RE: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند(از مشکلات پس از جدایی)
سلام:72::
بالهای صداقت عزیزم:43:..لینک زیر را اگر مطالعه کنید شاید تا حدی قبل از پاسخ مریم جان بتوانید به پاسخ سوالهایتان برسید.....
البته من با شناختی که از مریم جان دارم گمان نکنم بخواهند با مرور خاطرات اون رابطه براشون زنده بشه البته نظر شخصیم بود به هر حال اگر مریم جان تمایل داشتند من هم در خدمت هستم.....
**ماجرای تلخ من...
RE: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند(از مشکلات پس از جدایی)
مریم عزیز
حالا واقعا نگرانیتون سوالهای خواهر زاده وبرادر زاده تونه یا اینکه موضوعاتی از بهم خوردن نامزدی براتون پیش اومده ؟
اگه تمایل داشته باشید می تونید مسائل رو مطرح کنید قطعا با کمک سایرین به نتیجه های خوبی می رسید.:72:
RE: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند(از مشکلات پس از جدایی)
قبل ازهر صحبتی از همه دوستان تشکر میکنم،ممنون که وقت گذاشتید
دوستان فکر کنم یه سوء تفاهمی ایجاد شده که اصلش برمیگرده به این جمله:
(ازمشکلات پس از جدایی)
حقیقتش من این جمله را در عنوان تاپیکم نذاشته بودم فکر کنم کار یکی از مدیران محترم هست
قصد من طرح مشکلات رابطه ی گذشته و اینکه چرا بهم خورد نبود واونشب برادرزاده ام خیلی فکرم رو مشغول کرده بود که این مشکل رو که از سر دل شکستگی زیاد به وجود اومده بود در این تاپیک مطرح کردم.
نقاب برادر گرامی ممنون،من فکر کنم مرور زمان هم خیلی کمک کنه،آخه بیش ترین سعی خودمو برای حس نکردن این سیگنالها کرده ام.
مثلا تاریخ عروسی من دقیقا افتاده بود روزی که قرار بود عروسی یکی از صمیمی ترین دوستام باشه.
منم با توکل به خدا و حفظ آرامش تونستم به خوبی در مراسمش شرکت کنم و حرفهای اطرافیان رو کمرنگ کنم.
آخه خانوادش و شوهر دوستم ودوستای دیگه ،ما رو در مهمونی یکی از دوستان دیده بودند و میدونستند که عروسی ما هم قرار بوده اون روز باشه، کاملا هم حرفهای مادرش که داشت در مورد من پیش خواهرش با دلسوزی تمام تعریف میکرد رو شنیدم،پچ پچ چند تا دوستان رو هم دیدم ولی به روی خودم نیاوردم
اکثرا فکر میکردند که من عروسی نمیام، من با رفتنم ثابت کردم که با اون شرایط سخت هم میتونم قوی باشم(ولی انصافا خیلی سخت بود).ولی یه چیزی هیچ وقت یادم نمیره،وقتی داشتم حاضر میشدم برم عروسی دیدم ساعتی از مادرم خبری نیست،بعدش دیدم که انگار اینقدر گریه کرده که از چشماش کاملا معلوم بود.ابرای مادر واقعا سخت تره
ای روزگار....
بالهای صداقت دوست داشتنی،ببخشید که جواب سوالای شما رو نمیدم،با خوندن اون تاپیک فکر کنم جواب بعضی از سوالاتونو گرفتید.
ممنون از توصیتون،خواهرم برای اینکه بتونم همیشه با این محرکات بیرونی کنار بیام برام دعا کن،ممنون
منم خیلی دوست دارم روزی برسه که هیچ چیزی توی دنیا نتونه آرامشم رو بگیره ،تا الان هم به گفته دوستان و خانوادم خیلی خوب کنار اومدم،البته هرچی بوده همش به لطف خدا بوده.
این رو هم بگم که در مورد مشکلات با کسی صحبت نکردم ونمیکنم،یعنی به غیر از مادرم کسی نتونست متوجه بشه به من چی گذشت.دوستان زیادی دارم ولی ترجیح دادم در مورد این مشکلم سکوت کنم.
سارا جان عزیزم،ببخشید که ناراحتت کردم ،نگران نباش من حالم خوبه،دارم به زندگی ادامه میدم .
من قبلا یک بار به بچه ها گفتم که اون عمو رفته و من هم دوسش ندارم،اتفاقا بهشون هم گفتم که چیزی که زیاده عمو،یکی دیگشو میاریم.خوبه؟ اینا مات به من نگاه میکردند و خواهرزادم که بزرگتره گفت که تو که میگی دروغ بده،تازه اگر عموی دیگه ای بیاد اینجا(اشاره کرد به مبلی که همیشه عموشون می نشست روش) من بهش میگم که تو عموی ما نیستی.من واقعا در این مواقع نمیتونم خیلی خودمو کنترل کنم مجبورم موضوع رو عوض کنم،تا بعد ببینیم چی میشه...حتی خواهرم حرفشو شنید و گفت بعدها چکار کنیم با اینا...
سارا جان توکلم به خداست ولی تا الان بنده ی خیلی خوبی نبودم که کاملا ازهمه وابستگی ها جدا بشم
اون احساساتی رو که در مورد گذشتت بیان کردی من هم بسیار تجربه کردم ،البته با کمی تفاوت
انشاالله خودت بعد از عقد متوجه میشی که به چه اندازه وابستگی و تعلق بعد از اینکه نامزدت رو وارد محیط زندگی خودت و خانوادت کردی بیشتر میشه
همه ی لحظات برات میشه خاطره
انشاالله خوشبخت بشی
عروس خانم نبینم یه وقت به خاطر مشکل من حقیر لحظات قشنگتو خراب کنی ها...
فرشته مهربان عزیز ممنون ،شما و دوستان جوابهای خوبی به اون تاپیک داده بودید که نشانه ی درک و اطلاعات بالای شما بود، ولی مشکلی که در این تاپیک بیان کردم موضوعش متفاوته.
babyعزیزحالتون چطوره؟خیلی خوشحال شدم که شما هم به فکر من بودید.
راستش مشکلات که زیاد بوده،یک بار تصمیم گرفتم بیانشون کنم ولی وسط راه پشیمون شدم،یعنی وقتی میخوام به همه چیز فکر کنم خیلی اذیت میشم.ولی اونشب واقعا حرفهای برادرزادم خیلی پریشونم کرد
RE: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند(از مشکلات پس از جدایی)
سلام مریم جان
من هرگز نمی تونم مثل مادرت برایت باشم
ولی گوش شنوایی دارم که به درد و دلهای تو گوش کنم
خانومی بگو تا خالی بشی من هم کشیدم خیلی زیاد کشیدم
خودتون می دونید الان توی چه اوضاعی هستم
با من حرف بزن :72:
خواستم برایت پیام خصوصی بدهم نشد
ولی من منتظرم:72:
RE: دلا بسوز که سوز تو کارها بکند(از مشکلات پس از جدایی)
دوست عزیزم
یه مطلبی رو با اطمینان صد در صد بهت می گم و اون چیزی نیست جز اینکه
خدا گر به حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
امریم عزیز من تک تک اعضای بدنم غم تو رو احساس کردن و از ناراحتی تو ناراحت شدم
ولی از این خوشحالم که ازدواج نکردی :305:
عزیزم من خیلی خوب متوجه هستم که یه دختر بعد از اینکه نامزد می شه چقدر وابستگی احساسی به نامزدش پیدا می کنه ولی می خوام از یه چیزهایی برات بگم تا بفهمی غم ت خیلی هم بزرگ نیست
عزیزم کم نیستن خانم هایی که چندین سال زندگی می کنند با مشقت تمام و زندگی شان را از صفر می سازند
بچه های را به دنیا می اورند ولی به خاطر مشکلات طلاق می گیرند
ولی بعد از گذراندن دوران بحران بعد از طلاق دوباره روی پاهایشان می ایستند
تو که شکر خدا ازدواج نکردی و هنوز جوانی و به امید خدا می توانی بهترین و منطقی ترین ازدواج را در اینده نه چندان دور داشته باشی
ولی یادت باشه حتما بیای توی تالار از خوشی هایت به ما بگی دوست گلم
با ارزویی از صمیم قلبم برای خوشبختی تو نازنین:323:
اتنا:72::72::72::72: