منم نگفتم بندازه دور. مگه من الان انداختم ؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
منم نگفتم بندازه دور. مگه من الان انداختم ؟؟؟
من با الینا موافقم
با جنگیدن به هیچ جا نمی رسی ماندگار جان
فقط یه چیزی رو خواهرانه بهت بگم رگ خواب همسرتو بدستت بیار تا پشتت باشه این دشگه هنر زنونه ی توه
من کاملا حرف های دلناز رو قبول دارم. ولی اول باید سنگاتو وا بکنی بعد اون کارها رو بکنی. اول اول و اول باید با شوهرت صحبت کنی منطقی.
من الان هم خدا رو شکر با همسرم خیلی خیلی خوبم و بعد با خانواده همسرم. رابطه ام دوری و دوستی. نه زیادی می چسبم نه خیلی فاصله انداختم. فردا هم به امید خدا قراره بریم شمال .
فقط و فقط باید تعادل رو حفظ کرد و همسران با هم همدل باشند.
خانواده من هم گاهی همسرم رو اذیت می کنن. ولی من حواسم جمعه. به موقع از همسرم دلجویی می کنم و به موقع هم طوری که مامانم اینا ناراحت نشوند بهشون تذکر می دهم. به قول دلناز زندگی فقط و فقط سیاسته و من اضافه می کنم حفظ تعادل.
نازنین جون آدما با هم فرق می کنن فرق قضیه تو با ماندگار اینه که امین پشت تو بود و به حرفا و کارات بها می داد
ولی ماندگار باید اول شوهرشو با خودش همراه کنه
ممنون از توضيحاتت نازنين جان
واقعا دارم سعي ميكنم ديگه كوتاه نيام ، الان هم ميرم خونشون اما عذرخواهي نه
درسته نازنين جان اما براي باز كردن سنگها از زندگي به خانواده اي كه شعور ارتباطي لازم رو داشته باشن نيازه به نظر من در چنين شرايط اگر بخواهي از گذشته حرف بزني به مشكلات دامن مي زني چون اون پذيرا نيست به نظر من فعلا هيچي نگو اصلا دختر خوب مگر تو چند سال با اينها هستي كه بخواهي روي گذشته بنايي بگذاري البته بد نيست خيلي كوتاه به همسرت بگي من گذشت مي كنم و احترام مي گذارم چون دوستشون دارم (اين رو با تأكيد بگو) پس تو هم رفتاري رو از اونها بخواه كه احترام من رو به همراه داشته باشه
ماندگار احترام هر كسي دست خودشه عزيزم
عزیزم منم همینو بهش گفتم . گفتم اول باید با همسرش صحبت کنه. گفتم اول باید با هم حد و مرزهاشون رو مشخص کنن .
در ضمن همسر ماندگار خیلی نقاط ضعفه دیگه هم داره. چرا خودتونو به اون راه می زنید ؟ همسرش روش دست بلند کرده و بارها شده که تو دعواها تنهاش کذاشته. اونا الان عقدن. هنوز عروسی نکردن اینه بعدش چی می شه ؟؟
من دارم می گم قبل وارد شدن به هر اختلاف دیگه ای اول باد تکلیفشو با همسرش روشن کنه. متاسفانه دختران ایرانی تو دوران عقد چشم و گوششون رو می بندن و همش منتظرن بعد عروسی معجزه بشه. دوران عقد دوران شناخته.
ماندگار خوبم امیدوارم یک روزی حرف های من درست از آب درنیاد. من به اندازه ی موهای سرم با مرد ها برخورد داشتم و همه جورش رو دیدم. خانم گلم برات آرزوی موفقیت می کنم . دیگه چیزی نمی نویسم چون فکر می کنم فقط انرژی منفی بهت می ده . برات از صمیم قلب آرزوی خوشبختی می کنم :72:
دلناز خوبم من و همسرم خودمون سنگ هامون رو واکندیم تنهای تنها.
می دونم که شرایط ماندگار با من خیلی فرق داره ولی باید اول از همسرش مطمئن بشه. یک عمر زندگی با مردی که پشت و همراه آدم نباشه فاجعه است.
در هر صورت من باز هم امیدوارم حرف هام و نتیجه گیری هام در مورد همسر ماندگار عزیز اشتباه باشه :72:
ماندگار خيلي احساساتي برخورد مي كنه با يه غوره سردي اش ميشه و با يه مويز و...
يعني چي من الان ميرم خونه اشون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا قبلش يه مروري روي حداقل حرف هاي خودت نمي كني تا باز يه اشتباه ديگه رخ نداده
به نظرم ماندگار بايد اول سنگهاشو با خودش وابكنه بعد يه مدتي توي تنهايي به خودش ايده الها ش و زندگي اش فكر كنه
من باز هم مي گم اگر قضيه مادرشوهرش باشه كه با يه معذرت مامان حله اما ماندگار باز دچار اشتباه شده عزيزم تو بايد اول با خودت كنار بيايي بعد همسرت رو موشكافي كني كه اصلا اين مرد به صلاحت هست يا نه .
اما اگر موضوع خانواده باشن كه اونقدر ساده است كه جاي بحث و غم نداره.
ممنون از تك تك شما دوستان
الان كه به گذشته ام فكر مي كنم مي بينم درسته من در برابر همسرم خيلي كوتاه اومدم ، نقاط ضعفموخودم بهش نشون دادم
خيلي راحت كاري كردم كه دستشو روم بلند كنه ( در اول من خودم و مقصر مي دونم ) ، من در كل خيلي اشتباه كردم ، هميشه ميگفت عزيزم به حرفهاي من گوش كن ، به خدا ضرر نمي كني ، اما درست مثله همين تالار ، تا با اون موضوع روبرو ميشدم ، همه حرفاش يادم ميرفت و جو طوري ميشد كه من مجبور ميشدم از روش خودم استفاده كنم .
شايد به قول دلناز جون نياز نباشه ديگه به اين بحث پرداخته بشه ( در حالي كه مشكله من هنوز رو هواست و حل نشده ) و شده باشه يه سريال كه همه از سر عادتشون ميان و وقت ميذارن ، اما واقعا ترجيح ميدم تا پايان اين تاپيك رو برم ، چرا كه احساس مي كنم شايد باز بودن اين پست نه تنها به من كه به خيلي از اعضاي عزيز تالار كمك مي كنه ، .. اين از اين و دوم اينكه من امشب و يا فردا شب دارم ميرم خونه مادر شوهرم و مي خوام خيلي عادي با اين قضيه برخورد كنم ، طوري كه جايه كوچكترين بحثي رو نذاره ، و بهتون هم قول ميدم كه من ديگه پستي تحت عنوان مادر شوهر نق نقو و قصه مادر شوهري كه سر دراز دارد و نميذارم . يعني اينقدر به خودم اطمينان دارم كه هرگز به خودم اجازه ندم به اين قضيه به شكل يه مشكل نگاه كنم و خيلي زود حلش كنم كه امروز اينطور شاهد ناتواني هام نباشم .