اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
نمایش نسخه قابل چاپ
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم جامه مدر، نعره مزن هیچ مگوی
یار دلدار من ار قلب بدینسان شکند ببرد زود بجانداری خود پادشهش
یکی دو فصل گذشت از درو ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگیم درو نشده !
لبم به وسوسه بوسه دزدی آمده بود
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشده
هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد؟
در دودمان ما دین در راه دل فروشند
پروانه اند و ناگه از آب و گل خروشند
دروفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان ورندانم چو شمع
عاشق همه سال مست و رسوا بادا دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری قصه هر چیز خوری گر مست شدی هرچه بادا بادا
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم
میان عاشق و معشوق فرق بسیاراست
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید