RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
به نظر من این تاپیک یکی از بهترین تاپیک های این اخیره:305: چون اینجاست که همدردی می تونه نتیجه کارشو به نمایش بگذاره به همین جهت جا داره من خودم اون تاپیکی رو که حدود 1 سال پیش البته کمتر زدم و به نتیجه رسید :18:اینجا بگذارم و تشکر و قدر دانی بکنم از تمام دوستای گلم.:323:
بی انگیزگی بعد از 6 سال
:326::326:
:104::104::104:
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
این تاپیک هم به خیر و خوبی به نتیجه رسید :
ابهام در رفتار
.
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
اینم یه پایان خوش دیگه و یه تجربه آموزنده:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahar_1987
سلام دوستان
بعد از یشتر از 5 ماه زجر و جدایی به لطف خدا بحران تموم شد.:323:
این مدت هم من هم شوهرم خیلی عذاب کشیدیم مخصوصا من بهای زیادی دادم ولی ارزشش رو داشت الان احساس میکنم خیلی پخته شدم. بعد از بروز مشکلات جدی یه دفعه به خودم اومدم احساس کردم منم خیلی مقصرم خیلی بی فکر بودم و رفتارای منم خیلی به خوشبختیمون صدمه زده. شوهرم رو که یه مدت رها کردم توی اون مدت روی خودم کار کردم ضعفای خودم رو بر طرف کردم. از حدود دو ماه قبل با توکل به خدا و صبوری زیاد سعی کردم به شوهرم نفوذ کنم سعی کردم بفهمم توی فکر و احساسش چی میگذره همه لحظه های خوب و بدی که با هم قبلا داشتیم رو توی تنهاییام تجزیه تحلیل کردم چیزایی کشف کردم که قبلا چشام ندیده بود و متوجه لغزش های خودم هم شدم و چون به ایرادای خودم پی بردم دیگه وقتی شوهرم با دلخوری باهام حرف میزد از کوره در نمیرفتم و خیلی آروم و منطقی سعی کردم از دلش در بیارم کم کم اونم نرم شد و وقتی دیدم آروم شده و تقریبا همدیگر رو بخشیدیم با خانوادش صحبت کردم (قبل از این اونا همیشه از من طرفداریی میکردن و این رفتار اونا شوهرم رو عصبی میکرد) از خانوادش خواستم باهاش صحبت کنن اونا گفتن از صحبت کردن با یه ادم بی منطق خسته شدن گفتم حتی اگه غلط میگه بذارید حرفاشو بزنه لا به لای اون حرفی غلط حرف دلش و مشکلاتش رو هم بگه و تخلیه بشه (شوهرم خیلی درون گراست) اونا هم این کار رو کردن و دو روز قبل جلسه ی خانوادگی تشکیل شد و در حضور همه هر دومون اعتراف کردیم که توی این یکسال سعی نگرده بودیم همدیگر رو بشناسیم و به هم علاقه داریم. و باز با هم صحبت کردیم و سر همه چیز خدا رو شکر به تفاهم رسیدیم. توی این دو روز شوهرم از گذشته ش خیلی بهتر شده بود طوری باهام رفتار میکرد که به خودم ثابت شد که دیگه بزرگ شدم و داره روم برای زندگی عاقلانه و البته عاشقانه حساب میکنه. خدا رو شکر . :43:
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
و این تاپیک نیز به نتیجه رسید :
عاقبت ارتباط كنترل نشده با پسر ....
و نقل قولهایی از این تاپیک :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
این جهان كوه هست و فعل ما ندا....
نتیجه رفتار ما در این زندگی به خودمان منعكس می شود.
اما شما هم فراموش نكنید. هروقت كه اراده كنید، می توانید تولدی نو داشته باشید.
لیكن در این تولد نو باید روشها، افكار، احساسات و رفتاری كه شما را به اینجا كشانده را تغییر و اصلاح كنی. و ما در تمام مقالات این تالار همین كار را می كنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pantea_8
سلام به تمام دوستان عزیز
اگه یادتون باشه تفریبا 2 ماه پیش تایپیکی به عنوان دوستم نامردی کرده کمکم کنید ایجاد کردم دوستان هم راهنمائیهای خیلی خوب را بازگو کردند الان می خواهم به تمام اون دوستان بگم بالاخره موفق شدم خودم را از تمام اون ناراحتیها خلاص کردم دیگه برام هیچ اهمیتی نداره حتی فکرش را هم نمی کنم . فکر نمی کردم بتونم با این قضیه کنار بیام اول خدا کمکم کرد که تونستم دل بکندم والان ازش متنفرم من که این همه دوستش داشتم الان متنفرم .
به هر حال خواستم به تمام دوستان بگم بالاخره موفق شدم . الان انگار من دوباره متولد شدم و یک احساس خوبی دارم که با هیچ چیز عوضش نمی گنم . بعد از هر سختی یک شادی هم همراه ایت انسان باید صبور باشه و خودش و نبازه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام
تولدت مبارك
تولد واقعی وقتی هست كه با تدبیر و تلاش خود و با ایجاد تغییرات مثبت خودمون ،خودمون را متولد می كنیم.
احسنت.
بعد از تولد تا كودك وجودمان قوی شود، مراقبت ویژه می خواهد، خیلی باید مواظبش باشیم.
.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pantea_8
سلام به تمام دوستان
از شما که کمکم کردید و راهنمائیهانون موجب شد تا من دوباره زندگیم و شروع کنم تکر می کنم من اصلا این سایت و نمی شناختم در سایت گوگل بودم که با این سایت آشنا شدم آشنا شدن با این سایت خواست خدا بوده که من با شما آشنا بشم و حداقل تونستم با مطرح کردن مشکلم خودم را از قفس آزاد کنم این زندگی جدیدم را مدیون تک تک اعضاء سایت و همجنین مدیر گرامی این سایت می دانم با تمام وجودم از تمامی اعضاء سپاسگزارم
دوستان عزیز
راهنماییهای سنجیده و درست و امید بخش شما گاه فردی را از اوج احساس شکست نجات داده و زندگی دوباره می بخشه .
لحظه لحظه هایی که در همدردی در راه کمک به همنوعانتون سپری می کنید را خداوند با مباهات نزد فرشتگانش یاد می کند ( این حرف مستند به روایاتی است که نقل به عین آن را اکنون حضور ذهن ندارم )
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
این تاپیک هم به نتیجه رسید
نمیدونم چه تصمیمی بگیرم: آره یا نه؟
اینم نقل قول اعلام نتیجه توسط صاحب تاپیک :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Mahtab_20e
سعی کردم بیشتر بشناسمشون و متوجه شدم یه مقدار تفاوته فرهنگی داریم از خودش راضی بودم ولی از خانوادش نه به این نتیجه رسیدم که ما به درده هم نمی خوریم الان همه چی تموم شده:72:
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
تاپیک :
ازدواج با یک زن بیوه
درزمره به نتیجه رسیده ها می باشد
نقل قولی از کاربر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hesam_46
باعرض سلام خدمت شما دوستان عزیز و دلسوز
از همه شما بخاطر راهنمایی متشکرم.
شاید دوست داشته باشید بدونید که چه تصمیمی گرفتم. باشه میگم:
من و اون خانوم به نتیجه رسیدیم که مشکلات دست و پا گیری در انتظار ماست. چون نه تنها خانواده های ما مخالفت کردند بلکه تمام فامیل و آشنایان هم همین نظر رو داشتن ولو با شدت بیشتر.
و چون ما بصورت وابسته و صمیمی درکنار بستگان زندگی میکنیم تنها را ما ترک همه بود و این چیزی نبود که هر دوی ما بخواهیم.
و تنها راه رو انتخاب کردیم.
یعنی فراموش کردن هر دوتامون.
و الان هم قصد دارم بعد از بهبودی روحی گزینه مناسب تری رو برای زندگیم انتخاب کنم.
و این رو هم میدونم هرکسی رو که بگم خانوادم مخالفت نخواهند کرد.مگه اینکه بیوه باشه :P
در پایان بازم از همتون ممنونم و از خدا آرزوی موفقیت و خوشبختی همه شما رو خواستارم.:203:
.
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
و این تاپیک نیز با سر انجامی خوب به نتیجه رسید
اگر به جای من بودیدچه می کردید ؟
از بهار نارنج عزیز
اینم بخشی از پست نوید بخش ایشان :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار نارنج
درگذشته مرتکب خطایی شدم که صرفاازروی کنجکاوی بیجا وخامی بود در پیشگاه خداوند توبه کرده ام وعهد بسته ام تاآخرعمرازاین غلط ها نکنم وخداوند توبه ام راپذیرفت وراههای جدیدی رادرزندگی به رویم گشود.........
خداراشکر همه دوستان کارمراتاییدکردند تمام این مدت سعی می کردم بهش فکرنکنم
وتوانستم از وابستگی خارج شوم وانسان مستقلی گردم .اندکی پیامدهای حادثه دردناک بود با اراده ای که درخود سراغ دارم وباروش هایی که دوستان پیش رویم قراردادند مطمئن هستم می توانم برآن غلبه کنم .
قدم اول برای بهبود :
ناگزیرها راباید بپذیریم . مسئله را همانطورکه هست بپذیرید پذیرش آنجه که اتفاق افتاده است اولین گام برای غلبه برپیامد هربداقبالی است . بعداز چندماه زجروشکنجه بایدچیزی رامی پذیرفتم که از اول هم می دانستم نمی توانم تغییرش دهم هیچ موجودی به اندازه کافی نیرو ندارد باآنچه ناگزیزاست مقابله کند درعین حال ازنیروی باقیمانده برای ساختن زندگی جدید استفاده کند باید یکی ازآنها را انتخاب کند .دوستان دیگر گمان نمی کنم سعادت آن را که به تالار سری بزنم راداشته باشم .ازهمه شما سپاسگزارم تصمیمم راگرفته ام به زندگی ام برمیگردم آینده درانتظارمن است %
.
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****
دو تاپیک زیر بسیار زیبا به نتیجه رسیدند:
برای هردو دوستان ارزوی خوشبختی دارم..:72:
عاشق شدم ولی سکوت کردم و الان ...؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط االهه
سلااااااااااااااااااااااا ام به دوستای عزیزم
نمی دونم از کجا باید بگم؟! تو این مدتی که نبودم اتفاقای زیادی برام افتاده ولی خلاصشو براتون می گم که چی شد ...
وقتی قم بودم تا با خودم کنار بیام و همه چیزو فراموش کنم ... یوسف زنگ زد و هم ازم معذرت خواهی کرد هم ازم رسما خواستگاری ... گفت وقتی از قم برگشتی با خانواده می خوام بیام خواستگاری ... راستش خشکم زد نمی دونستم چی بهش بگم ...
از قم که برگشتم 2 . 3 روز بعدش با خانواده به طور رسمی اومد خواستگاریم . راستش خودمم نفهمیدم چه طوری اینطور شد ... ولی خانوادم هم کاملا راضی بودن ... باورتون نمی شه باباش با بابای من از همکارای قدیمی هم بودن که بعد از سالها همدیگرو پیدا کردن ... خلاصه اوضاعی شده بود ... حالا بیا این دو تا بابارو از هم جدا کن ...!!!
یه مراسم خیلی کوچیک گرفتیم و با هم نامزد کردیم ...
اینم بگم که النازم تو مراسممون بود و خیلی هم کمکم کرده ...
دیگه هیچ غمی ندارم ... خدارو شکر می کنم که همه چی دارم همههههههههههههههه چیز ....
دوستای گلم همتونو دعا کردم ... برای تک تکتون آرزوی خوشبختی کردم ... :72::72::72:
.تو رو خدا کمکم کنید داغونم دارم خفه میشم..؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Sohaa
سلام از همه اونایی که این مدت سراغمو گرفتن ممنونم خیلی خوشحالم کردین که به یادم هستین.
ما روزه عید غدیر جشن عروسیمون رو برگزار کردیم و من تصمیم گرفتم بلافاصله بعده عروسی برای ماه عسل بریم مشهد. از امام رضا خواستم که کمکم کنن همه چیزو فراموش کنم و بتونم شوهرمو مثله قبل دوست داشته باشم. خدا رو شکر هم همینطور شد. اون سفر منو خیییلی آروم کرد.
یعنی هردوی ما تو اون سفر خیلی آرامش از دست رفتمون رو پیدا کردیم. همسرم تو این مدت دو ماهی که عروسی کردیم واقعا میتونم بگم از هیچ چیز برای من کم نذاشته و هیچ تردیدی ندارم که همه اینکار ها از تهه دلش هست.
بارها پشیمونیش رو بهم نشون داد و بعضی وقتا میگه مطمئنم خدا تقاص کارهایی که با تو کردم رو یکجوری بهم میدی. من هرکاری کردم که دیگه نخواهیم در مورد اون موضوع با هم صحبت کنیم چون عقیده داشتم هرچی بیشتر دربارش حرف بزنیم بیشتر گندش در میاد.
وقتی هم اون یهو بهم میگه منو بخشیدی؟ یا میگه وژدانم اذیتم میکنه سعی میکنم با شوخی و خنده بحثو عوض کنم.
بعد از اینکه از ایران اومدیم من به خاطره اتفاقاتی که افتاد و دوری از خانوادم و فشارایی که روم اومد یه مدت خیییلی بد اخلاقی میکردم ولی اون همیشه با عکس العملش منو شرمنده میکنه.
واقعا الان میتونم بگم لذتی که 2 سال از دستش داده بودم رو یهو به دست اوردم و میتونم بگم که خوشبختم.
:104::104:
RE: **** به نتیجه رسیده ها ****