراههایی که شنیدم و بدیهایی که در حقم کردن ، شبها همش کابوس می بینم و حتی بی خواب شدم
یهو جیغ میزنم و از تو خواب می پرم ... من فوق العاده ادم حساسی ام !!!!!! و میدونم ک چیز زیاد خوبی نیس وو همسرم زیاد باهام حرف میزنه و میگه من تا اخرش باهاتم و مطمئن باش تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذارم ... هر کی هم هر چی گفته واسه خودش گفته !!!!! میگه من دیگه کاری به کارشون ندارم
دخترم هم خیلی عصبی شده .... مرتب داد و فریاد میکنه
خلاصه که جو خونه به شدت متشنج شده ... من دیگه هیچ امیدی به اینده ندارم ... اوضاع مالی بسیار ناراحت کننده ای داریم
الان چند ماهه قرص اعصاب میخورم دیگه اثر ندارن !!!
از همه جا و همه چیز ناامیدم
تنها و تنها بدنبال یک معجزه شیرین که همه چیزمو تغییر بده .... دیگه نای کارکردن و فکر کردن و هم ندارم
ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااا
بدتر از همه دلم برای شوهرم میسوزه که باید هم شرایط بحرانی من و بچه رو تو خونه تحمل کنه و هم شاید دوری از خونوادشو
خیلی براش ناراحتم خیلی
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
عزيزم زندگي همه بلاخره فراز و فرود داره شما هم الان در فاز فرودش هستي...نبايد خودتو ببازي تو كه ميگي دلت براي شوهرت ميسوزه سعي كن اول ارامش خودت رو دوباره بدست بياري هم اينكه به همسرت انرژي مثبت بدي تا از اين بحران مالي بيرون بياد....هيچ چيز مثل بحران مالي يه مرد رو خورد نميكنه...حتي دوري خانواده و ....
بيشتر مراقب روحيه دخترت باش....باهاش حرف بزن بذار سبك بشه خودشو خالي كنه....
تو يه مادري قطعا ميتوني ارومش كني:310:
به دعواي مادر شوهرت هم اصلا فكر نكن....الان بايد روي ارامش خونه و بيرون كردن اين تشنج تمركز كني:46:
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
مرسی عزیزم
میدونی چیه ؟ من الان خودم بقدری از این اتفاق ضربه شدید روحی خوردم که نای درست کردن اوضاع و آروم کردن جو خونه رو ندارم .. فقط خدا بهم کمک کنه
همسرمم به شدت درگیر مسایل مالیه .. اینقد این موضوع ذهنشو درگیر کرده که اصلا به اون روز و اون ماجرا فکر هم نمیکنه
تصمیم داشتیم از شهرمون بریم .. اما خوب نمیشه بی گدار به آب زد
همسرمم اونجا باید شغلی داشته باشه وووو خلاصه ذهنم خیلی درگیره ...
بهر حال بازم ممنون
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
به نظر من چيزي كه شما رو آروم مي كنه، صحبت مستقيم به مادر شوهرتونه. به نظر كمي عجيب مياد اما براي دلخوري كه بين خانم من و مادرم پيش اومده بود، اين موضوع راهگشا بود. هر چند خيلي براتون سخت به نظر مياد، اما پيشنهاد من اينه كه با اون زنگ بزنيد و براش درد دل كنيد. همين. انتظار عذر خواهي نداشته باشيد در طول صحبت عصباني نشيد و بي احترامي نكنيد. فقط صحبت كنيد. به هر حال الان شما خواسته يا نا خواسته عروس اونا هستيد.
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
با عرض پوزش اقاي مصطفي اما به نظرم در شرايط فعلي بعد از دعواي مفصلي كه بين ايشون و مادرشوهرشون رخ داده زمينه براي ايجاد انواع سو تفاهمات كاملا فراهم شده و ممكنه با هر اتفاق كوچكي جنگ بزرگتري پيش بياد پس بهتره فعلا قيد درد دل كردن با مادر شوهر رو بزنه...
در ضمن به نظر من درددل كردن با مادر شوهر در هر شرايطي كار درستي نيست البته اين نظر كاملا شخصي بود....
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
اتفاقا به نظر من علت "آروم نشدن" ايشون بعد از اين اتفاق (يادآوري اين نكته كه با وجود حمايت همسرشون، هنوز به آرامش نرسيدن)، نگفتن بعضي از حرفها به مادرشوهرشونه. بعضي چيزهايي كه با خودشون فكر مي كنن بايد حتما مي گفتن و نگفتن (منظورم فقط جواب دادن به فحشها نيست).
به نظرم بايد اون حرفها رو (محترمانه و بدون بي احترامي) بگن و تخليه بشن.
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
با تشکر از حسن توجه شما دو دوست عزیز
در جواب mustafun برادر عزیزم اینو بگم که مادر شوهر بنده در حال حاضر به هیچ وجه حاضر به شنیدن حرفهای من هم نخواهد بود و البته بنده هم چنین حسی دارم . از این رو اینو میگم چون علنا اعلام کردند که بنده دیگه عروسشون نیستم ( و صد البته که برای بنده جای بسی خرسندی است ) و از آنجایی که تمامی اهالی خانه رو از ملاقات و یا حتی تماس با بنده و همسرم منع کردند گواه این مطلب خواهد بود .
پس من هرگز نمیتونم به خودم اجازه بدم که تماس داشته باشند من نمیدونم شاید همسر شما در وضعیتی مساعدتر از بنده بودند که توانستند تماس بگیرند و مسائل رو کمی حل کنند
اما موضوع من بقدری حاد هستش که خودم فکر میکنم شاید 1 سال هم از این ماجرا بگذرد و هیچ یک قدمی برای مذاکره پیش نگذارد ...
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
الان براي اين حرفها خيلي زوده.....صبر داشته باش عزيزم...چون هنوز موج عصبانيت در هر دوي شما فروكش نكرده هر لحظه امكان دوباره به تيپ و تاپ هم بزنيد.فعلا رسيدن به ارامش روحي و سر و سامان دادن به مسائل زندگي خودت و شوهرت رو در اولويت قرار بده...:72:
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
به نظر من مشکلاتتون رو به ترتیب اهمیت به همراه همسرتون لیست کنید. اگه احساس افسردگی یا یاس شدید میکنید به روانپزشک مراجعه کنید (همه ما باید زمان نیازمندی به روانپزشک مراجعه کنیم ، این نشانه درایت ماست). داروها رو صد در صد تحت نظر پزشک مصرف کنین و بدونین که اگر سلامت روحی و روانی نداشته باشیم هرگز نمیتونیم مشکلاتمون رو حل کنیم.
RE: دعوای من و مادر شوهر ( این قصه سر دراز دارد )
عزيزم تاريخ پست اخر اين تاپيك رو دقت كن...تاپيك جز تاپيك هاي قديمي محسوب ميشه و راهنمايي شما براي مراجع ثمري نداره...لطفا انرژي خودت رو روي تاپيك ها جديد بذار...