چکامه عزیزم همیشه به یادتم مراقبه خودت باش
نمایش نسخه قابل چاپ
چکامه عزیزم همیشه به یادتم مراقبه خودت باش
"baby عزيز برام نوشته بودي مهمون زياد دعوت کنم.راستش چندبار اين کار رو کردم.البته دوستامون رو دعوت کردم.ولي رفتار نيما توي جمع به قدري سرد بود که همه متوجه ميشدن.همه تعجب ميکردن که اين همون نيماي قبله؟براش تولد گرفتم توي جمع بهم بي احترامي کرد.البته اينم بگم که اون موقع هنوز خشمشو داشت و به آرومي الان نبود.الان خداروشکر خيلي آروم شده.کاملا ميتونم حس کنم که خودش هم خيلي دلش ميخواد مهمون بياد خونمون يا مهموني بريم.ولي راستش من ديگه نميخوام خورد بشم.اين تحقيرها تا کي؟توي ماه رمضون هم که قرار بود بريم خونه خاله اش(توي پستهاي قبلي جريانشو نوشتم)بهش گفتم 2 ساعت تحمل کن و رفتار عادي از خودت نشون بده.نميخوام ديگران متوجه اين رابطه من و تو بشن.ولي اون قبول نکرد.شما فکرشو بکنين من ونيما که توي يه بشقاب با هم شام ميخورديم حالا توي مهموني بخواد بشقابشو برداره بره يه گوشه اتاق بشينه تنها شامشو بخوره.يعني مردم احمقن؟نميفهمن؟اون حاضر نشد 2 ساعت حداقل ظاهرو حفظ کنه.براي همين اون شب نرفتيم.
خانواده خودش و من هم با اين کارايي که نيما کرد ديگه خونمون نميان.الان يکساله."
چکامه جان
ببين مي دونم توي اين شرايط ، انجام کارهاي درست خيلي سخته باصطلاح تو دعوا که حلوا پخش نمي کنن ، ولي من باز تاکيد مي کنم که اين کارا راانجام بدي.
من دقيقا ميخوام که اين رفتار سرد نيما رو هم بقيه ببينن ، حتما تو اين حالت قهروسردي بقيه هم از بي احترامياي اون بي نصيب نمي شن (البته با درجه کمتر) ،بالاخره هر کدوم يه جوري سرزنشش مي کنن ، شايد که اين سماجتش شکسته شه.
اگه توي جمع باهات بد حرف بزنه بنظرت تو رو تحقير کرده ؟شما سکوت کن. همه هم مي فهمن که اون داره به خودش بي احترامي مي کنه .
بهرحال حق شماست که زندگي کني وبا بقيه ارتباط داشته باشي. اگه اون دوست نداشته باشه مشکل خودشه. با روحيه خوبت به فک وفاميل اصرار کن که بيان خونتون. خودت هم تنهائي برو خونه هاشون (يادمون نره هيچکس از انجام کار درست ضرر نکرده)
چکامه جان اگه میتونی یه بار دیگه مهمون دعوت کن ببین باز هم همون جوری برخورد میکنه؟
شاید این دفعه رفتارش بهتر باشه
نازنين جان کاملا حرفاتو قبول دارم.نميدونم چندسالته.فکر کنم از من کوچيکتر باشي.ولي جالبه.خيلي باتجربه حرف ميزني و جالبتر اينه که انگار توي زندگيم بودي و راهنماييهات همون چيزيه که بايد باشه و به درد زندگيم ميخوره.مرصي عزيزم.خيلي خيلي ممنونم.آره من بايد روي خودم کارکنم.متاسفانه هنوز خيلي ضعيفم.ولي يه چيز ديگه هم که فکرمو مشغول کرده اينه که نيما الان تصميم به جدائي نداره.و به قول خودش خودشو با اين شرايطش وفق داده و ميخواد همينجوري زندگي کنه.چيزيکه فکرمو مشغول کرده اينه که اين رفتارهايي که تازگيها ازش ميبينم و پيشرفت ميبينمشون براي اون اينطور نباشه و همينطوري نه به خاطر بهتر شدن رابطه فقط به اين دليل که تصميم گرفته اينجوري ادامه بده و براي اينکه اين شرايط براش زياد سخت نباشه اين کارهارو ميکنه.نميدونم تونستم منظورم رو برسونم يا نه.
نفس عزيزم منم هميشه به يادتم.خيلي دوستت دارم عزيزم.با اينکه شماهارو نديدم ولي باور کنين با بعضي از شماها بخصوص تو نفس عزيزم،نازنين،شاد و الينا احساس نزديکي زيادي دارم.همتون رو دوست دارم.
baby عزيز،اليناي عزيزم باشه .فقط منتظرم يه کم کمرم بهتر بشه.مهمون هم دعوت ميکنم.البته خانواده من و خودش نميان.ميدونم.بايد دوستامونو دعوت کنم.
ما هم دوستت داریم گلم. من 23 سالمه و حسابدارم. 2 ماهه که عقد کردم. مشکلم رو هم که خوندی.
می دونی چکامه نمی دونم چرا ولی وقتی آدم ها برام حرف می زنن ، تو شرایط و موقعیتی که باشند می تونم خودمو بذارم جاشون. این خیلی بده. متاسفانه من خیلی زودتر از سنم بزرگ شدم. بگذریم...
چکامه جان تو به رفتارهات ادامه بده. ببینیم چی می شه . چیزی که از دست نمی دی، می دی؟ عجله نکن برای به زود نتیجه رسیدن. تلاش کن برای به نتیجه درست رسیدن. مهمون های خانوادگی دعوت کنی چرا نمی یان ؟؟؟
چکامه یادت باشه نیما هم ادمه و سنگ نیست. بذار خودشو خالیه خالی کنهو تو فقط صبور باش و محکم. کارهایی رو که باید انجام بدی انجا بده. فعلا درست شدن تو خیلی مهم تر از فکر های نیماست عزیزم.
راستش خانواده من بخاطر رفتاراي نيما خيلي ناراحتن.مخصوصا پدرم .براي همين نميان.الان يکساله که پدرم و نيما همديگرو نديدن.خانواده نيما هم همه از دستش شاکين.براي همين نميان.با بقيه هم ماخيلي رابطه نداشتيم.
از دوستاتون شروع کن عزیزم
خواهرای هسرت چی ؟ با اونا که صمیمی هستی. اونا نمی یان ؟