خیلی ناراحت شدم، چرا انقدر عجولانه؟؟؟
همیشه آباد کردن احتیاج به صبر و گذشت زمان زیادی داره اما ویرانی فقط در یک لحظه اتفاق می افته!
نمایش نسخه قابل چاپ
خیلی ناراحت شدم، چرا انقدر عجولانه؟؟؟
همیشه آباد کردن احتیاج به صبر و گذشت زمان زیادی داره اما ویرانی فقط در یک لحظه اتفاق می افته!
من نمی خواستم مطلقه باشم الان هم نمی خوام و مطمئنم در آینده هم چنین چیزی رو برای خودم نمی خوام
سپر داییم که یه مرد و مشکلات مردها خیلی کمتر از زنهاست توی این جامعه از همسرش جدا شده می دونم طلاق یعنی چی؟با حال و احوالم چه میکنه ولی ......
من تمامی قضیه رو سپردم به دست بزرگترها .... همون بزرگترایی که بهم گفتن پسر خوبیه لیاقتت رو داره .......
من هیچ جا نخواهم بود حتی برای دادگاه وکیلم میره حالا هم خانواده ها رو در روی هم می شن ..... همون خانواده هایی که یکیشون توی بله برون جو گیر شدو 62 تا سکه به مهرم اضافه کرد و دیگری هم با گذشتن از شیربها جواب طرفش رو داد
خسته شدم از این تکرار هر روز سر یه چیزی بحث کنم و همش سرزنش بشم
حق با آزاده فروزشه منی که درآمد ماهانه ام بالای 2.5 میلیونه چرا باید با چنین مردی عمر بگذرونم؟؟؟تا کی خودم رو داغون کنم؟؟؟؟ من که ملکه نجات نیستم، هستم؟
خواهشن همدردی نکنید دارم دیوانه میشم
هیچ وقت تا این حد خودم رو به خدا نزدیک ندیده بودم
حیف اعتقاداتم اجازه نمیده وگرنه برای چی زنده بمونم و زندگی کنم؟
به این هم میگن زندگی؟!
دلم خیلی گرفته
شما رو به خدا کمکم کنید دارم داغون میشم
کمکم کنید نمی تونم تجمل کنم
نمی تونم چلو اشکامو بگیرم حالم داره بهم می خوره
حالم خوب نیست اصلا خوب نیستم
بگید چیکار کنم مغزم کار نمیکنه
یه قدم تا مرگ فاصله دارم فقط یه قدم
من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرت مستقیما با همسرت حرف زده؟ اون چیزی به مادرت نگفته یا چیزی ازش نپرسیده؟
خیلی خونسرد به مادرم گته هرجور که شما راحتید خانواده منهم تمایلی به ادامه این وصلت ندارن ....... و در نهایت بی شرمی به مادرم گفته من مشکلی برای ازدواج دوم ندارم هر وقت دخترتون خواست ازدواج بکنه بیاد دنبالم طلاقش رو بگیره.....
خواستم بفهمه که همه مشکلا رو دوش منه همه فشارها رو من دارم تحمل می کنم ولی نتاسفانه فهمیدم که این رو هم نمی فهمه
خیلی دلم به حال خودم میسوزه
عضلات بدنم گرفته سرم داره منفجر میشه ولی چه فایده برای کی؟ برای چی؟
سورنا حق با شما بود باید منطقی نگاه می کردم همون روز اول همه چیز رو تموم می کردم نه حالا که هیچ چیزی برام نمونده .... هیچی برام نموننده .... نه آبرو نه شخصیت نه اصالت نه فهم نه شعور نه صبر نه استقامت نه هدف نه ارزش زندگی ..... جیزایی که یه زمانی خیلی بهشون می بالیدم و خودم رو متفاوت از دیگرون می دونستم ولی اینا همش مال اون موقع ها بود نه الان ..... نه الانی که حتی شناسنامه ام که یه کاغذه حتی ونم خط خطی و کثیفش کردم
همش به این فکر می کنم مگه من چه گناهی مرتکب شدم که خدا داره اینجوری مجازاتم می کنه ......
نگید امتحانه که خدا امتحان رو به ظرفیت بندش میگیره من اینقدر ظرفیت ندارم
از تب و تاب نمیافتک برای یه دقیقه هم نمی تونم چشمام رو ببندم همش دوست دارم گفتناش یاد میاد قسم می خورد که بعد خدا منم و مادرش یعنی اونهمه قربون صدقه رفتناش دوست دارم گفتنا ش تا اینجا بود ؟ همش ادعا بود؟ حرف بود ؟ ز بون بود؟
مکگه عشقش نبودم توی پنج دقیقه شدم یه بد ذات خونه خراب کن؟
وقتی که می گفتم براش یه فاحشه خیابونیم همتون گفتید نه اینطور نیست ولی الان با اطمینان میگم حتی اون فاحشه هم نیستم از اون پست تر و پایین ترم
فکر نمی کردم سرنوشتم اینقدر شوم و پوچ باشه
الان از من و دلم و شخصیتم فقط یه ویرونه مونده میشناسمش تا این ویرونه و خاکسترو به دست باد نده تا اثری ازم نونه ولم نمی کنه
صبح همه راحت تصمیم گرفتن که طلاق بگیرم ولی الان کو یه کسی که کنارم بشینه و ببینه چی ج.ری دارم اشک می ریزم همه رفتن و من موندم و با یه دنیا تنهایی یه دنیا غصه یه دنیا چرا تنهای تنهام خدا رو فقط می بینم قط خدا
...........................................
وهم عزیزم هیچ وقت مهم ترین تصمیمای زندگیتو زمانی که ناراحت و خسته و عصبی هستی نگیر
یکبار زندگیتو دست همین بزرگترها سپردی و نتیجه اش رو دیدی دوباره چرا داری این اشتباه و می کنی ما باید حرفای بزرگتر ها رو بشنویم و ازشون درس بگیریم ولی در نهایت تصمیم گیرنده خودمونیم
اونا فقط چیزهای کلی رو می بینن مسائل جزئی چیزایی هستند که خودت ازشون باخبری کاش قبل از این که این کارو کنی تو تالار مطرح می کردی خانومی
حالا هم دیر نشده قبل از هر اقدامی کامل فکر کن عزیزم خواهش می کنم عجولانه تصمیم نگیر وهم عزیز اگه می دونی ارزش جنگیدن داره بخاطرش بجنگ
دوستان عزيز با اينكه من تازه به جمع شما اومدم اما خلاف نظر خيليها بايد بگم كه خانم وهم به موقع حرف جدايي رو پيش كشيد منظور اين نيست كه جدا شه اما با اين اتفاقي كه پيش اومده شايد نامزد ايشون تنبيه شه ، خدا وكيلي خود شما قضاوت كنيد اين آقا به وهم ميخوره؟تا كي وهم عزيز بايد يك تنه تلاش كنه:305:
ضمنا خودتون خونيديد كه نامزد ايشون در مور جدايي چه جوابي به مادرزنش داده.:160: پس ديگه نيازي نيست كه ما به وهم عزيز بگم به خاطر يه حرف داره زندگيت خراب ميشه به قوا آقاي سورنا شده 17/18 صفحه!!![/b]
من نمی گم وهم جدا بشه نه می گم از جدا شدن منصرف بشه فقط می گم ببینه کدوم بیشتر راضیش می کنه اینجوری دیگه بعدا خودش خودشو سرزنش نمی کنه و از تصمیمش پشیمون نمی شه
باید به یک حالت قطعی برسه نه حالت تردید