شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل
نمایش نسخه قابل چاپ
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب کرا داور کنم
شب های درازیست که در خلوت دل بیدارم
در بزم غریبانه ای از عشق تو دعوت دارم
وهم عزیز صبر کنید تا یکی دیگه جواب شعر شما رو بده تا ؛یکی مثل من اشتباه نکنه!
من خاکی از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
دال
در این حریم شبانه ستم گرفته
در این شب خاک وخاکستر که غم گرفته
رفیق روزهای بی کسی ای سر به دامن
چراغ خورشید واره چشم تو روشن
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
دال
در پیش شاه عرض کدامین جفا کنم
شرح نیازمندی خود یا ملال تو
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زانکه منزلگه سلطان دل مسکین منست
ت
تو مصیبت کشی ای دل میدونم
میون آتشی ای دل میدونم
داری پرپر میزنی جون میکنی
این رو از اشکهای چشمات میخونم