تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
تا توانی دلی بدست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
در حصرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
الف
ای دل نگفتم مرو از راه عاشقی
رفتی, بسوز این همه آتش سزایی توست
تو خود چه لعبتی ای تکسوار شیرینکار
که در برابر چشمی و غایب از نظری...؟
ی ی ی
يارب آن آهوي مشکين به ختن باز رسان
وان سهي سرو خرامان به چمن باز رسان
يارب آن آهوي مشکين به ختن باز رسان
وان سهي سرو خرامان به چمن باز رسان
نمیدانی که من در هر ستاره که مه را تا سحر یار و ندیم است
ویا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچه دست نسیم است
نشانی از تومیبینم سراغی از تو میگیرم
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
دال
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست
ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار