کسی متوجه شده این جمله هاچیه عایا؟؟؟؟
به منم بگیدخب!!!!!
- - - Updated - - -
چقدرجای بچه ها خالیه....نه؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
ترمه هم اومد سلام بانو خوش اومدی .
خب دیگه جمعتون تکمیل تکمیل شده . پاییز جان ترمه جون آبی بیکران عزیز و....
باغ دست خودتونونه بی کم کاست خرابش نکنید بندازین تقصیر ما . بهتون خوش بگذر . راحتتتتت باشین خواستم بیام یالله میگم . .
خلاصه یه قهوه به ما ندیدید یادتون باشه ولی خب شما هم از دوستان منید پس بفرمایید تو این هوا میچسبه ..:82::82::82::82:.......
. خوش باشید فعلا بدرووووود :72:
دختربی خیال عزیزم من آش دوغ خوردم...خیلی خوشمزه ست...
جناب فرهنگ چرادوست نمیداری؟؟
دختربی خیال یکی ازمواد مهمش دوغ هستش!!!:311:
من شمال خوردم.کناردریا.خیلی هم خوب بود...
ممنون جناب پارسا...دوستات نیستن قهوه هات مونده رودستت به ماتعارف میزنی؟؟؟:311:
دستورپختش روبلدنیستم!!!!
فقط خوب میتونم بخورم:311:
اگه یادگرفتم بهت میگم...
دختربی خیال،همکلاسیمون آش اورده بود.تازه کشک بادمجونم کنارش بود دیگه دیدم
داستان آشه عنوان نکردم.مگه اونی که باهاش سوپ و آش و ... می کشن مقاله نیست؟
کلاغه با مقاله زد تو سر حیوان بارکش
آش فقط رشته بقیه مثل پیکان در مقابل رولزرویس می مونن.
نه جناب دکتر فرهنگ27
اونی که شما میگین ملاقه است، شبیه یک قاشق بزرگ با دسته درازیست.
باهاش مایعاتی مثه سوپ و آش و داخل ظرف میریزند.ریشه اش هم عربیه! (ملعقة)
اما مقاله فرق داره، مقاله اون فایلیست (doc ) که شما طی تحقیقات علمیتون تهییه میکنین، درواقع نتیجه تحقیقات علمی شماست.
ولی عجب هم کلاسی های هنرمندی دارین! چه دانشگاه جالبی!
دانشکده صنایع غذاییه؟
منم آش دوغ رو تو شمال تو جاده فیروزکوه اون بالا بالاها که سرده و همه جا رو مه پوشونده خوردم ...
یادمه همسرم دستمو گرفت و بدو از جاده رد شدیم .... خیلی خوب بود خیلی هم آشش خوشمزه بود ...
البته فک کنم اینو باید تو تاپیک خاطرات عاشقانه مینوشتم ...:311:
راستی ما یه آش محلی داریم که خیلی خوش مزه است اون رو هم خیلی دوس دارم مخصوص شهر خودمونه
راستی یه چیز دیگه اینجا آش حلیم هم میپزیم ... تو نذری هامون مخصوصا ایام عاشورا و تاسوعا ....
شب تا صبح بیدار میمونیم و حلیم میپزیم ... نمیدونم شما حلیم خوردین یا نه ؟؟؟؟؟ معمولا حلیم صبحانه سرو میشه
خاطرات یک داوطلب گواهینامه:نوبت من وچند نفر دیگه برای آزمون رانندگی رسیدیک دختر هم بین این گروه بود.وقتی دخترپشت فرمان نشست وماشین رو چند متر جلو برد سرهنگ گفت حالا برو عقب،دخترپیاده شد ورفت نشست صندلی عقب. من بادیدن این صحنه شوکه شدم وکارتکس خودم روپاره کردمو رفتم هنوز چندقدمی دور نشده بودم که ناگهان صدای شلیک یک گلوله شنیدم. وقتی برگشتم عقب رو نگاه کردم دیدم سرهنگ خودکشی کرده !:54: منم ازوقتی این مطلب رو خوندم احساس پوچی وخلأ میکنم.