RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیروز رفته بودیم کوهستان پیش پدر و مادر همسرم
اولا بگم که دیگه لازم نیست امسال بریم کوهستان چون دیگه یواش یواش اونا می اند تهران به خاطر سرد شدن هوا
موقع اومدن از اونجا به خونه دوباره پدر همسرم به همسرم و من گفت که دو تا جمعه دیگه هم بیان اینجا چون شاید دوباره شلوغ شه.........
من همون جا قیافه ام وا رفت و اخم هام رفت تو هم که یه دفعه نگاهم به همسرم که پشت پدرش بود افتاد که به من چشمک می زد و با قیافه ی مهربون بهم می خندید یعنی که دیگه نمی ایم.......
برام خیلی این رفتارش ارزش داشت که منو درک کرده بود و من و آرامشمو به اونجا و بودن در کنار پدر و مادرش ترجیح داده بود.................و در طول مسیر بازگشت کلی با هم حرف زدیم و بهم محبت کرد
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
عزیزم ، همسرم ،
ممنونم که هیچ وقت تماسهای وقت و بی وقت من رو زمانی که سر کار هستی ریجکت نمیکنی و بی پاسخ نمیگذاری.
حتی وقتی تو جلسه خیلی مهم هستی .:43:
مثل امروز که وقتی زنگ زدم شنیدم که به همکارات گفتی: "ببخشید و خییلی آروم با اون صدای دوست داشتنیت گفتی عزیزم من تو جلسه هستم بعدا تماس میگیرم:46:
میدونم میتونی مثل خیلی ها گوشیت رو خاموش یا سایلنت کنی اما اونقدر برام ارزش قائلی که جوابم رو بی پاسخ نمیگذاری.
مرسی عشقم.:46:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
ما عقد کرده بودیم و یه شب دلم خیلی گرفته بود و بی حوصله بودم . با شوهرییم تلفنی حرف زدم و اونم فهمیدمن حوصله ندارم .
وقتی قطع کردیم دلم خواست که شوهرییم پیشم بود و می دونستم که سر کاره تا بخواد بیاد پیشم 1 ساعت طول می کشه واسه همینم چیزی بهش نگفتم . و بعد هندز فری رو گذاشتم تو گوشم و نشستم پای اینترنت 5 دقیقه بعد دیدم داداشم درو باز کرد . فکر کردم باباییم از سر کار اومده و چون حوصله نداشتم گفتم تا چند دقیقه دیگه برم سلام کنم . یهو دیدم شوهریم هستش اومد و یهو جلوم سبز شد !!!!!
عین برق گرفته ها از جام بلند شدم و گفتم وای محمدرضااااااااااااااااا و بعد یهو پریدم بغلش جلویه داداشم و داداشم خجالت کشید رفت بیرون .
بعد بهم گفت لباس بپوش بریم بیرون انقد خوشحال بودم که نگو !!!!!!!!
وای ممنون تاپیکت واقعا عالی بود . :104:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیروز ساعت 5 رسیدم خونه و همین که رسیدم رفتم دوش بگیرم وقتی از حمام اومدم دیدم گوشیم زنگ می زنه و همسرم بود که با صدای گرفته و نگران بهم می گفت نمی گی آدم نگران می شه حداقل یه sms می دادی که داری می ری
در حالیکه نیم ساعت قبلش باهم حرف زده بودیم و توی 10 دقیقه ای که من حموم بودم 7 بار زنگ زده بود و کار خاصی هم نداشت باهام!!!!
دیروز همسرم با رفتارش اینگار با صدای بلند تو گوشم می گفت که چه قدر دوستم داره
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چرا داره این تاپیک قشنگ خاک می خوره
دیروز همسرم یه خاطره خوب برام ساخت
یادمه آخرین باری که برام گل خریده بود بر می گشت به 3 سال پیش و از اون زمان تا حالا حتی مناسبت ها هم گلی برام نخریده بود و پارسال بهم گفته بود که از این کارا خوشش نمی اد
دیروز مشغول کارای روز مره ام بودم که دیدم اومد خونه با یه دست گل قشنگ و کاملا بی مناسبت خیلی خیلی خوشحال شدم...........:72::72::72:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
همسر من فوووووق العاده ست و عاشقانه دوستش دارمممممم...:46: یه خاطره قشنگ دیگه که برام ساخت این بود که من به مدت 5 روز یه مسافرت کاری رفتم که قرار بود 2 روز بیشتر نباشه ...شهرم دقییییقا هر نیم ساعت یه بار زنگ یا اس ام اس میزد و میگفت که دلش تنگ شده میگفت خونه هیچ صفایی نداره میگفت زندگی براش معنا نداره.... مامانم اینا که بهش سر زده بودند گفتند اصلا افسرده شده زود برگرد کفتند همه غذاها مونده بوده و هیچی نخورده...راست میگفتن 3 کیلو تو این مدت کم کرده بود عشقم....:302: مامانم میگفت تا بهش گفتیم دلتنگ نباشه اشک تو چشماش جمع شده بوده....:43: روزی هم که اومدم از نیم ساعت قبل از پرواز!!! اومده بود فرودگاه منتظرم نشسته بود....یه دسته گل خوشگل هم برام گرفته بود....بعد هم کلی از دلتنگی ها و عشقش گفت و به هم قول دادیم دیگه هیچ وقت تنهایی جایی نریم.....جالب اینکه خونه رو هم مثل دسته گل کرده بود......شوهر عزیزم بهترین مرد دنیاست...:46::46::46:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دوستان عزیز تو رو خدا دعا کنید من به زودی زود بیام اینجا خاطره بنویسم:316:
این تنها تاپیکیه که آرزو دارم توش مطلب بنویسم.
میخوام انشا الله وقتی ازدواج کنم تک تک این پستها رو بخونم(البته خیلیهاش رو قبلا خونده بودم) و واسه همسرم اجرا کنم.
دعای هر کسی در حق خودش ممکنه مستجاب نشه به دلیل گناهانی که داره اما دعای دیگران خیلی به استجابت نزدیکه پس خواهش میکنم برا منم دعا کنید از مجردی خسته شدم و میخوام ازدواج کنم اما مشکلات سر راهمه که با دعای خیر شما انشا الله دست میشه.
نویسنده این پست رو فراموش نکنید لطفا:72:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
امروز که فکر میکنم میبینم منم خاطرات عاشقانه با همسرم کم نداشتم. یکیشو براتون تعریف میکنم.
من خیلی چیزای ترش مثل لواشک و آلوچه و... دوست دارم.باید بگم همسرم اصلا لب به این چیزا نمیزنه. هر وقت ازش دلخورم و میخواد از دلم دربیاره، از سر کار که میاد با یک کیسه پر از این چیزا میاد خونه ومنم دلم نمیاد بعدش بهش اخم کنم و آشتی میکنیم. بعد خودش با یک بشقاب پر از لواشک و آلوچه میاره و پیشم میشینه و میگه بخور تا من کیف کنم:16: اینجور موقعها نمیتونم دوستش نداشته باشم.:72::72::72:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
این روزا همش خاطرات خوشگل خوشگله
داریم واسه عروسیمون اماده میشیم
رفت و امدهای هر روزمون شمردن مهمونایی که قراره همشون فقط و فقط به هم رسیدن من و محسن و جشن بگیرن
لفظ عروس خانومی که این روزا ازش میشنوم
خرید واسه خونه مشترکمون کیک و گل و لباس عروسو ماشین و عکسو ....
این جمه دلنشینش که بعد هر ابراز خستگی تو گوشم میخونه دیگه آخرشه عزیزم داریم نزدیک میشیم
برنامه ریزی کردن واسه اینده واسه رفت و امدمون واسه مهمونی گرفتنمون و....
همسری این روزا داره سنگ تموم میزاره با اینکه دستش تنگه اما تا میتونه با خواست ومیل من پیش میره خدایی منم نمیزارم بهش فشار بیاد چون میدونم ناراحتیو نگرانی اون نگرانی منم هست
دلم نمیخواد زود روز عروسی برسه این روزا خیلی خوشگل تره
محســــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــن دوســــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــت دارم:43::43::46::46::46:
خدایا به داد دل مجردا برس:311:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
محل کار همسرم در خارج از شهرمونه و همیشه صبح زود با ماشین خودش میره و عصرها برمیگرده. یه روز عصر موقع برگشتنش که شد به من زنگ زد و گفت خانم همکارش اومده شرکت اما کار شوهرش طول کشیده و نمیتونه با شوهرش برگرده و همکارش از همسر من خواسته که خانومش روهم با خودش ببره. همسری هم زنگ زده بود به من که اگه من ناراحت نمیشم و از نظر من مشکلی نداره خانوم همکارش رو بیاره. منم بهش گفتم نه عزیزم چه مشکلی داره من اصلا ناراحت نمیشم. :46:
اینقدر از این همه صداقت و روراستی خوشحال شدم که اگه پیشم بودم بغلش میکردم و سر تا پاشو غرق بوسه میگردم:43::43::43: