-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
دل عزیز:72:
نگرانی تون قابل درکه. می خوام بگم که اگه صحبتهای سایرین خیلی روتون تاثیر نذاره بقیه (خاله وعمه ومادر و...) با همین تذکراتشون این رفتارهای همسرتون رو متعادل می کنن - به مرور-
اما یه پیشنهاد برا شما دارم واونهم اینه که موردی دغدغه تون رو با همسرتون مطرح کنید یعنی اینکه بجای اینکه به ایشون بگید تو مهمونی دیشب از اینکه با خانمها بگوبخند کردی ناراحت شدم ودر شان شما نیست که .... بگید از اینکه با مثلا الهام گرم گرفته بودی برام خوشایند نبود و سعی کنی ناراحتیتو از این رفتار براش بیان کنی.
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
برادر خوبم baby عزیز! من روز پنج شنبه با شوهرم صحبت کردم در این مورد، و اولش هم در مورد ذات ایشون و صفات خوبشون براشون گفتم، اینکه آدم متواضعی هستی و اگر من بخوام و بهم بگن که به ذات همسرت نمره بده، حتما نمره ی 20 رو می دم، اما بهش گفتم: تا حالا دقت کردی که وقتی یه مهمون از خونمون میره یا یه مهمونی میریم، بعدش من همیشه یه کم توهم هستم و ناراحتم؛ گفت: آره، گفتم: به نظرت بخاطر چی هست؟ گفت: شاید بخاطر زیاد حرف زدن منه! گفتم: ببین من یه پیشنهادی دارم، گوش کن اگر دوست داشتی انجامش بده، گفت: باشه! بهش گفتم: توی مجالس مردونه که هر جور دوست داشتی رفتار کن، زیاد حرف بزن، هر جور که راحتی! توی مجالس زنونه هم که یا نمی یای یا اگر اومدی اصولا خیلی پر حرفی نمی کنی! می مونه مجالسی که مختلطه، دوست دارم توی این جور مجالس، شما به جای اینکه برای همه حرف بزنی، بشینی با چند تا مرد یه کناری یا نه یا دوستت یا مردی که کنارت هست، یه حلقه بزنید و با هم صحبت کنید، بهش گفتم: من فهمیدم که چرا ناراحت میشم، برای اینکه شما برای زنها همش میخوای حرف بزنی و همش هم دوست داری که فلان زن حرفت رو گوش کنه، فلان زن حواسش به حرفهای شما باشه و این مراوده ی با خانومهاست که ناراحتم میکنه!
گفت: باشه! قبوله! به نظر من پیشنهاد خوبی هستش!
بچه ها! من این پیشنهاد رو دادم و ایشون هم قبول کردن اما تا عمل به اون راه درازی هست!
نمونه اش همین دیروز که رفته بودیم سیزده بدر، راستش خانواده ی من خیلی پرجمعیت هست و خواهرهام هم که دیگه تقریبا راحت! خوب، من نظرم اینه که شوهرم خودش باید رعایت کنه و آقاگونه رفتار کنه؟! شوهرم، همیشه با خواهر بزرگترم که سنشون از ایشون بزرگتره، بگو و بخند میکرد و خوب منم میگفتم که فقط با اینه که این جوریه، مثلا با خواهرهای دیگه ام که ازدواج کردن این جوری نیست، اما دیروز دیدم که خیلی راحت، حتی دیگه مثل خود ما که اسم خواهرهام رو با اسامی کوچیک صدا می کنیم همین جوری همه ی اونها رو با اسم کوچیک صدا میکرد، حالا با همشون بگو، و بخند و بحث و والیبال و از این جور حرفها، حتی با دختر عموهام!
دیگه حواسش هم به من نبود، من هم خیلی ناراحت شدم از این همه بی ملاحظه گی، از این رفتارها، اما تمام سعیم رو کردم که ناراحتی پیش نیارم، آخه! اگه مثلا شوهرم بخواد این موضوع رو علنی عنوان کنه، همه ی خانواده ام به یه چشم دیگه به من نگاه می کنن، به چشم یه آدم عقده ای، یه آدم با فکر و قلب خراب! راستش نمی خوام دیگه در مورد خواهرهام هم باهاش حرف بزنم، نمی خوام یه فکر دیگه بکنه! آخه! واقعا بعضی موقع ها فکر می کنم که باید یه سری نکات رو خودش رعایت کنه، درسته! قبلا هر جوری که بوده اما دلیل نمیشه که دیگه حالا هم که ازدواج کرده این جوری بخواد رفتار کنه!
هزاران بار خودم رو واسش مثال زدم، بهش گفتم: اصلا دقت کردی یا دوست داری که مثلا پسرخاله های من باهام صمیمی بشن یا بخوان اسم کوچیک من رو خیلی راحت صدا بزنن؟ میگه: نه! دوست ندارم، میگم پس فکر نمی کنی که درست باشه، شما هم دختردایی هات رو با اسم کوچیک صدا می کنی؟ میگه، می دونم حق با شماست! سعی می کنم که از این به بعد رعایت کنم. اما تا میریم خونه ما باز همه چیز یادش میره، آخه! خانواده ام اصلا تو قید و بند این جور حرفها نیستند.
بچه ها! توی ایام عیدیه به سرم زده که خودم هم حتما یه مشاوره برم، احساس می کنم که خیلی به رفتارها و گفتارها و تیپ شخصیتی همسرم دارم گیر میدم، شاید دارم یه جورایی مثل یه اسیر باهاش رفتار میکنم، میترسم احساس کنه که آزاد نیست، احساس کنه که همه ی حرفهای من راجع به اون و شخصیتش و رفتارهاش هست و خسته بشه، فکر می کنم که یه جورایی اذیت بشه و یه جایی دیگه کم بیاره و باعث بشم که درست مثل مواقعی که زندگیم یه گلستان به معنای واقعی میشه من با یه ناراحتی کوچیک باعث میشم که همه چیز به روز اولش و بدتر از روز اولش برگرده و باز روز از نو روزی از نو! توی این زندگی هم باعث بشم که دیگه حرفها و رفتارهام براش خسته کننده بشه، این ناراحتی هام که شاید به نظر همسرم خیلی هاش مسخره و بی خود هست خسته اش کنه! بچه ها! نمی دونم من دارم زندگی رو سخت میگیرم، یا نه واقعا باید این جور مسائل حل بشه!
احساس می کنم که شاید زندگیم امتیازات بزرگی داشته باشه، اما واقعا کمبودهایی هم که توش وجود داره خیلی خیلی مهم هست!به غیر از این مورد، همین وابستگی همسرم به مادرش، فکرش رو بکنید کل عید من رو هیچ جا نبرده تعطیلات؛ بیشتر جاهایی هم که ما عید دیدنی رفتیم با مادرش و پدرش رفتیم، حالا یه سیزده بدر من گفتم که می خوام با خانواده ی من باشیم، شاید سه روز بین مون بدخلقی و عصبانیت و بی مهری بود تا بالاخره راضی شد که پدر و مادرش با ما نیان، تازه، به خانواده اش هم فهموند که ما سر سیزده بدر با هم مشکل داریم و باز هم طبق روال روزهای نامزدی مادر محترمشون بین ما قرار گرفتن تا مشکل ما رو با گفتن این حرف که خوب نه ما با شما نمی یاییم، می دونم درک می کنم که خواهرهات پیش آقا ( پدرشوهرم) راحت نباشن! تازه چقدر هم مادرشوهرم پیش شوهرم خودش رو عزیز کرد که نه! پسرم، شما برید هر جا که خوش باشید ما هم خوشیم.
اما به محض اینکه ما غروب خونه رسیدیم و فهمیدم که پدرشوهرم اینها موتور رو دادن دست یکی از پسرهای همون فامیلی که باهاش رفته بودند سیزده و حالا بعد از کلی خرج کردن برای ماشین، حالا باید چقدر خرج موتور هم بکنن، شوهرم رو چقدر ناراحت کردند و در آخر هم گفتن که چی میشد ما رو هم با خودت می بردی که حالا این اتفاق نمی افتاد و چقدر با شوهرم بحث کردند و بیچاره رو زیر فشار گذاشتن و آخرش هم شوهرم اومد پایین گفت: نمی دونم از دست شما دو تا چیکار کنم، تو یه جور تحت فشارم می زاری که پدر و مادرت رو نبریم، اونها یه جور! موندم.
آخر شب هم مادرشوهرم اومد پایین و بعد از کلی دوباره طبق سیاست زنونه اش با آرامش حرف زدن، که حالا چیزی نیست درستش می کنیم، خوب شد که به خودمون چیزی نشد و طبق روال معمول با قربونت برم و دو تا بوس شوهرم رو راضی کرد و شوهرم هم پیش مادرش میگفت: از سال دیگه سیزده بدر با هردوتون هستم، هیچ جا نمی برمتون، مادرش هم میگفت: آره! میگن سیزده اصلا نحسه!
همیشه همین طوریه! تا اتفاقی می افته باید مادرش در جریان باشه، باید دلداریش بده، باید تموم حرفاش رو سیر تا پیاز بهش بگه، دیگه خسته شدم، احساس می کنم هیچ رازی بین من و همسرم وجود نداره، بجای دو نفر چهار نفریم که مادرشوهر و پدرشوهرم هم شریکن توی این زندگی!
از کوچکترین موضوع بین مون باخبر میشن تا ریزترین موضوعات مالی مون! شوهرم مثل یه بچه ای که از مدرسه میاد تا خونشون میرسه همه چیز رو برای مادرش تعریف میکنه!!!!!! یا شوهرم دقیقه به دقیقه بالاست یا مادرشوهرم پایینه، راستش منم که صبح خونه هستم و بعد از ظهرها تا ساعت 7 سر کارم، دقیقا موقعی که شوهرم میاد خونه یعنی ساعت 5، من خونه نیستم و این جوری هم نیست که بشینه خونه خودمون یه چیزی بخوره، حتما میره بالا و تا موقعی که بیاد دنبال من بالا میشنه، تا حالا چند بار هم سر اینکه یه خونه ی جدا بگیریم بحثمون شده و شوهرم هر بار سفت و سخت اعلام کرده که من نمی تونم پدر و مادرم رو تنها بگذارم! می دونید یه جورایی احساس بدی می کنم، چون از اولش شوهرم پیش پدر و مادرش بهم خیلی راحت بی احترامی می کرد و تحقیرم میکرد، البته الان این طور نیست، اما خوب باز هم اون احساسات بد همیشه توی قلبم هست! یه رنجش ریز همیشه همراهمه!
بچه ها راهنماییم کنید. ممنونم
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
دل عزیز
به نظر من شما باید مسائل تون رو دسته بندی و اولویت بندی کنید و اونهایی که اولویت پایین دارند رو ازشون گذشت کنید و به شوهرتون تذکر ندید
چون اگه مدارم در حال ایراد گرفتن از شوهرتون باشید زندگی به کام دوتاتون تلخ می شه
پس مسائلی که خیلی مهم نیست رو به شوهرت نگو
با توجه به نوشتن های شما به نظر من الان اولویت بالا رو استقلال شما داره نه اینکه با خانواده شوهرت سیزده بدرد برید یا نه و یا اینکه همسرت با خانم ها چطور برخورد کنه
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
آتنای خوبم می دونم که نباید توی زندگی خیلی ریز شد و همه ی مسائل کوچیک و بزرگ رو بزرگ دید. و موضوع من سر این نیست که سیزده بدر با هم باشیم یا تنها بلکه این نمونه ای بود از وابستگی همسرم و مشکلات زندگیم، در مورد اولویت بندی هم راستش منظورتون رو از استقلال متوجه نشدم، اما با این کلمه که باید در مورد مشکلاتم اولویت بندی داشته باشم، موافقم!
پس لطفا کمکم کنید تا با آرامش بتونم به یه دسته بندی و همین طور به یه نتیجه ی خوب برسم.
ممنونم
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
دل عزیز
کدورت بین زوجها درخصوص دید وبازدیدها ، کجا بریم ؟ با کی بریم ؟ کی بریم و..... پیش میاد و اختلاف نظر طبیعیه .
این کدورتها در برخی ایام سال و یا مناسبتها بیشتر میشه تا جائیکه یه روانشناس آمار می داد که میزان تنش و قهر بین زوجین حدود نیم ساعت بعد از لحظه سال تحویل به اوج خودش می رسه.
بنده هم تو تاپیکی که تجربه هامو آوردم یه مواردی رو بیان کردم با خوندنش ومدیریت دید وبازدیدها شاید بتونید بخشی از مشکلاتتون رو کاهش بدید.
http://www.hamdardi.net/thread-10532-post-102833.html#pid102833
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
بچه ها ببینید حالا که صحبت اولویت بندی شده من یه اولویت بندی از مشکلاتمون رو از قبل روی برگه داشتم که به شرح زیر براتون می نویسم.
1. موضوع زود عصبانی شدن های همسرم که البته نسبت به قبل خیلی خیلی بهتر شدن اما این در حدی نیست که نمود داشته باشه، چون من خودم باهاشون زندگی می کنم متوجه یه سری تغییرات در خلق و خوی ایشون شدم و امروز هم تنها هدفم از بهتر شدن اخلاق های ایشون خودشون هستند، یعنی سلامتی و آرامش خودشون! و همین طور مطرح شدن این موضوع که بد خلقی ایشون باعث شده که بسیاری از ویژگی های خوب ایشون از دیده پنهان بمونه!
2. روشهایی هست که من و همسرم در رویارویی با مشکلات به کار می بریم، به نظر من این روشها از شخصیت کودکانه ی ما نشأت گرفته و هنوز هم اصلاح نشده و اون حالت قهر و ناراحتی و گریه در من هست و داد و بیداد و عصبانیت و اصولا فحش و ناسزا در همسرم هست که البته هر دوی ما داریم تمام سعی خودمون رو انجام میدیم که عاقلانه تر برخورد کنیم.
3. موضوع حساسیت های من نسبت به رفتارها، گفتار، شخصیت و پیشرفت ظاهری از لحاظ گفتاری، برخوردی و موقعیت اجتماعی همسرم هست که توی ارسال قبلیم نگرانیم رو از این بابت براتون گفتم.
4. به نظر من با نگاه دقیقی که به زمان دعواهامون با همسرم داشتم، به این نتیجه رسیدم که شدیدترین دعواهای بین من و همسرم 1. ( الیته با عرض معذرت از دوستان گلم به خاطر مطرح کردن این موضوع) در زمان چند روز مانده به عادت ماهیانه ی بنده بوده که من واقعا ناخواسته عصبی و بی حوصله و دیگه واقعا خسته میشم و انتظاراتم مبنی بر توجهات همسرم زیاد میشه و درست در این مواقع هست که زودرنج تر میشم و همسرم خوب متوجه شدم که درک درستی از این دوران یه زن نداشت ( البته در این مورد و شرایط روحی و جسمیم با ایشون صحبت کردم و فقط گوش کرد و گفت: متوجه شدم.) 2. چون شغل همسرم جوری هست که این کار رو تموم کرد باید دنبال این باشه که ساختمان دیگه ای رو برای ساخت شروع کنه و در مواقعی از سال هست که همسرم شاید نزدیک به یک ماه رو دنبالش میره اما پیدا نمیکنه، توی همچین مواقعی اگر ما پس انداز هم به اندازه ی کافی داشته باشیم، باز هم هزینه های معمول خونه براشون سنگین میشه و در این مواقع خیلی بی حوصله میشه و بی خواب و البته بی توجه!
5. مشکل بعدی فکر می کنم تفاوت در هدف هر یک از ماست، یعنی تمام هدف و منظور همسرم اینه که از لحاظ مادی یه پیشرفت بالایی داشته باشه و تمام سعیش اینه که با برنامه ریزی دقیق امسال بتونه هم خودش رو از لحاظ شغلی مستقل کنه و هم درآمد بالایی داشته باشه و همین اینکه خونمون رو به یه منطقه ی بالاتر و بزرگتر ارتقاء بده ( البته با شرایطی که گفتم براتون، یعنی به همراه پدر و مادرشون، خونه ی بزرگتر در دو طبقه ی مجزا که من اصلا مایل به این موضوع نیستم، هر بار هم توی خونه ی خودمون باهاش راجع به این موضوع صحبت می کنم و نظرم رو میدم باز هم وقتی میریم پیش پدر و مادرش میگه، امسال ان شاء ا... خونمون رو عوض کنیم، یا دو تا خونه کنار هم بگیریم، یا دو طبقه با دربهای جداگانه!)
آقای baby عزیز، ممنونم از لینکی که برام گذاشتین، راستش من در مورد موضوع برنامه ریزی برای تعطیلات نوروز، شاید یک ماه از قبل به همسرم گفتم که بیا در مورد تعطیلات برنامه ریزی داشته باشیم که کجا بریم؟ کجا نریم؟ و از این جور حرفها! هر بار میگفت: زوده، چه خبره! اصلا برنامه ی کاری من مشخص نیست که بخوام در مورد این جور چیزها صحبت کنم.
اون روز وقتی برای آخرین بار خواستم باهاش صحبت کنم، بهش گفتم: خیلی دوست دارم که شوهرم همیشه برای تعطیلاتی که پیش میاد، از قبل برنامه ریزی داشته باشه، این جوری احساس می کنم که اون هم دوست داره که تعطیلاتش رو با همسرش بگذرونه و به با هم بودنمون فکر می کنه!
و دیروز هم بهم گفت: که تصمیم گرفتم، سال دیگه سیزده بدر جایی نرم!!!!!!!!!!
نمی دونم، از دوستان خوبم درخواست می کنم که کمکم کنید تا با مدیریت درست بر مسائل زندگیم بهتر بتونم از این زندگی و در کنار همسرم بودن، لذت ببرم.
ممنونم
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
دوستان خوبم سلام، بچه ها خیلی نگرانم، خیلی ناراحتم! اصلا بدجوری آشفته ام، نمی دونم چه کار باید بکنم، واقعا گیچ شدم، تا همین چند وقته پیش فکر می کردم که شاید رشته ی زندگیم دستم اومده و دیگه راحت تر از این میتونم زندگی کنم، اما فکر می کنم که اشتباه کردم.:316::302:
وضعیت زندگیم جوری شده که یا خوبه خوبیم، اون قدر که فکر می کنی زندگیت مثل بهشته و همسرت بهترین مرد روی زمینه و برای حاضره هر کاری بکنه! و یا اون قدر با هم بد میشیم که احساس می کنم این بدترین انتخابی بود که توی زندگیم داشتم و شاید هیچ وقت من وارد این زندگی نمی شدم و بدترین حرفها و رفتارها رو نسبت به هم روا می داریم.
بچه ها! من احساس خستگی نمی کنم اما فکر می کنم که شاید این رفتارهای زننده که شاید باید هیچ وقت به وجود نمی اومد به وجود اومده و من دچار یه سرافکندگی توی این زندگی شدم، می دونم فکر می کنم بنای این زندگی از ابتدا اشتباه بوده و کچ گذاشته شد توسط من و همسرم و حالا هم به این راحتی نمی تونیم که صافش کنیم، چون هر دومون یه جورایی به اجبار داریم به یه سری اصول مزخرف و بد و عادات بی پایه و سست کننده ی زندگی داریم عادت می کنیم و هر دومون هم یه جورایی داریم ذره ذره آب میشیم و واقعا نمی دونیم که باید چه کار کنیم!
می دونید من و همسرم مطمئن هستیم که همدیگه رو دوست داریم ولی از یه طرف هم نه می تونیم از هم جدا بشیم نه می تونیم با هم زندگی کنیم، خیلی دلم می خواد که یه مدت کنار هم نباشیم، یه مدت به این فکر کنیم که بدون حضور هم به خودمون و به اصلاح اخلاق و خصوصیات بد رفتاری مون فکر کنیم و بعد دوباره یه زندگی نو و تازه رو شروع کنیم؟ اما نمیشه!!!!!!نمیشه نمیشه!!!!!!:302:
بچه ها! زندگیم داره به ورطه ی سقوط و نابودی کشیده میشه! به سمت بی مهری و بی حرمتی و بی محبتی و اصلا دیگه نظر من اینه که یا همین جوری بدون هیچ رابطه ی ادامه بدیم یا بهتره که طلاق بگیریم، امروز هم همسرم بعد از دعوای صبح، رفته و همه چیز رو به خواهر گفتم و من همیشه از این بی عرضگیش که خودش نمی تونه مشکلاتمون رو حل کنه متنفر بودم و خواهم بود و در آخر موندم.........
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
دل عزیز:72:
من هم همین موارد رو تو زندگیم پشت سر گذاشتم ، لحظات خیلی خیلی خوب مثل بهشت و لحظات بسیار بد مثل جهنم .
گذشت زمان ورسیدگی به نهال زندگی باعث تنومند شدن اون و تعادل در ادامه مسیر زندگی میشه.
این مسائل در همه زندگیها هست و باید اجازه بدید با گذشت زمان و مراقبت از انجام ندادن تصمیم گیری ها /کارهای اشتباه در مواقعی که از دست هم حسابی ناراحتید به مرور این مرحله از زندگیتون رو طی کنید.
اگه در گفتگوهاتون به مشکل می خورید و به درگیری ختم میشه مقالاتی در خصوص مهارتهای ارتباطی رو که درسایت هست مطالعه کن.
در حالیکه همدیگه رو دوس دارین ، که واقعا هم همینطوره پس به خودتون فرصت بدید ، مشکلاتتون رو رو هم نریزید تا یه کوه بشن ، مورد به مورد سعی در حل کردنشون داشته باشید.
از طلاق و... حرفی نزنید بلکه بهش فکر هم نکنید ، افکارتون رو رو حل مشکل متمرکزکنید.:72:
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
آقای baby عزیز از اینکه همراهم هستید و به عنوان شخصی که تجربه ی زندگیش بیشتر از منه کمکم می کنید ممنونم، راستش احساس می کنم که باید به طلاق فکر کنم، چون نمی تونم به این موضوع فکر کنم که باید سر هر موضوع کوچیکی داد و بیداها و تحقیرهای همسرم و همین طور ضربات سنگینی رو که وقتی عصبانی میشه و به سمتم میاد رو تحمل کنم، از طرفی اون قدر دوستش دارم که وقتی به مشکل بر میخوریم دوست ندارم دیگرون بدونن و در جریان باشن، چون احساس می کنم یه امیدی باید وجود داشته باشه برای اتفاقات آینده!
اما باور نمی کنید ما امروز صبح با همسرم دعوا داشتیم و ایشون دوباره همون رویه ای رو که سالهاست به اون عادت داشتن رو انجام دادن و این موضوع من رو هم عصبانی کرد و دوباره کار به جاهای باریک تر کشیده شد، و ایشون امروز بعد از ظهر رفته و همه چیز رو به مادرم، به خواهرام گفته و زنگ هم زده که امروز سر کار دنبالت نمی یام، من دیگه خسته شدم، اگر هم طلاق بخوای نه طلاقت می دم نه مهریه ای!!!!
من فکر می کنم به این شکل نمیشه ادامه داد، اما دارم تمام سعیم رو می کنم که حداقل اگر کار به جاهای باریک کشید عذاب وجدان نداشته باشم و امروز تصمیم گرفتم که وقتی به خونه رفتم، هم جای خوابم رو جدا کنم و هم اینکه کاری به کار همسرم نداشته باشم، فقط در حد یه رابطه ی خیلی خیلی سرد و معمولی!
شاید این جوری برای مدتی واسه ی هردومون بهتر باشه، اما خوب، نمی دونم عکس العمل همسرم چه جوری خواهد بود که من رو به واکنش مجبور نکنه!
خیلی نگران و داغونم! دوست دارم که توی زندگیم مدیریت درستی بر مسائلمون داشته باشیم و مثل دو تا دوست عاقل حلشون کنیم اما متاسفانه نمی تونیم.:302:
الان خواهرهام زنگ زده بودن که چی شده؟ شوهرت اومده و همه چیز رو برای ما تعریف کرده، من هم به دنبال سند عقدنامه ام خونه ی مادرم رفتم و مادرم هم خیلی نگرانه! اما در واقع من اصلا نمی تونم که از همسرم جدا شم، چون شرایط خانواده ام از اون چیزی که فکرش رو بکنید هم بدتر هست و اصلا خانواده ام اون قدر خودشون مشکلات دارن که من دیگه نمی تونم خودم رو به اونها تحمیل کنم، بعضی موقع ها فکر می کنم که خدا! چقدر در حقم بی انصافی کرده، اون قدر که حتی جایی ندارم که وقتی قهر می کنم و حتی برای چند روزی که همسرم ادب بشه، برم اونجا!
بچه ها! توی این شرایط به نظرتون راه حل بهتری هم هست!
-
RE: کم کم آگاه میشم!!!
دختر خوب داری چی کار می کنی
نمی خوای دست از سر این شوهرت برداری نمی خوای حساسیت هایت را کم کنی
پس ادامه بده تا نتیجه اش را ببینی