این حرفو نزن . تو همیشه دختر کوچولو و ناز پدر و مادرتی . درسته ازدواجکردی و مستقل شدی ولی هنوز دختر شونی و پاره جیگرشون . یعنی چی احساس زیادی بودن
نمایش نسخه قابل چاپ
این حرفو نزن . تو همیشه دختر کوچولو و ناز پدر و مادرتی . درسته ازدواجکردی و مستقل شدی ولی هنوز دختر شونی و پاره جیگرشون . یعنی چی احساس زیادی بودن
چرا اين حرف رو مي زني. پدر و مادر كسي نيستند كه فكر كنند بچه شون زياديه. اين فكر غلطيه. فقط اعصاب خودت خرد مي كني. مي توني مقداري وسايل خونه پدر و مادرت داشته باشي كه مجبور نشي اون ها رو حمل و نقل كني . چشمتم روشن عزيزم. اميدوارم بهتون خوش بگذره.
خیلی سخته آدم بعد از ازدواج برگرده خونه پدر مادرش
خیلی داغونم. بیشتر از دست شوهرم ناراحتم که یه فکری به حال این زندگی نمیکنه
الینا جان خانومی همسرت اومد؟؟ رفتی خونه ی خودت؟؟ تا کی پیشت می مونه؟؟
سلام
آره پریشب اومد. کمتر میره بالا. دیشب هم بهم گفت مامان شام زیاد درست کرده میگه بیاید بالا . من هم گفتم من دیگه واسه غذا بالا نمیام. خلاصه از بالا غذا آورد ولی من نرفتم. دیشب هم آمدند پایین و من خیلی رسمی برخورد کردم. فعلا" که اوضاع بد نیست. خدا رو شکر.
دیشب ازش خواستم یا منو ببره یا اینکه کارشو ول کنه. خدایا کمکم کن
سلام خانومی
الینا جان آرومتر شدی گلم
سلام. مرسی بلوم جان از پیگیریهات
باورتون میشه اگه بگم شب تولد شوهرم چی شد؟
بی خبر دو نفری شام رفتیم بیرون. بعد از شام تصمیم گرفتیم با مادرهامون بریم هیئت ولی وقتی تماس گرفتیم باباش گفت مامانت حالش اصلا" خوب نیست بیا ببرش دکتر. با چه سرعتی اومدیم خونه ولی خانم فقط یه سرماخوردگی جزئی اشتند و داشتند با مهمونهاشون میخندیدن. بعد هم جلوی همه گفت ما که خبر نداشتیم به کسایی که گفته بوده تولدشه واسش کادو خریدن . باورتون میشه؟ انگار ما باید خبر میدادیم. در صورتیکه برادرهاش میدونستند.
نهار هم واسه دیروز قرار بود بریم خونه مامانم اینا مامانش وقتی فهمید حی جواب شب بخیر من رو نداد به 3 دلیل 1.نشستن ظرفهای مهمونها 2. بی خبر رفتن ما بیرون و3. رفتن به خونه مامانم اینا
وقتی رفتیم پایین مادرش تماس گرفت که فردا میخوایم جایی بریم. شوهرم رفت بالا صدای داد و بیاد مامانش میومد که الینا داره با من لجبازی میکنه من هم دارم باهاش لجبازی می کنم . شما بیخود کردید شام رفتید بیرون بدون ما!!!!!!!
الینا صمیمی نیست با ما. همه فامیل میگن. میگن الینا صمیمی نیست. هرچی شوهرم میگفت کی میگه. میگفت همه. شوهرم هم گفت تقصیر خودته بهش متلک میگی اون هم فاصله گرفته. خلاصه که شب تولد شوهر من و روز تعطیلو به ما زهر کرد.
این هم یک مادر نمونه که هروقت به پسرش خوش میگذره یه جوری از دلش در میاره
بزار بگه اتفاقا هرچی بیشتر قرقر کنه شوهرت بیشتر فراری می شه مردا از شکایت کردنو قر قر کردن متنفرن
متأسفم. اميدوارم هر چي زودتر از خونه خلاص بشيد. با شوهرت در مورد كارش صحبت كردي چه جوابي داد؟ از بالا اومد پايين چيزي به تو نگفت؟ من تو تمام دعاهام براي تك تك شما دوستان عزيز دعا مي كنم.
نه چیزی نگفتو ولی من که دیشب رفتم بالا خیلی عادی برخورد کردند. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
امروز میخوام با شوهرم حرف بزنم. جدی جدی