-
اینکه شما کمک کنید خوبه مشروط براینکه توانائی مدیریت، شناخت بازار ... هم داشته باشید وگرنه این دو نوع کار کارهای معمول برای خانم ها نیستند. کلی دور و کلک، تجربه، شناخت بازار، پیش بینی آینده، شناخت اجناس، شناخت رقبا (بسته به اندازه و حجم کار) ... لازم داره. شما این توانائی ها رو دارید؟ شاید بهتر این باشه همسرتون یک سرپرست استخدام/شریک کنه. شما هم دچار سختی و حرف و مشاجره های احتمالی نمیشید.
موفق باشید :72:
-
با سلام و احترام
جناب یه دوست گرامی ممنون از شما برای نوشتن نظرتون:72:
درسته این شغل ها مردانه است ولی من اونجا قرار نیست کار تخصصی انجام بدم فقط به حسابها رسیدگی می کنم یه جورایی کار حسابداری انجام میدم
-
دوستان لطفا نظراتتون رو بذارین خیلی به کمک نیاز دارم
با تشکر
-
سلام
دیروز با همسرم رفتیم محل کارشون . من از پارسال نرفتم مغازشون وقتی رفتم دیدم مغازه مثله دفعه قبل پر جنس نیست.چند روز پیش هم همسرم بهم گفتن که با وجود اینکه از یه سریا پول می خوان اما پولاشونو نمیدن و از طرفی همسرم بدهکار هم هستند و براشون سرمایه ای نمونده.ولی من باور نکردم.دیشب که رفتیم و دیدم مغازشوون جنساش کم شده دنیا روی سرم خراب شد اونجا چیزی نگفتم.من از همون اول که شغل دوم رو راه انداخت میدونستم اینجوری میشه و اولی فدای دومی می کنه.یااینکه اولی ماله خودشه و دومی رو شریکه.خیلی غصه خوردم و خیلیم خودمو کنترل کردم..بعد داشتیم برمی گشتم همسرم گفت اگه با پدرم حرف بزنم که به نفع من بره کنار ولی نره و بگه خودت برو کنار چیکار کنم.گفتم چرا باید اینو بگه من مطمینم ایشون با خودش این فکرو می کنه که یه ساله تو اونجا کار می کنی و ایشون هیچ وقت بدون هیچ زحمتی به تو نمی گه برو کنار مگه چقدر می خواد دیگه ماشالله کم نداره از مال و منال.
برگشتیم خونه همسرم خوابیدن ولی من خیلی اعصاب داغون بود و هرکار کردم نتونستم خودمو کنترل کنم و ایشون که خوابید زدم زیر گریه و با خدا حرف زدن.به خدا می گم تو که داری می بینی من دنبال راه درستم توی زندگی چرا اینجور میشه.دوستان من با مشاورینی که حرف میزدم میگفتن توی مسایل مالی همسرت دخالت نکن.منم الان 6 ماهه دخالت نکردم اصلا هیچی نپرسیدم ولی الان نتیجشو اینجو ری دیدم که داره همه چیزمونو به باد میده با اینکه صبح تا شب سرکاره.
همسرم از گریه من بعد یه ساعت بیدار شد و پرسید چی شده گفتم به خاطر بدبختیامونه و بازم گریه کردم و چیزی نگفت گفتم واقعا دیگه هیچی نمونده ؟گفت آره هیچی نمونده
عوضش کارگاه آهن آلاتشون پر از جنس بود.همش فک می کنم سرمایه اینجا رو می بره اونور برا شراکت با پدرش و بهم دروغ میگه.
وای خدا نمیدونم چیکار کنم من بعد از 5دسال زندگیه مشترک نباید به یه اعتماد مالی برسم تا بچه دار شیم؟
جال ی اینجاست که از گریه من عصبی شده بود و طلبکار و همش می گفت نمی خواد بچه دار شیم تو با این طرز فکر احمقانت هم خودتو بدبخت می کنی هم منو؟
من که 6 ماه کاری بهش نداشتم دخالتی نکردم اینم نتیجش.تازه ایشون طلب داره
نمیدونم چیکار کنم دیگه واقعا موندم.پارسال این موقع ها هم کارش خوب بود هم اینکه دنبال خریدن خونه بودیم پدرش نشست زیر پاش که پول خونتو بزن به کاری تا باهم شریک شیم اینم شد تهش که تمرکزش روی شغل اولش از بین رفت و داره کارش رو از دست میده از اون طرفم پول خونمون رفته برا شغل دومی که هنوز احتمال هم میده پدرش بهش بگه چرا من به نفع تو برم کنار تو برو کنار.
نمیدونم جرا خدا منو نمیبینه
می خوام یه مدت خودم باشم و سعی نکنم خودمو شاد نشون بدم از درون خود خوری کنم.می خوام حتی اگه شده نقش یه آدم افسرده رو براش بازی کنم تا ببینه که وقتی اشتباه می کنه تا وقتی درست عمل می کنه همه چیز فرق می کنه
-
خواهش می کنم. راهنماییم کنید الان همسرم میاد واکنشم چطور ی
باشه
-
سلام
تشویق شون کنید به سمت کاری بروند که درآمد بیشتر و باثبات تری داره. همین.
موفق باشید :72: