"ی"
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه ی کیست
نمایش نسخه قابل چاپ
"ی"
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه ی کیست
تماشا مرو نک تماشا تویی
جهان و نهان و هویدا تویی
چه این جا روی و چه آن جا روی
که مقصود از این جا و آن جا تویی
به فردا میفکن فراق و وصال
که سرخیل امروز و فردا تویی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سلطان منی سلطان منی
و اندر دل و جان ایمان منی
در من بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود صد جان منی
یار اگر رفت و حق صحبت دیرین نشناخت
حاش لله که روم من ز پی یار دگر
رهگذار عمر سَیری در دیاری روشن و تاریک
رهگذار عمر راهی بر فضای دور یا نزدیک
کس نمیداند کدامین روز می آید
کس نمیداند کدامین روز میمیرد
چیست این افسانه هستی خدایا چیست
پس چرا آگاهی از این قصه ما را نیست
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
می بده ای ساقی آخرزمان
ای ربوده عقل های مردمان
خاکیان زین باده بر گردون زدند
ای می تو نردبان آسمان
ناوک چشم تو در هر گوشه ای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
یا رب این آتش که در جان منست
سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
لباس و لقمه ات گل های رنگین
تو گل خواری نشایی میهمانم
گل است این گل در او لطفی است بنگر
چو لطف عاریت را واستانم