-
RE: اشعار برگزیده
ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام زان می که در پیمانه ها اندر نگنجد ،خورده ام
در جام می آویختم ،اندیشه را خون ریختم با یارخودآمیختم زیرا درون پرده ام
آویختم اندیشه را کااندیشه هوشیاری کند زاندیشه ها بیزاری کنم ، زاندیشه ها پژمرده ام
دوران کنون دوران من ،گردون کنون حیران من در لامکان سیران من ،فرمان ز قان آورده ام
در جسم من جانی دگر در جان من قانی دگر باآن من آنی دگر زیرا به آن پی برده ام
گر گویم :بیگاه شد ،رو رو که وقت راه شد گویم که:این بازنده گو من جان به حق بسپرده ام
خامش که بلبل بازرا گفتا: چه خامش کرده ای گفتا: خموشی را مبین در صید شه صد مرده ام
-
RE: اشعار برگزیده
عشق يعني استخوان و يک پلاک سالها تنهاي تنها زير خاک
دنيائي كه اندازه يك كف دست بيشتر نيست
شكستن دل، حماقتي بيشتر نيست.
خيانت، كارآساني است]
صداقت، كار هر کسي نيست
در قلب كوچك و ناتوانم تا ابد جاي توست
دلدار من اين كلبه حزن آور اين كاشانه مملو از عشق فقط جاي تست تلخيها فراز ها نشيبها بر حرارت و اشتياق من مي افزايند.
و اين ماتمكده تعلق بتو دارد.....
بازم ببار اي آسمون شايد منم گريه كنم
بغض سكوت و بشكنم اشكم. به تو هديه كنم
نگاه نكن كه ساكتم دلم اسير سايه هاست
نگاه خستمو ببين كه لبريز از گلايه هاست
كوير خشك گونه ام اشكي به روي خود نديد
لبانم ز خنده دور شدن هيشكي كلامي نشنيد
يه عمره غم تو دلم نشسته بيرون نميره
لباي بي خنده من تو حسرت و غم ميميره
رفت و منو تنها گذاشت
روزو شبا يه عمره منو به بازي ميگيرن
ستاره هاي نقره اي تو دست ابرا اسيرن
اي آسمون تو هم ببار شايد يه كم سبك شي
نگاه به بغض من نكن نگو به زودي پير ميشي
ديگه گذشت از من و دل شكوفه ها منتظرن
دشتاي سبز تو يه عمريه كه باريدن
-
RE: اشعار برگزیده
امیر المومنین می فر مایند الادب احسن احسن سجیه ادب بهترین سجا یای اخلاقی است
-
RE: اشعار برگزیده
آقامحمد این پست اشعار است نه سخنان بزگان بهتر است در جای سخنان بزرگان بیان کنید دفعه بعد دقت بیشتر کنید.ودر کل سخن زیبایی بود
-
RE: اشعار برگزیده
در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود
سر به تعظیمش سراسر بابل و آشور بود
سینه اسپارت را تا قلب یونان چاک کرد
پشت بخت النصر را ساییده و بر خاک کرد
ما از اسلاف همان خونیم،از آن ریشه ایم
پاسدار نام پاک پارس تا همیشه ایم
-
RE: اشعار برگزیده
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته اینجا
ز غبار این بیابان هوس سفر نداری
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان به هر کجا که باشد بجز این سرا سرایم
سفرت بخیر اما تو رو دوستی خدایا
چو از این کویر وحشت به سلامت گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را
-
RE: اشعار برگزیده
حرفهایت را شنیدم در کلاس مهربانی
زنگ اول با تو خواندم یک سرود آسمانی
با تو قلب کوچک من شادمان وپر غرور است
در نگاه کیف ودفتر شوق فردا های دور است
ای معلم از صدایت میرسد آهنگ شادی
مثل باران روی گلها مینشانی رنگ شادی
گاه سبزی ؛ گاه آبی ؛ مثل جنگل ؛ مثل دریا (2)
درمیان هر کتابت ؛ نام خوبت هست پیدا
مینویسم خوب وخوانا مشقهای هر شبم را
تا ببینم درنگاهت ؛ باز یک لبخند زیبا
متشکرم****:46:
-
RE: اشعار برگزیده
يارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گر يه سحر گاهم ده
در راه خود اول زخودم بي خود کن
بي خود چو شدم ز خود به خود راهم ده
الهي يکتاي بي همتايي
قيوم وتوانايي
بر همه چيز بينايي
در همه حال دانايي
از عيب مصفايي
از شرک مبرايي
اصل هر دوايي
داروي دلهايي
به تو رسد ملک خدايي
خداوندا قسم بر اخترانت
به حق و حرمت پيغمبرانت
به راز غنچه نشکفته در باغ
به درد لاله بنشسته با داغ
به پاکي زلال چشمه ساران
به عمر کوته يک قطره باران
خداوندا قسم بر پاکبازان
بلند آوازگان و سرفرازان
مرا زين خودپرستي ها رها کن
چنان انديشه اي بر من عطا کن
که تقديري که از آن ناگزيرم
توانم جبر و قهرش را پذيرم
ويا عزمي چنان پيگير بخشم
که نا تقدير را تغيير بخشم
توانايي ده اي باني تقدير
که بشناسم ز هم تقدير و تدبير
الهي نام تو ما را جواز
مهر تو ما را جهاز
شناخت تو ما را امان
لطف تو ما را عيان
الهي ضعيفان را پناهي
قاصدان را بر سر راهي
موًمنان را گواهي
چه عزيز است آن كس كه تو خواهي.....
پایان ماه محرم و صفر و شروع ماه های شادی اهل بیت را به دوستان و محبان مولا تبریک عرض می کنم .:D
-
RE: اشعار برگزیده
درد عشقی کشید ه ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگذیده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
می رود آب دیده ام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنیده ام که مپرس
سوی من لب چه می گزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدایی خویش
رنج هایی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
-
RE: اشعار برگزیده
الهي دانايي ده که در راه نيافتيم
بينايي ده که در چاه نيافتيم
بنماي رهي که رهنماينده تويي
بگشاي دري که در گشاينده تويي
من دست به هيچ دست گيري ندهم
که ايشان همه فاني اند و پاينده تويي
الهي من کيستم که تو را خواهم
چون از قسمت خود آگاهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردي
در شکر گزاريت زباني خواهم
الهي مکش اين چراغ افروخته را
و مسوزان اين دل سوخته را
و مران اين بنده ی نو آموخته را
و مدر اين پره ی دوخته را
الهي از نفس بدم رهايي ام ده
ازقيد خودم رهايي ام ده
بيگانه ز آشنا و خويشم گردان
يعني به خود آشنايي ام ده