سلام عزیزم از امروز شروع کردم یعنی تصمیم گرفتم
برام دعا کن
این روزا رو که افتضاح پشت سر گذاشتم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام عزیزم از امروز شروع کردم یعنی تصمیم گرفتم
برام دعا کن
این روزا رو که افتضاح پشت سر گذاشتم
سلام گلم
حتما دعا میکنم
به خدا همش به فکرتم
مطمئنم موفق میشی
من هر روز بیشتر دارم موفقیت کسب میکنم، با کنار گذاشتن حساسیتها و مخصوصا تمرین تنفس و اینکه هروقت دلخور میشم نیمه پر لیوانو ببینم ، هم آرامش زیادی که از دست داده بودم بهم برگشته و هم همسرم خیلی جالب تغییر کرده
میدونم از فردا میای از موفقیتهات مینویسی
منتظرم:46:
سلام دوستان
خوبین؟
دیشب ، همسرم از سرکار اومد و رفت دنبال کارهای ساختمونمون، وقتی وسط کارش میومد خونه سعی میکردم براش شربت خنک درست کنم، بهش خسته نباشید بگم و ...
اما یکی دوبار خیلی سرد برخورد کرد، من خیلی ناراحت شدم، با این وجود خودمو مشغول کردم و به روش نیاوردم
تا اینکه آخر شب قرار شد یه سری لیبل برای روی پاکتها درست کنم، رفت پارکینگ، منم علارغم خستگی لیبلها رو آماده کردم، پرینت گرفتم، رفتم پائین پیشش
با یه ذوقی کاری که کرده بودو تحسین کردم، لیبلها رو نشونش دادم، سریع گفت ، اینا رو بردار ببریم خونه، اینجا که جای اینکار نیست باید تو خونه بچسبونیم
در حالیکه نه تنها اینکار، خیلی کارای دیگه که من فکر میکردم تو خونه انجام بدیم بهتره، تو پارکینگ انجام میده
خیلی ناراحت شدم، بازم حرفمو خوردم، ولی خودش فهمید ناراحت شدم
بعد اومدیم خونه، رفتم دنبال کارای خودم، با وجودیکه خیلی دلخور شده بودم، بازم باهاش حرف زدم و طبق معمول ایشون بیشتر تو قیافه بود
آخرشم بهش گفتم من میرم بخوابم خیلی خستم، نمیای؟ گفت تو برو من کار دارم
خستم میکنه
جالبه اگه من مثلا یه کار اضافه تو شرکت انجام بدم و خونه بگم خستم، میگه خب انجام نده که بخوای خسته بشی
ولی خودش کار ساختمونو تقبل کرده ، خستگی و اعصاب خوردیش مال منه، خوش رویی و اینکه یه کاری بکنه همه بگن آفرین مال دیگران
هرچیم همراهیش میکنه توقع داره همیشه درک موقعیت از طرف من باشه
نمیدونم اینقدر سخته وقتی آدم داره یه کاری برای جمع انجام میده، به زنشم لبخند بزنه؟
خلاصه که فکر میکنم سری دوم بی تفاوتیها رو در پیش داشته باشم
اونم تو شرایطی که من هیچ تقصیری ندارم ، دلخورم و باید تاوان هم پس بدم
سلام عزیزم حالا من واست تعریف میکنمنقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
دیشب شوهرم رفته بود سفر یعنی صبح رفته بود و قرار شد بعد از ظهرش بر گرده که بعد از ظهر شد ساعت 10 شب تا برسه خونه ساعت 2 شب بود کوچکترین چیزی به روی خودم نیاوردم
حالا فکرشو بکن من از ساعت 7 صبح بیدار بودم و سر کار رفته بودم خرید رفته بودم خونه رو مرتب کره بودم شام درست کرده بودم و........ ولی تا 2 شب براش بیدار موندم وقتی اومد خونه یه کم حرف زد و اصلا بروی خودش نیورد که منم به خاطرش بیدار موندم و این همه کار کردم
الانم خونه گرفته خوابیده و من دارم این جا چرت می زنم
به خودم اینو گفتم
1. اگه این کارارو کردی به خاطره دوست داشتن اون کردی و به خاطر دلت کردی
2. قبلا به خودم گفته بودم اگه می خوای محبتی رو در حقش بکنی یا نکن یا هیچ وقت منتظر پاسخ اون نباش و اون محبتت رو هم حتی تو دلت هم بروی خودت نیار چه برسه به روی اون....
سلام شميم،خواهر خوبم
مشكلي نديدم... فقط يك سري تفاوتها كه شما هنوز نپذيرفتيشون!
ببين مردها با زنها تفاوتهايي دارن بطور كلي كه تقريبا اونها رو مي دونيد...و قبلا هم گفتيم
اما شوهر شما،همسر من، با بقيه تفاوتهايي دارند كه اونها رو متفاوت كرده و همين تفاوتها موجب شده كه من و شما آنها رو بپسنديم و بپذيريم و ازدواج كنيم... در كنار نقاط مثبت بسيار شايد كاستي هايي هم باشه
من هميشه معتقدم وقتي تصميم مي گيري كتابي رو به كسي امانت بدي... اول از برگشتن كتاب قطع اميد كن و از برگشتش دل بكن ! بعد امانت بده... يعني اميدي نداشته باش كه جبران بكنه هيچ! شايد بهت پس هم نده! حالا اگر پس بده، من به جاي اون ازش تشكر مي كنم!
محبت و لطف شما در زندگي مشترك وظيفه شما نيست! اين اصل غير قابل تغييره! يعني اگر شما با خستگي مي شيني و ليبل براي ايشون پرينت مي گيري،مي توني اين كار رو نكني و اين صرفا يك محبت محسوب مي شه!
حالا ما بايد ياد بگيريم كه چگونه محبت عملي كنيم و همسرمان آنرا وظيفه تلقي نكند!
-- اصل اول: محبت وظيفه شما نيست!
-- محبت و لطف زماني كه لازم است بايد انجام شود. يعني زماني كه از ما درخواست شود.
-- گاهي لازم است كه ما قبول نكنيم و بگوييم به دليل كاري نمي توانم اين محبت را انجام دهم اين در شرايطي است كه احساس كنيد همسر شما هيچ عذري براي انجام آن كار ندارد.
-- وقتي محبت مي كنيم به ويژه به شوهرتون،به هيچ وجه منتظر جواب آن فورا نباشيد (اين يكي ديگر از تفاوتهاي مردان و زنان است، ببين وقتي ايشون براي شما كاري انجام مي ده، شما با گرمي ازش تشكر مي كني و كلي ذوق مي كني! اما وقتي شما براي ايشون كاري انجام مي دهي ايشون ذوق نمي كنه! چون مردها هيچ كدوم با اين وسيله احساساتشون رو ابراز نمي كنند! خانوم انتظار داره اين فرد هم مثل خودش ذوق كنه! اما اون اين كار رو نمي كنه... اون شايد فقط بگه متشكرم! اما شما با اين كار در روحيه او نفوذ كرديد! همين! )
-- محبت يك فراينده كه با درخواست شروع مي شه/ سپس شما محبت رو بازگو مي كنيد: منظورت اينه كه بايد ليبلها رو پرينت بگيرم و ... عملا تفهيم مي كنيد محبت رو/ گاهي لازمه كه شرايط خودتون رو هم تلطيف شده بگيد،: خيلي خسته ام، اما چون شما مي گيد انجام مي دهم (احتياجي به بزرگنمايي و منت نيست، شرايط واقعي كفايت مي كنه)/ سپس : انجام صحيح عمل اصلي فقط( يعني هيچ عمل اضافي رو لازم نيست انجام بدهيد،فقط عملي كه از شما خواسته شده، عمل ديگه اسمش محبت ديگه اي است) / پايان : توضيح محبت ... كاري كه انجام دادم براي شما اين بود كه...گاهي اوقات در اين مرحله سختي هاي كار هم گفته مي شه، خيلي دوستانه و صميمانه بدون هر گونه منت و بزرگنمايي/ به اين كار مي گن شما محبت كرديد! اگر فقط عمل اصلي رو انجام بدهيد بهش نمي گن كه شما محبت كرديد... شما فقط كاري انجام داديد!
-- وقتي محبتي مي كنيد آنرا فراموش كنيد و آنرا به عنوان يك نكته مثبت قلمداد نكنيد! يا امتيازي كه شما داريد و ديگري ندارد!
-- محبتي رو كه مي كنيد پيگيري نكنيد. از شما كاري خواسته شده... نه همراهي كامل و بي قيد و شرط!
-- تبصره : اگر ديديد كه همسرتون واقعا خسته است و مي تونيد همراهيش كنيد، كار پسنديده اي است!
-- وقتي محبت مي كنيد، فرصت قدرداني رو به ديگران بدهيد
-- وقتي مورد محبت قرار مي گيريد، در حد متعادل تشكر كنيد
-- خطا از شما گرفتم: گفتيد خيلي ناراحت شدم، حرفم رو خوردم!
در اين شرايط بايد فكر كنيد چرا نمي خواد تو پاركينگ اين كار انجام بشه، شايد ايشون فكر مي كرده (در همون لحظه) كه شما تو پاركينگ نباشيد بهتره و عملا اينجا جايي در شان شما نيست. و بدون شك نمي خواد شما رو از محيط كاري خودش اخراج كنه...
خطاي ديگه اينكه :آيا واقعا لازم بود كه شما به پاركينگ بريد؟ شايد بايد منتظر مي شديد كه خودش بياد و ليبلها رو بگيره
خطاي سوم حرف بالا: چرا حرفتون رو خورديد؟! علت رو سوال مي كرديد؟ : به نظرت چرا اينجا كار نكنيم؟ مي تونيم همين جا كار رو تموم كنيم! / اما نه به اين صورت: تو كه هميشه اينجا كار مي كني، حالا چي شد؟؟
كلا قرار نيست كسي بي تفاوتيها رو تحمل كنه و يا موج ديگري در راه باشه
كار شما وقتي برگشتيد درست بوده!
سلام جناب SCi
من از این ناراحتم که ایشون اگه مشغول کاری که مربوط به دیگرانه میشه، احساس میکنه من باید کاملا حذف بشم، نه حرف بزنم، نه کاری انجام بدم، در حالیکه من همیشه کنارشم، وقتی کار ساختمونو انجام میده، مثلا دریل کاری یا کارای دیگه، میرم کنارش، بهش کمک میکنم، شوخی میکنیم، کلی خوش میگذرونیم و کار میکنیم ولی مثلا دیشب که باهاش نرفتم از اولش پارکینگ، اینطوری میکنه، یا مثلا سرشام، موقع کشیدن غذایی که با خستگی آماده کرده بودم، گفت من یه چیز خنک میخوام، براش طالبی و پنیرو گردو آوردم، یه دفعه برگشته مثل اینکه دعوا داره میگه، چه خبره این همه گردو؟ من کی این همه خوردم؟ حالا انگار دیگه نمیشه کاریش کرد باید بریزیم دور، یعنی کاملا گیر بود، منم هیچی نگفتم، بعد جالبه هم خودش خورد هم من، دوتا دونش برگشت آشپزخونه
نمیدونم چی میشه که اینطوری میکنه، دقیقا اگه میومیدن خونمون فکر میکردین من یه بلایی سرش آوردم
خب به من چه اگه خسته میشه، خب انجام نده، بزاره یه وقت دیگه، آیه نازل نشده بود که همین دیشب این کار تموم بشه که، بعدشم تا یکی دوساعت بعد از من بیدار بود، اگه خستگیه، چرا میتونه بیدار بمونه و به کاراش برسه، اگرم دوست داره مدیریت کنه که چرا اعصاب خوردیش مال منه؟
و در مورد اینکه گفتین دوست نداشته من پارکینگ باشم، یکی این مسئله رو روشن کنم که ایشون تو این مسائل سخت گیر نیست، من خودم بیشتر از اون چیزی که ایشون انتظار داره رعایت میکنم و از طرفی چون من به مسائل فنی علاقه دارم و ایشون این قضیه رو دوست داره، اونطوری نیست که خوشش نیاد تو کارایی که به نظر مردونه میاد دخالت کنم، حتی تو کارای برق کاری ازم نظر میخواد چون تو یه برهه ای من یه مقدار با برق سرو کار داشتم، حتی لوسترهامونو با هم وصل کردیم و من بهش میگفتم چکار کنه، بهشم بر نمیخوره، خیلی راحت میگه مثلا فلان چیزو نمیدونم، منم همینطور
بحث دیشب اصلا به موقعیت و مکان و اینطور چیزا ربط نداشت، به خدا نمیدونم دلیلش چیه، ولی چند وقت یکبار اینطوری میشه، اما فشار زیادی به من میاره
من یه مشکل بزرگ دارم ،هنوز نمیدونم کجا باید شکایت کنم، کجا سکوت کنم، کجا خواستمو بگم و کجا مطرح نکنم،
مثلا شما میگین دیشب اشتباه کردم سکوت کردم، ولی میدونم، طبق مسائل گذشته که اگه میگفتم بحث و دعوا راه میفتاد
خودشم نمیدونه چش میشه،
وووووووووووووی، چرا آقایون این مدلین؟:302:
سلام عزیزم حالا من واست تعریف میکنم
دیشب شوهرم رفته بود سفر یعنی صبح رفته بود و قرار شد بعد از ظهرش بر گرده که بعد از ظهر شد ساعت 10 شب تا برسه خونه ساعت 2 شب بود کوچکترین چیزی به روی خودم نیاوردم
حالا فکرشو بکن من از ساعت 7 صبح بیدار بودم و سر کار رفته بودم خرید رفته بودم خونه رو مرتب کره بودم شام درست کرده بودم و........ ولی تا 2 شب براش بیدار موندم وقتی اومد خونه یه کم حرف زد و اصلا بروی خودش نیورد که منم به خاطرش بیدار موندم و این همه کار کردم
الانم خونه گرفته خوابیده و من دارم این جا چرت می زنم
به خودم اینو گفتم
1. اگه این کارارو کردی به خاطره دوست داشتن اون کردی و به خاطر دلت کردی
2. قبلا به خودم گفته بودم اگه می خوای محبتی رو در حقش بکنی یا نکن یا هیچ وقت منتظر پاسخ اون نباش و اون محبتت رو هم حتی تو دلت هم بروی خودت نیار چه برسه به روی اون....
[/quote]
:104::43::104::46::104::43::104::46:
اقلیمای عزیز سلام
خیلی خوشحال شدم پستتو خوندم، عالی پیش رفتی
خوش بحالت تو در مقابل بی تفاوتی تونستی خوب عمل کنی، من میتونم عمل خوبی داشته باشم ولی از داخل خودمو داغون میکنم، هرچند تمرین تنفس خیلی کمکم میکنه
عزیزم
امیدوارم هر روز پیشرفتت بیشتر بشه
برای منم دعا کن
دیدی ، چند روز همه چیز عالی بود و دیشب ...
نمیدونم از امشب گرد بی تفاوتی و قیافه گرفتن تو خونمون پاشیده میشه یا نه
:303:
گفتيد يك مشكل بزرگ دارم: اين كه مشكل بزرگي نيست!
يه چيزايي كه گفتي مربوط مي شه به تفاوتهاي رفتاري كه قبلا هم توضيح داديم... اونها رو كشف كنيد! مثلا كشف كنيد كه وقتي فكر مي كنه چه رفتاري نشون مي ده؟ مي ره تو خودش... بهانه گيري مي كنه!
حتما به كاري كه دوست داره انجام بده ترغيبش كنيد
گفتم شما دليلي نداره كه ايشون رو همراهي كنيد! در پست قبلي گفتم! آيا از شما درخواست شده كه همراهي كنيد مرا؟ اگر نشده كه هيچي!!! اگرم شده جنبه لطف رو داره كه فرايندش رو بهتون گفتم
اما مشكل بزرگتون:
گاهي ما مي تونيم بدون انكه چيزي بگيم از مساله اي عبور كنيم و اصلا در جا فراموشش كنيم! اصطلاحا ازش بگذريم و با خودمون نبريمش! در اين جور مواقع سكوت مي كنيم و چيزي نمي گيم! اون فرد هم متوجه مي شه! عصابنيتمون رو با شناخت عواطف و تمرين تنفس، در همون لحظه كنترل مي كنيم!
گاهي ما نمي تونيم از موضوعي بگذريم! چرا نمي تونيم چون شخصيت، زندگي، آبرو و يا جان و مال ما داره تهديد مي شه! خب توضيح مي خوايم... تذكر مي ديم... انتقاد مي كنيم
اما خب چطوري انتقاد كنيم؟ چون طبيعت انتقاد معمولا مطلوب نيست!
انتقاد بايد موثر باشه: يعني اينكه شما ابتدا چند جمله و عبارت خوب بكار مي بريد تا طرف شما در موضع جنجالي نسبت به شما قرار نگيره! حتما قبل از انتقاد و بيان آن تمرين تنفس كنيد.
مثلا : عشق من! مي دونم كه همواره به فكر من هستي و نمي خواي من خسته بشم و تو اين زمينه ها خيلي هوام رو داري... مثلا فلان روز رو هيچ وقت فراموش نمي كنم! ... اما احساس مي كنم گاهي كه باهات همراه مي شم احساس خوبي نداري و بهم لبخند نمي زني! در صورتيكه مي دونم اصلا منظوري نداري ولي اين لبخند براي من خيلي مهمه..توجهي كه مي كنيد خيلي برام اهميت داره!
معمولا نبايد انتقاد بيش از يك تا دو دقيقه طول بكشه و بعدش قرار نيست شما توضيحي بشنويد... شما فقط حرفتون رو مي زنيد! زبان انتقاد نبايد تند باشه.... زمان انتقاد بايد مناسب باشه... الزاما نه همون لحظه اتفاق!
از امروز به مدت يك هفته، يعني مي شه تا يكشنبه هفته بعد! يك انتقاد موثر، فقط يكي! از شوهرتون بكنيد!
هيچ چيزي عوض نشده...كي گفته قراره برات فيگور بگيره!؟ اگرم گرفت اصلا مهم نيست!
تمرين هاتون يادتون نره... بويژه روزي نيم ساعت رقص!
هنوز خيلي كار داريم...
جناب SCi سلام
از صحبتهاتون ممنون، فکر کنم متوجه شدم ولی باید تمرین کنم چون وقتی به من بر میخوره زیاد راحت نمیتونم خودمو کنترل کنم، مخصوصا اگه طرف مقابلم هم آروم نباشه
ولی با راهنماییهای شما دیروز که رسیدم خونه، بهش زنگ زدم، و بهش گفتم اگه میشه زود بیاد چون هشتمین ماهگرد ازدواجمون بود، گفت نمیتونه و سرش شلوغه، منم اصرار نکردم
ولی بازم نسبت به روزهای عادی کمی زودتر اومد اما نه اونقدر که بشه جایی بریم، منم یه شام ساده آماده کرده بودم چون واقعا خسته بودم، از در که اومد دیدم یه دسته گل خریده، البته معمولا برای روی میز ناهار خوری گل میخریم ولی گل ارزون
اما گل دیشب متفاوت بود، کلی از گلها تعریف کردم، بهش لبخند زدم، یه کم سر به سرش گذاشتم، ولی میگفت خستم و تو خودش بود، برعکس دفعات قبل که هنوز مهارتها رو یاد نگرفته بودم ، اصلا تو هم نرفتم و سر خودمو به فیلم و کار و فعالیتهای شخصیم گرم کردم ولی بعضی وقتا ازش میپرسیدم چیزی لازم داره؟ حالش خوبه؟
خدا رو شکر آخر شب همه چیز روبه راه شده بود و اخلاقش تغییر کرد، تازه یه اتفاق دیگه هم این بود که راجع به ساختمون دوتا مطلبو برام توضیح داد، منم طبق دستورات شما دنبالشو نگرفتم
بازم ممنون
چشم حتما یه انتقاد سازنده میکنم و براتون مینویسم
مرسی
سلام دوستان
دیشب خانواده همسرم خونمون مهمون بودن، همه جوره سعی کردم بهشون خوش بگذره
خدا رو شکر شب خوبی بود، همه راضی بودن
چند بار از همسرم دلخور شدم ولی به روی خودم نیاوردم، خدا رو شکر نتایج مثبتم گرفتم
اقلیمای عزیزم سلام
خوبی؟
تاپیکت بسته شده، اولش ناراحت شدم ولی بعد دیدم شاید همین امر باعث بشه تمریناتتو بیشتر کنی
چه خبر گلم؟ از موفقیتهات برام بگو
:43:
دیشب یه موردی پیش اومد که من معمولا جبهه میگرفتم
ازش پرسیدم وسیله ای که برادرش میخواست براش پیدا کرده یا نه، چون یه وسیله الکترونیکی بود و من علاقه دارم به این مسائل، میخواستم ببینم چه دستگاهیه و چطوریه
خیلی با ملایمت و آرامش پرسیدم، یه دفعه با لحن خاصی گفت، نه
گفتم تو بازار نبود یا نگشتی؟ با تندی گفت، نگشتم
خب مگه چیز بدی پرسیدم؟ دلم میخواست بهش بگم خیلی خسته میشی راجع بهش صحبت کنی، یا حداقل اینکه پیدا نکردی رو آروم بگی، انگار از زندگی شخصی برادرش پرسیدم
ولی مثل قبل که میریختم تو خودم، یا بهش میگفتم و معمولا ضربه میخوردم و قلب درد و ... یا دعوامون میشد،
دیشب دیگه هیچی نگفتم و دنبالشو نگرفتم،
البته نمیدونم کی و چطوری باید بهش بگم ، دلم میخواد اگه تو جمع برادرش پرسید برام چکار کردی ،منم خبر داشته باشم شوهرم چی میخواد جوابشو بده
ولی آخر شب، راجع به آسانسورمون برام توضیح داد، منم ازش تشکر کردم، گفتم مرسی که اینا رو بهم گفتی، خیلی دوست دارم بدونم
ای بابا
پیر شدم خواهر ، اول جوونی و بچه داری و ...:311::311:
:227::227:
ولی در کل اوضاع خونمون خیلی رو براهتر شده
فقط ترسم از اینه که این مسائل لاینحل بمونه:163: