RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ضمنا همسر من آدم بسيار تا بسيار منطقيه ، اينو به جرات ميتونم بگم ، همسر من درسته سنش زياد نيست ، اما خيلي خوب همه چيزو هضم ميكنه !!! اما يه عيبه كوچولو داره ، اونم اينه كه ميخواد بعضا بهت بفهمونه كه اشتباه كردي و برايه كاري كه كردي بايد فلان كني بهمان كني و ...
نيست از اون دسته مردا كه رويه اين مسائل زياد رو احساسات خانمشون كار نكنن . دست ميذاره رو نقطه حساس مغز من ، اينقدر روش كار ميكنه ، به جايه اينكه كمكش كنه كه بهتر كار كنه ، از كار ميندازدش ( اين بر مي گرده به بيش از اندازه احساساتي بودن خودم )
و در مورد خودم ، من با خودم كنار اومدم ، اشتباهاتمم پذيرفتم ، و الان هم برايه جبران گذشتم خيلي تغييرات و تصميمات جدي تو سرمه كه مي خوام در روزهاي آتي بهشون جامه عمل بپوشونم .
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جون امیدوارم این آخرین برخوردت با اونا باشه و از این به بعد زندگیت سر شار از آرامش باشه
موفق باشی
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جان به نظر من هم بري خيلي خوبه. اما سنگين باش و ابداً كلمه معذرت مي خوام رو به زبان نيار. هم حرفهاي دلناز خوب بود و هم حرفهاي نازنين ولي در هر كدومش يه نوع افراط و تفريط وجود داشت تو مي توني از بين حرفهاي اونا اوني رو كه متناسب خودت و خانواده شوهرت هست رو انتخاب و عمل كني. اميدوارم كه هر روز شاهد بهبودي در روابطتون باشيد. ما رو هم بي خبر نذار. اين تايپيك نه تنها به تو بلكه به من و خيلي هاي ديگر خيلي كمك مي كنه. تا آخرش ادامه بده عزيزم.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نه عزيز جون ، من برايه عذر خواهي اونجا نميرم ، اول كه وارد خونه شدم ، مطمئنا مثله هميشه به استقبالم نخواهد آمد ، ميرم جلو و روشونو مي بوسم . بعد ميرم تو آشپزخونه دو تا چاي برا خودمون ميريزو ميرم كنارش ميشينم ، باهاش حال و احوال ميكنم ، زياد حرف نمي زنم ، تا ازم سوال نكرده چيزي نمي گم !
سعي ميكنم يه جو آروم و بدور از تنش بوجود بيارم . اگر هم چيزي گفتن ، سعي مي كنم خيلي منطقي جواب بدم ، و اگه لازم بود سكوت مي كنم . تا بلاخره اون شب تموم شه ، تنها چيزي كه حساسيت اين قضيه ور بيشتر كرده ، اينه كه همه منتظرن اون شبن كه من با مادر شوهرم روبرو ميشم ؛ چي ميشه ؟!!!!
مطمئنا فردا يا پس فردا حرفهايه زيادي براي گفتن خواهم داشت . برام دعا كنيد
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
نه عزيز جون ، من برايه عذر خواهي اونجا نميرم ، اول كه وارد خونه شدم ، مطمئنا مثله هميشه به استقبالم نخواهد آمد ، ميرم جلو و روشونو مي بوسم . بعد ميرم تو آشپزخونه دو تا چاي برا خودمون ميريزمو ميرم كنارش ميشينم ، باهاش حال و احوال ميكنم ، زياد حرف نمي زنم ، تا ازم سوال نكرده چيزي نمي گم !
سعي ميكنم يه جو آروم و بدور از تنش بوجود بيارم . اگر هم چيزي گفتن ، سعي مي كنم خيلي منطقي جواب بدم ، و اگه لازم بود سكوت مي كنم . تا بلاخره اون شب تموم شه ، تنها چيزي كه حساسيت اين قضيه رو بيشتر كرده ، اينه كه همه منتظرن اون شبن كه من با مادر شوهرم روبرو ميشم ؛ چي ميشه ؟!!!!
مطمئنا فردا يا پس فردا حرفهايه زيادي براي گفتن خواهم داشت . برام دعا كنيد
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
انشاالله هر چي خيره برات پيش بياد. اميدوارم به خوبي و خوشي تموم بشه . البته همسرت هم مقصره. رو همسرت هم يه كمي بيشتر كار كن.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
مردمان ذهنشون زود درگير ميشهو زود هم مسائل رو به فراموشي ميسپارن پس اصلا به اين فكر نكن كه ديگرون منتظرن چي بشه يا نه هميشه و البته معقول طرفش رو بگير اگر كسي بهت گفت مادرشوهرت ال و بله يا سكوت كن يا بگو اون بزرگتره تجربه اش بيشتره خير منو مي خواد و واقعاً هم همينطوره
مادر شوهرم عاطفه نداره سرد مزاجه خيلي وقتا واقعاً چزونده منو اما دوستم داره اينو مطمئنم . مطمئن باش مادر شوهر تو هم همينطوره كافيه درهاي كينه رو ببندي
ماندگار جان انتظار نداشته باش فردا شب بهت خوش بگذره احتمال خيليبرخوردها رو هم بده اگر بنا شد جوابي به سوالاتش يا گلايه هاش بدي نگو من مثل خودش برخورد مي كنم تو خودت باش مهربون و سنجيده جواب بده من مطمئنم مطمئنم حداكثر يك سال ديگه تو بهترين رازدار مادرشوهرتي
مي گن هر كي گوش رو دوست داره گوشواره رو هم دوست داره ماندگار اون عاشق پسرشه پس تو رو هم وقتي به چشم رقيب عاطفي نبينه عاشقت مي شه كافيه تو هم بخواهي و همه غرو لند هاشو بذاري به حساب سالخوردگي اش و گذشته اي كه داشته.
موفق باشي
درضمن من نگفتم تاپيكت رو ببند عرض كردم نظرات رو جمع بندي كن و ...
ماندگار هيچ دقت كردي تو از دوستاني كه حتي نميشناسي شون دلخور مي شي عزيز حساسم . من هم مثل تو هستم دقيقاً مثل تو جو گير مي شم (البته منظورم اينه كه اون موقع كه نبايد ،محبت مي كنم)مثل تو زود اشكم درمياد مثل تو منطقم بعد از احساسمه اما يه مدتيه دارم روي خودم كار مي كنم كه فقط شعار ندم و واقع بين باشم براي من هم دعا كن .
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار جون خیلی خوشحالم که راهتو پیدا کردی انشاالله که دیگه اسم تاپیکهات بشه مادر شوهر گل من؟؟؟؟؟ یا رازهایی در باره مادر شوهر جونم !!!!!!! یا یه چیزی تو این مایه ها بعد ما بیایم و از تو مادر شوهر داری یاد بگیریم (جدی میگم ). البته دور از جون همه کم نبودند مادر شوهرهایی که از دست عروسشون . . . . .
فقط تو زندگیت کاری کن که مادر شوهرت به جای اینکه فکر کنه داری پسرشو ازش میگیری فکر کنه با وجود تو پسرش بهش نزدیکتر هم شده اما نه زیاد از حد که وظیفت بشه (یعنی زبون بازی کن) الانم نمیخواد این کار رو بکنی بزار یه چند وقت دیگه.
منتظر خبرهای خوشت هستم.
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
بازم ممنون ، ممنون ، ممنون
يه چيزو خيلي رك و پوست كنده بگم كه تا حالا نگفتم ؟
ميدونيد مادر شوهر منم مثله مادر شوهره نازنين جونه ، با اين شباهت كه هم جوونه ( حدود 46-47سنشه ) و هم خيلي زيباست و هم خيلي خوش تيپه ، اصلا در نظر اول نميشه فهميد ايشون مثلا حكم يه مادر شوهر يا مادر زن و حتي مادر بزرگ رو داشته باشه !!!! اين شده سلاحش ..//// همه جا ازش استفاده ميكنه ؛
تو جشن عقد ما ، اينقدر كه تيپ زده بود از منه عروس خوشگل تر شده بود ( اين حتي منو خيلي خوشحال مي كنه اما درست برعكس اون ). خلاصه كلام ، اين خانوم كه مادر شوهر بنده هستند ، فوق العاده ، فوق العاده از بين بچه هاش همسر منو بيشتر از همه دوست داره ( شانسه منه بدبخت و مي بيني ) اينقدر دوستش داره كه باورتون نميشه !!! دائم سعي داره همسر منو به خودش نزديكتر كنه !! هر بار كه من و همسرمو كنار هم مي بينه ، مخصوصا اگه من آرايش كرده باشم و خوب پوشيده باشم و همسرم هم چش از روم برنداره ( ديگه بيا و درستش كن ) نمي خوام بگم اما احساس مي كنم به من حسادت ميكنه !! ( حس خيلي بديه ، مي دونم ) و دليل اين اتفاقات اخير هم از اين مسئله نشات مي گيره كه مي خواد بين منو همسرم فاصله ايجاد كنه !! ( شما فقط يه موردشو كه من خدمتتون عرض كردم و بهش توجه كنيد ... يادتونه گفتم تو جشن عقد خواهرم رفته بود به همسرم به دروغ گفته بود كه زنت جلوي فك و فاميل نامحرم دوماد بي حجاب بوده ؟؟؟ خوب دقيقا از همينجاست كه مي خواد منو از چشم همسرم بندازه و يا مارو به جون هم بندازن و اونو نسبت به من بدبين كنه !!! من تنها به يه چيز اميدورام ، اونم اينه كه متاسفانه بعد از يكسال ديگه باور مي كنه كه پسرش داماد شده و زن داره و ديگه مالكيت صد در صدي متوجهش نيست و بايد كه اونا رو به حال خودشون بذاره و مستقيم ميره سراغ عروس بعدي !!! (بايد اين اتفاق و كه اگه افتاد ، من اونو مديون جاريم باشم كه شد سپر بلاي من و من سپر بلايه اون بعديه )
حالا من به اين موضوعها كار ندارم ، فقط مي خواستم يه كوچولو بيشتر با ايشون آشنا بشيد ، كه فكر مي كنم از گفتنش گذشته بود .
RE: قصه مادر شوهر من سر دراز دارد
ماندگار خوبم این خصلت تمام مادرشوهر هاست نه فقط مال من و تو.
من خودم 2 هفته پیش که خانه مادرهمسرم بودم همسرم هی دور و ورم می پلکید و قربون صدقم می رفت. برام گربه می شد. زیر متکاها خودشو قایم می کرد و ....
من واقعا یک لحظه برق حسادت رو تو چشم هاش خوندم. دلم سوخت. تا دیروز همسرم این اداها رو برای اون در می اورده . و حالا اون به اشتباه فکر می کنه من پسرشو دزدیدم!!! هر چی باشه اونم اول یک زنه و بعد یک مادر. وقتی اومدیم خونه ما ، من به همسرم گفتم دیگه جلو مامانش اینا هی از من تعریف نکنه و دور و ور من خیلی نگرده.
باور کن دو روز بعد مادر همسرم چنان دعوایی با همسرم کرد جلوی من که من فقط ترجیح دادم آروم بروم تو ماشین تا امین بیاد. ولی باور می کنی ناراحت نشدم ؟؟؟
چون می دونستم تلافی اون دو روز توجه رو داشت در می آورد!!! منم خیلی خونسرد برخورد کردم. چون به این باور رسیدم مادر شوهرم نمی فهمه. خودشم فرداش زنگ زد و معذرت خواهی که من با امین دعوا کردم نه تو .منم گفتم ناراحت نشدم رفتم چون دعواتون شخصی بود و به من ربط نداشت . خودش کلی خجالت کشید.
دوباره الانم که زنگ زدم فردا می ریم شمال ببینم چیزی کم داره یا نه بازم دو سه تا متلک گفت. ولی من دیگه بها نمی دهم. سکوت می کنم و یا حرفو عوض می کنم. ولی با همسرم با سیاست مطرح می کنم . در آخر ماجرا هم همیشه دیگه آدم خوبه داستان منم.
ببین ماندگار جان من نمی گم ادم باید فقط دعوا کنه و دور بشه. می گم همه چی در حد تعادلش .
در وهله اول باید همسرت متوجه بشه مادرش خیلی جاها مقصره. دوم همسرت باید با مامانش صحبت کنه. سوم تو باید سیاست داشته باشی و روابطتو حفظ کنی . خیلی باید سیاست داشته باشی.