RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبكتكين عزيز
من به وضوح دارم مي بينم كه شما علاوه بر احساساتي بودن خيلي هم كله شق هستي و اينهمه حرفهاي قشنگ اينجا بهت زده شده گوش نكردي:158:
خواهشا به اين حرف من گوش كن ايشاا... موفق مي شي.
ببين تو مردا رو نمي شناسي و علت اصلي مشكلاتت اينه كه از خلق و خوي مردونه اطلاعي نداري. البته اين ايراد شخص تو نيست و بخاطر تفاوت شخصيتي ما زنها با مرداست. چيزهايي براي ما بديهيه كه براي اونا نيست و گاهي اوقات باعث مي شه فكر كنن ما واقعا ديوانه ايم.
ببين اين قضيه كشته شدن زن همسايه و نگراني اون در مورد تو فرصت خيلي خيلي خوبي هست كه يكم دلشو نرم كني. البته نه به شيوه خودت!!!! ببين سعي كن از اين فرصت استفاده كني و يه كاري كني بيشتر نگرانت بشه. سعي كن باهاش تماس نگيري يه جوري كه اون همش مجبور بشه تماس بگيره و هروقت هم تماس گرفت مطمئنش نكن كه اوضاع خوب شده. منظورم اينه كه كلا قضيه از طلاق و طلاق كشي دور بشه. تورو خدا التماس مي كنم تورو خدا وقتي زنگ مي زنه بحث اين عقدنامه لعنتي رو وسط نكش سعي كن محور صحبتها همون ترسيدن تو توي اين موقعيت خاص باشه. بذار يكم دغدغه اش فقط و فقط نگراني براي تو باشه. مواظب باش كه شورشم در نياري هي افراطي بگي مي ترسم مي ترسم! تا يه حد نرمالي كه فقط خيال اون نسبت بهت ناراحت بشه.
ببين دخترجان! اشتباهات رفتاريت انقدر زياده كه نميشه حتي ليستشون كرد! البته همه ما دخترا از اين اشتباهات زياد انجام مي ديم اما متاسفانه بعضي آقايون انقدر ظرفيتشون پايينه كه نمي تونن در مقابل اين رفتارها صبر لازم رو داشته باشن. من اينا رو نمي گم كه بشيني غصه بخوري كه اي داد بيداد همش تقصير من بودا!!! اصلا و ابدا! منظورم اينه كه تو بايد هرچه سريعتر و اورژانسي تفاوت زنها و مردها رو سريعا درك كني و بيشتر از اين خودتو توي وضعيت ضعيفتر كه چه عرض كنم اسفناكتر فرو نبري! طوري شده همسر گرامي شما بجاي اينكه از رفتار خودش در مورد ارتباط با اون خانم شرمنده باشه دست پيش داده و همش در حال محكوم كردن شما و شما هم مرتب و مرتب در حال توجيه كردن! و جالبتر هم اينه كه وقتي مي خواي خودتو مبرا كني انقدر با حالت بيچارگي اينكارو مي كني كه دست آخر يه چيزي به آقا بدهكار هم مي شي!
اينو بدون با اين وضعيت هرگز براش جايگاهي نخواهي داشت.
قبلا هم برات نوشته بودم كه سه ماه ولش كن كاري بكارش نداشته باش! گيرنده هاي عاطفي مردها خيلي دير فعال مي شه! يكماه براي ما خيليه اما اونا بعد يكماه شايدم بيشتر تازه جرقه هايي از مرور خاطرات گذشته و عاطفه در اونا فعال مي شه. خواهشا مطالعه كن! تفاوت هاي زن و مرد رو بفهم. توي اين مدت كمتر توي دست پاش باش. هر كلمه اضافي كه بگي بيشتر در چشمش كوچيك مي شي. حرف طلاقو نزن! به فكر چرت و پرت هايي كه راجع به غذاي گرم و اين مزخرفات مي گه نباش! يكم براي خودت ارزش قائل شو! هي دنبال عقدنامه رو نگير! تو رو خدا تغيير كن تا زندگيت تغيير كنه! دعا كردن و التماس خدا كردن چه فايده اي داره وقتي خدا راهي هم جلوي پات بذاره تو نبينيش! تقصير خودمونه! انقدر هم گريه نكن! خواهشا قوي باش!لطفا!لطفا!
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتگین جان تو میتونی از اتفاقی که برات افتاده سربلند بیرون بیای فقط اگه یه خورده از این احساسی برخورد کردنت کم کنی، داری کم کم همه بچه ها رو کلافه میکنی:324: چرا فکر میکنی چیزی که تو فکر میکنی درسته و مطلق؟ خواهر من عزیز من اگه زندگیت و دوست داری یه خورده قوی باش،شاید خدا میخواد تو این اتفاق تو صبرت و تقویت کنی! من که هر روز اول از همه به تاپیک تو سر میزنم چون خیلی برام مهمه که چه اتفاقی میوفته برات ولی از الان به خودم و همه قول میدم که تا اطلاع ثانوی باهات قهرم چون اصلا به حرف گوش نمیدی و خیلی خود رأیی! این همه بچه ها بهت میگن به شوهرت کم محلی کن جواب تلفنش و نده بذار دلش برات تنگ بشه بهش التماس نکن بگو برو خودت پیگیری کن من که طلاق نمیخوام اونوقت تو همش یه سری حرفای بی ارزش که غذای گرم نمیخوره و بلا تکلیفه و ... تحویل میدی،تو رو به اون خدایی که میپرستی یه خورده فکر کن و یه خورده به مشاوره ها اهمیت بده. اصلا چرا تا حالا نرفتی مشاوره؟ موضوع به این مهمی میخوای با چند تا حرکت احساسی خودت حل بشه یا زود کم بیاری و زندگیت و از دست بدی؟ فعلا خداحافظ
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
يه چيز جالب بهتون بگم . من اصلا آدم خرافاتي نيستم و هميشه هم از آدماي خرافاتي بدم مي يومد . ولي ديروز يه اتفاق ديگه اي هم افتاد رفته بوديم خونه خواهرم كه گفتم مراسم داشت . يكي از دختر عمه هام كه سالي يه بار فقط عيدا مي بينمش هم اونجا بود بهم گفت ببين من دو سه روز پيش خوابتو ديدم . گفت تعجب كردم چون اصلا به يادت نبودم . بهم گفت خواب ديدم نامزد كردي چه نامزدي هم گرفتي . بيا و ببين . از ديروز همش رفته تو مغزم فكر كنم دارم ديوونه مي شم كه انقدر به همه چي حساس شدم از صبح تو تمام اينترنت در مورد تعبير اين خواب جستجو كردم . همش و همش فقط نوشته بود هميشه نامزدي و عروسي نشانه عزا و مصيبته . نمي دونين چه دلشوره اي گرفتم . خودمم مي دونم فقط خوابه هيچوقت انقدر حساس نبودم به خواب ولي اينجوري كه شد اونم تو اين موقعيت دختر عمم اين حرفو بهم زد خيلي فضوليم گل كرد ولي الان دوباره ترسيدم و اعصابم خورده .
در مورداين كه گفتين بزارم نگرانم بمونه چيكار كنم مثلا . اون ديگه خبري ازم نمي گيره كه تا وقتي اتفاقي نيوفته و من بهش زنگ نزنم . الانم مي دونم رفت پي كارش تا پول دستش بياد واسه طلاق .
ديروز خيلي به هم ريخته بودم كه دوباره از عقدنامه حرف زدم . فقط داشتم فكر مي كردم كه خدا ديگه خسته شدم مرگ يه بار شيون يه بار . حداقل بزار اگر قراره تموم شه زودتر تموم شه تا شايد منم تكليفه خودمو بدونم .
آخه چند روز پيش كه تنها بودم داشتم به اين فكر مي كردم كه من اگه هم طلاق بگيرم نمي تونم تنها تواين خونه زندگي كنم . همش داشتم فكر مي كردم حداقل يه همخونه پيدا كنم . يه دفعه هم شوهرم بهم گفته بود بهترين چيز اينه كه خونه رو بدي اجاره بري خونه مامانتينا . البته خودشم مي دونه ميونم با داداش بزرگم خوب نيست خيلي قلدره و آدمو اذيت مي كنه . بهش گفتم تو كه مي دوني من نمي تونم با اون يه جا بمونم گفت بابا اون كه به تو كاري نداره صبح مي ري سركار شب مي ياي مي خواي بخوابي ديگه . خلاصه خودش نشسته همه برنامه هاي بعد از طلاق منم چيده اونوقت من چجوري حتي يه ذره اميد داشته باشم كه اون بر مي گرده يا نگرانم مي شه . البته واقعا پسر مهربونيه و ميدونم واقعا اگه اتفاقي برام بيفته ناراحت مي شه ولي به هيچوجه هم حاضر نيست دوباره با هم زير يه سقف زندگي كنيم .
دوست خوبم همسفر65 به خدا خودمم كلافه ام از اين همه احساساتي بودنم . ولي نمي تونم خودمو اصلاح كنم گفتم كه اونروز كه ديگه ديدم همه دوستان بهم مي گن بهش بگو خودش بره طلاق بگيره رفتم و بهش همينو گفتم ولي انقدر بد و زننده باهام برخورد كرد و قيافشو كه ديدم دلم آب شد باز دوباره نتونستم تحمل كنم و دوباره زنگ زدم بهش گفتم قبول مي كنم . نمي دونم ديوونه شدم .
خيلي مي خوام برم پيش مشاوره دفعه قبل كه وقت گرفتم از دكتر زنگ زدن كنسل كردن . هر چي هر روز با 148 تماس مي گيرم موفق نمي شم . نمي دونم چجوري دوستان تو نوشته هاشون مي نويسن مي تونن از 148 كمك بگيرن . همش مشاوراش مشغولن .
دوباره وقت گرفتم ولي براي هفته بعد بهم وقت دادن . من هر ثانيه يه تصميم مي گيرم و صدبار مي ميرم و زنده مي شم . تا هفته بعد تا برم پيش مشاور صد تا اتفاق جديد رام مي فته انقدر دست و پا چلفتي و احساساتي ام . يكي نيست بگه آخه وقتي شوهرت انقدر بد باهات برخورد مي كنه و اصلا دوست نداره تو چرا انقدر دلت براش مي سوزه . ولي بعضي وقتا هم مثل ديشب كه آرومم كرد يه كارايي مي كنه كه بازم دوسش دارم و دلمم براش مي سوزه .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبكتكين!
با اين حرفهايي كه زدي پاك منو نااميد كردي!!!:102::47:
فكر مي كردم بيشتر از اينا درايت به خرج بدي و براي زندگي كه دوستش داري تلاش مي كني... ولي مي بينم تو عالم هپروتي اصلا نمي شنوي ما چي مي گيم!
حرفهاي بالهاي صداقت رو دوباره بخون! اي خدا يه فرجي كن!:161:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
حداقل انقدري ازش شناخت دارم كه مي دونم خيلي كينه اي يه . اگه ببينه يكي مي خواد باهاش لج كنه پا رو همه زندگيشم مي ذاره تا اون طرفو بشونه سرجاش . شايد با محبت بشه يه كم رامش كرد ولي با لج كردن و اين كه بهش بگم طلاق نمي گيرم مي دونم كه راهي از پيش نمي برم .
چند سال پيش كه با هم همكار بوديم اون توي يه شعبه ديگه كار مي كرد و من توي يه شعبه ديگه . با يكي از همكاراي شعبه ما سر چرت و پرت و سر يه موضوع بي اهميت لج كرد . شروع كرد نامه نگاري به مديراي شعبه ما . البته منم خيلي عذاب داد اون موقع مديراي واحد ما هم حسابي خوردش كردن . ولي مگه دست بر مي داشت از لجبازي . مديرامون خب مي دونستن من زنشم و بالاخره همه چيو بهش مي گم . جلوي من مسخره ش مي كردن و مي گفتن عجب پسر غد و پرروييه . هر چي شبا مي يومدم بهش مي گفتم بابا ول كن اينا باهات لج مي كنن اخراجت مي كنن . آخه اين چه كاريه مي كني چرا انقدر لجبازي . مي گفت به جهنم من اين پسره رو مي نشونم سرجاش بزار اخراجم كنن . حالا خودشم مي دونست راه به جايي نمي بره و كارشم از دست مي ده ولي تا آخرش ادامه داد . آخرشم مديرمون يه نامه زد به مدير واحد اونا كه ما ديگه با همچين آدمي كار نمي كنيم و اخراجش كنين . ولي بازم مديرمون چون خيلي مهربونه و نمي خواست يك كارمندشون دم عيدي بيكار بشه نامه رو كه مي خواست بده به مديرشون نداد به اون . داد دست من و گفت اينو بده به شوهرت بگو ديگه ام از اين غلطا نكنه . دفعه بعد يه جور ديگه برخورد مي كنم . منم نامه رو دادم بهش ولي به روم نياوردم كه از قضيه خبر دارم . اونم ديگه ترسيد و دست از لجبازيش برداشت چون خودشم مي دونست جاي ديگه عمرا بهش كار نمي دن . ولي نمي دونين چقدر لجبازه تا ته يه كاري رو مي ره كه فقط ثابت كنه از كسي نمي ترسه و كاري رو كه صلاح مي دونه مي كنه . الانم مي گه ببين من از مهريه اينا نمي ترسم فوق فوقش مي رم زندون آب خنك مي خورم الانم كه ديگه اينجوري نيست قسط بندي مي كنن . هر چند من هميشه بهش گفتم من مهريمو نمي گيرم ولي اصلا و ابدا از اين چيزا نمي ترسه . به قول خودش مي گه طلاقم نگيري مي ذارم مي رم خارج خودت طلاق غيابي بگير . پول رفت و آمد به خارجو داره مگه چقدر خرج داره ول دو ماه حقوقشو جمع كنه راحت مي ره و خلاص . البته مي دونه من كوتاه مي يام و بالاخره منو مجبور مي كنه مثل هميشه .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خواب دختر عمه ات در مورد همین مشکلات جاری شما و همسرتون بوده. معنیش مشکل بوده که خب الان داری دیگه. ولی معنیش این نیست که تو طلاق می گیری و بیکار می شی و پایان نامه ات هم می مونه و ... همه ی مصیبت های عالم سرت می آد. پس دیگه منتظر بقیه اش نباش.
بقیه اش را تو باید درست کنی.
برخورد مادرت در این مورد چیه؟ خواهرت؟ بهشون بگو و کمک بخواه.
یکی از دلایل اینکه این همه به همسرت و زنگ زدن نزدنهاش اهمیت می دی اینه که تنها کسیه که باهاش ارتباط عاطفی داری (شاید). نیازت را بین اطرافیانت تقسیم کن. نیاز به توجه کردن و توجه دیدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن ... همه را روی شوهرت متمرکز نکن.
شماره موبایلش را دوباره بهت داد که گفت روشن می ذارمش مشکلی بود زنگ بزن؟؟
هر دوتون دارید لج و لجبازی می کنید. به هیچ کس هم خبر ندادید مشکل بدتر شده. آخه یه بزرگتری کسی ... نه خانواده ی اون و نه خانواده ی شما ...
امشب برو خونه مامانت اینا و همه چیز را کامل براشون تعریف کن و بگو که قصدت چیه.
بذار بره، هر وقت رفت طلاق غیابی می گیری.
تو چرا اینقد جلو جلو عمل می کنی؟؟
در ضمن فقط رفتنش که نیست. ویزا می خواد، کار می خواد، خونه زندگی می خواد ...
اصلا چرا نمی ره و داره این همه خرج وکیل و التماس به تو ... می کنه واسه طلاق. اون که راهی به این آسونی داره؟؟
ساده نباش.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اي خدا آخه ديگه روم نمي شه دوباره كه زنگ زد بگم حرفم عوض شده . دوباره طلاق نمي خوام . خدا جون چيكار كنم كاش طاقت مي آوردم و دوباره زنگ نمي زدم بهش بگم باشه موافقم .
هيچ جوريم نمي تونم تماسمو قطع كنم باهاش مي تونم موبايلمو خاموش كنم و به تلفن خونه جواب ندم ولي تلفن سر كارمو داره و همش اينجا زنگ مي زنه . اگه ام ببينه جواب نمي دم پا مي شه مي ياد اينجا سراغم .
خودمم خسته شدم تو رو خدا يه راه ديگه نيستش كه دلشو بدست بيارم .
همش مي گم كاش اون روزايي كه حالم بد مي شه عين اين فيلم هنديا منو ببرن بيمارستان تا شايد بياد اونجا منو ببينه دلش بسوزه ولي بازم مي گم چقدر تو بدبختي كه حاضري با ترحم و دلسوزي اونو برگردوني . عشق فيلم هنديم به خدا . فكر مي كنم با اين چيزا شايد بشه برش گردوند .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تو چرا همه اش می خوای با ترحم و خوار و خفیف کردن خودت برش گردونی؟
اون باید نه از روی دلسوزی که از روی عقل و انتخاب برگرده. تو باید بهش فرصت بدی که فکر کنه. که ببینه نبودن تو یعنی چی و چه عواقبی خواهد داشت. اون باید بفهمه و ببینه که بدون تو زندگیش سخت می شه. باید بفهمه که زندگی مشترک شما بازی نیست که یکی بکشه کنار و بگه دیگه بسه. باید قدر وقت و زحمت و انرژی ای را که برای زندگیتون گذاشتید بدونه.
اما تو می خوای اون فکر کنه که تو بدون اون می میری و دلش برات بسوزه و واسه ترحم بهت برگرده.
ممکنه اگه بری بیمارستان بیاد دیدنت. اما بیشتر ازت بدش می آد. چون می بینه که باز هم ضعیفی و بازهم آویزونش. محکم باش و مغرور، بیشتر جذبت می شه.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
با ماردمينا هيچوقت رابطه عاطفي نزديكي نداشتم . بدبختيم هميشه اين بوده مادرمينا خيلي منو دوست دارن ولي يه بارم نمي ياد مادرم يا پدرم بغلم كرده باشن و يه ذره نوازشم كنن . به هيچ كدومشون اندازه شوهرم وابستگي ندارم . حاضرم همشونو 10 سالم نبينم ولي دوري از شوهرمو نمي تونم تخمل كنم تنها كسي بود كه تو تمام عمرم يه دست نوازش رو سرم مي كشيد و از ته دل آرومم مي كرد .
با خواهرمم هم همينطور . تو دوره قبل از ازدواج رازهامونو به هم مي گفتيم و كلي هم همديگرو كمك مي كرديم اما بعد از ازدواج رابطمون كمتر شده . اونم موافقه به طلاق هم اون هم شوهر خواهرم مي گن اين احمق بدرد تو نمي خوره تو خيلي لياقتت بيشتر از ايناست بره يكي لنگه خودشو پيدا كنه . مادرمينا موافق به طلاق نيستن چون مثل خودم آخرين راه حلو طلاق نمي دونن ولي تنها كاري كه ازشون بر مياد اينه كه عقدناممو قايم كنن و ندن . همين و شبا بهم بگم برم خونشون كه تنها نباشم .
بابام كاملا يه آدم بي احساسه و خيلي لجباز . پدر مادرمو در آورده . يه آدم عياشي كه همش دنبال زنبازي و اين حرفاست . از اولشم خانواده درست و حسابي از لحاظ عاطفي نداشتم . پدرم استاد دانشگاهه و و ضع مالمون خيلي بهتر از خانواده شوهرمه ولي هميشه حسوديم مي شد بهشون چون لااقل اونا يه خانواده خيلي وابسته به هم بودن و همديگرو حمايت مي كردن . هيچوقت نشد تو دعواهامون حق با من باشه و شوهرم طرف منو بگيره . مادرش علنا جلوي چشم شوهرمم به من توهين مي كرد شوهرم مي گفت نه منظورش چيز ديگه بوده . آخه مادر شوهرم به طرز وحشتناكي به من حسوديش مي شد . البته من هيچوقت يه طرفه عيب كسي رو نمي گم خداييش اون دفعه كه دعوامون شده بود واسه آشتي اومدن جلو هرچند نمي دونم به خاطر من بود يا بخاطر اينكه پسرشون طلاق نگيره ولي به هر حال هميشه ياد اينكارش مي افتم يادم مي ياد يه خوبي هاييم داشته ولي در كل خيلي بهم حسودي مي كرد تو اين سن و سالش وقتي مي ديد من يه چيز نو مي گيرم هفته بعدش كه مي رفتيم خونشون يه مدل از اون بالاتر يا عين همونو با هزار قرض و قوله مي گرفت .
يا وقتي خونه خريديم و به اسم من شد گفتم كه چقدر شوهرمو پر كرده بود كه شما كه اين همه با هم دعوا دارين چرا اجازه دادي خونه رو به اسم خودش كنه . در صورتيكه خودشم مي دونست تمام وامها رو پدر من گرفته . كلي بهمون پول كمك كرده كه هنوزم بهش ندادم و اونا حتي يه قرون يه قرونم به ما كمك نكردم اونقت اين حرفا رو به شوهرم زده بود .
خودشم مي گه تو اين مدت بهش خيلي سخت گذشته و اين بار آخر كه ديدمش مي گفت ولي مي گفت خدا بهش اين قدرتو داده كه پاشه و خودشو نجات بده از اين وضعيت . حالا هم تا نجات پيدا نكنه دست بر نمي داره . مي گه بالاخره اين اتفاق مي افتاد چه امسال چه ده سال بعد خودتم مي دوني ما اخلاقامون به هم نمي خوره پس يه ماهم زودتر جدا شيم به نفع هردومونه . مي گه من الان هيچي ندارم تو اين سن تازه انگار از صفر مي خوام شروع كنم باز تو يه خونه داري تحصيلات داري برو خدا رو شكر كن . جاي من بودي چيكار مي كردي ولي من امسال اينكارو مي كنم چون مي دونم 10 سال ديگه پير مي شم و مجبوم بسوزم و بسازم و تحمل كنم . مي گه خودت كه منو مي شناسي چقدر تنبلم و حوصله هيچكاري رو ندارم واقعا همينجوري بود ولي مي گه حالا كه ديگه اينقدر تحمل كردم ( اين 20 روزو مي گه ) مي گه انقدر تحمل مي كنم تا تموم شه .
مي بينين چقدر عزمش راسخه . :302:
مي گه تو هم بيست روز تحمل كردي پس ديدي مي شه . همه چي واسه ما آدمها عادته دقيقاه يه سال ديگه همين تو مي ياي از من تشكرم مي كني كه گذاشتم يه زندگي بهتر و موفقتر درست كني واسه خودت . آخه من چي دارم آويزون من شدي نه سواد دارم نه پول دارم نه اخلاقم به تو مي خوره . خوب مي ري با يكي ازدواج مي كني حداقل اخلاقتون به هم بخوره ناراحت نشه اگه تو بخواي با همكارت سلام و عليكم بكني يا حتي بري بيرون . من ناراحتت مي شم نمي تونم تحمل كنم تو حتي بهشون سلامم بدي ديوونه اي مي بيني كه چقدر بدبينم واسه چي مي خواي اين وضعو ادامه بدي .
مي گه اين همه آدم طلاق گرفتن مگه چي شدن هيچي يه روز بلند شدن از خواب ديدن بدرد هم نمي خورن . تو مي گي يعني همه اونا گناه كردن . خدا تو قرانم طلاق و حلال دونسته . فكر مي كني طلاق يعني چي يعني همين ديگه دو تا آدم بدرد هم نمي خورن طلاق مي گيرن تا بيشتر همديگرو اذيت نكنن . تو چرا همش از طلاق يه غول مي سازي براي خودت خب تو مي خواي زندگي كني من نمي خوام . تو چجوري مي خواي تنهايي زندگي كني .
واقعا تنها دليل وابستگيم به اون اينه كه تنها كسي بوده كه تو اين 28 سال زندگيم محبتشو بهم نشون داده و من همه حرفامو فقط به اون مي گفتم و تكيه گاهم مخصوصا تو اين 8 سال فقط اون بوده . حالا خيلي برام وحشتناكه كه ازش دل بكنم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزيزم وقتي ميبيني شوهرت اينقدر راسخه و روي تصميمش ايستاده شما هم مثل اون باش مصصم و قاطع حرفتو بزن بگو كه نمي خواهي طلاق بگيري
اينطور كه من از حرفات متوجه شدم معلومه شوهرت هم از اخلاق خودش خسته شده و داره با خودش مي جنگه