دوستان عيب من بي دل حيران مكنيد
گوهري دارم و صاحب نظري مي جويم
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان عيب من بي دل حيران مكنيد
گوهري دارم و صاحب نظري مي جويم
من اگر رند خراباتم وگر زاهد شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر زنیم
میم
مرو چو بخت من ای چشم مست یار بخواب
که در پیست ز هر سویت آه بیداری
ی
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان با دگران, وای به حال دگران
نی دولت دنیا به ستم می ارزد
نی لذت مستیش الم می ارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان
این محنت هفت روزه غم می ارزد
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویای خموش
هریک به زبان حال با من میگفت ,
کو کوزه گر و کوزه خر ,و کوزه فروش
شيخي بزني فاحشه گفتا: مستي
هر لحظه بدام دگري پا بستي
گفتا: شيخا، هر آنچه گوئي هستم
آيا تو چنانكه مينمائي هستي؟
ی ی ی
توانا بود هرکه دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
در پاي اجل چو من سر افكنده شوم
وز بيخ اميد عمر بركنده شوم
زينهار، گلم بجز صراحي نكنيد
باشد كه ز بوي مي دمي زنده شوم
میم م م
مرگ در این چهار دیواری بس است
افزون بر آن خار و خس است