راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دال
نمایش نسخه قابل چاپ
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دال
در وصل هم ز شوق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
میم
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت بر خواست
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه تدبیر کند رای صوابت
تو نیکی میکن در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز:73:
زبورعشق نوازی نه کار هرمرغیست بیا ونوگل این بلبل غزل خوان باش
زبورعشق نوازی نه کار هرمرغیست بیا ونوگل این بلبل غزل خوان باش
شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود
رخ تو در نظر من چنین خوش آراست
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند در سر کار خرابات کنند ایمان را