ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی ور بود خاری تو هیمه گلخنی
نمایش نسخه قابل چاپ
ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای
گر بود اندیشه ات گل گلشنی ور بود خاری تو هیمه گلخنی
مویینه به بر کردی وبی ذوق تپیدی
آنگونه تپیدی که به جایی نرسیدی
در انجمن شوق تپیدن دگر آموز
دم چیست ؟پیام است ،شنیدی ؟نشنیدی
در خاک تویک جلوه عام است ندیدی
دیدن دگر آموز وشنیدن دگر آموز
ما چشم عقاب دل شهباز نداریم
چون مرغ سرا لذت پرواز نداریم
ای مرغ سرا خیز و پریدن دگر آموز
تخت جم و دارا سر راهی نفروشند
این کوه گران است به کاهی نفروشند
با خون دل خویش خریدن دگر آموز
نالیدی وتقدیر همان است که بودست
آن حلقه زنجیر همان است که بودست
نومید مشو ناله کشیدن دگر آموز
حیدربابا گویلر بتون دوماندی
گونلریمیز بیر بیر نن یاماندی
بیربیریزدن آیریلمایون آماندی
یاخشی لیغی الیمیزدن آلیپلار
یاخشی بیزی یامان گونه سالیپلار (1)
بیر سوروشون بو قارقینمیش فلکدن
نه ایستی یور بو قوردیغی کلکدن
دینه گچید اولدوزلاری الکدن
قوی توکولسون بو یر یوزی داغیلسین
بو شیطانلیغ قورقوسی بیر یغیلسین(2)
حیدربابا مرداغول لار دوغگونان
نامردلرین بورون لارین اوو گینان
گدیک لرده قوت لاری توت بوغ گینان
گوی قوزی لار آیین شایین اوتلاسین
قویون لارون قویروخ لارین قات داسین(3)
استاد شهریار
ترجمه به فارسی :
(1)
حیدربابا آسمان را سراسر مه گرفته است
روزهایمان یکی سخت تر از دیگریست
دوستان، زنهار، از هم جدا نشوید که روزگار بس خطرناک است
همه خوبی ها را از ما گرفته اند
و چه خوب ما را اسیر روزگار ظلم کرده اند.
(2)
از این روزگار نفرین شده بپرسید
که از این دام گسترده خود چه می جوید؟
به آسمان بگویید، ستاره ها را رها کند
تا فروبریزند و زمین را ویران کنند
تا مگر این دام شیطانی برچیده شود
(3)
حیدربابا فرزندان برومند به دنیا بیار
نامردها را بگیر و دماغشان را به زمین بمال
در گردنه ها گرگ ها را بگیر و خفه کن
تا در آرامش بره ها به چرا روند
و گوسفندها دم هایشان را بازی دهند.
یاشاسین ایران آذربایجانی
باور نکن تنهایی ات را
باور نكن تنهايي ات را
من در تو پنهانم،تو در من
از من به من نزديكتر تو
از تو به تو نزديكتر من
باور نکن تنهایی ات را
تا یک دل و یک درد داریم
تا در عبور از کوچة عشق
بر دوش هم سر می گذاریم
دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهایی ات را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه،یک روز
با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبة دل
با ور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزله،یک روز
با هم در این عالم نباشیم
این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبة دل
با ور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزل
صبح نه هنگام جدایی است
نه هنگام وداع
اشکهایم را دیدی روزی
که غرورم را شکستی
درخانه ی قلبت را بستی
تا پیکر فرسوده ام در زیر باران جدایی بماند واب شود
وتو تنها شاهد زیبایی باران باشی
تا جایی که خواستم امدی
امانه برای گوش دادن به حرفهایم
برای خنده به صداقتم
تاشاهد رسواییم باشی
جای پاهایم بر کوچه دیدار مانده است
خاک نیز شرمنده از محو ان است
مانده اند تا یادگارم ،درغرول نیز ببیند
بی وفایی را ،شاید ان زمان شاهد هجوم اشک هایم باشی.
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز توازاین خونه رفتی ولی از اومدن چیزی نگفتی
ترا درحنجره یک دشت اواز
تورادر سر هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنها
نمی دونم که می مونم تا فردا
چی می شد اون هوای برفی و سرد تورا راهی این خونه نمی کرد
بهار کاغذین خونه ی من تورا راضی نکرد اخر به موندن
من عادت می کنم با درد تازه
جدایی شاید از من ،من بسازه
دلم تنگ ،دلم تنگ برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
تواونجا با گلهای رنگارنگی
من این جا پشت دیوارهای سنگی
تو با جنگل توبا دریا توباکوه
من و اندازه ی یک فصل اندوه
من عادت می کنم بادرد تازه
جدایی شاید ازمن من بسازه
دلم تنگ دلم تنگ برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــ ــی
در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــ گ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــم
سرشار می کنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــد
و می شود از آنجــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــرد
یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ـــــــ ـ*ـ*ـ*ـ*ـــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــت
*ــــــــــــــــــــــــ ــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ـــــ*ــــــ زيبا.ده ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ـــــــــــــــــــــ ــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ *ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــ ـــــ*
*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*
*ـــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــــــــــــــ*
*ــــــــــــــــــــــــ ــــ*
*ــــــــــــــــ*
*ــــــ*
*
دلا شب ها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است
میاد آندم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
میاد آندم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد عشق ورزد اشک ریزد
به فریادی سکوت جانگزا را
بهم زن در دل شب های و هو کن
و گر یاری فریادت نمانده است
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل ها ز درد است
دل بی درد همچون گور سرد است
**فریدون مشیری**
دلا تا به کی، از در دوست دوری گرفتار دام سرای غروری؟
نه بر دل تو را، از غم دوست،دردی نه بر چهره از خاک آن کوی، گردی
ز گلزار معنی، نه رنگی، نه بویی در این کهنه گنبد، نه هایی، نه هویی
تو را خواب غفلت گرفته است در بر چه خواب گران است، الله اکبر
چرا این چنین عاجز و بینوایی بکن جستجویی، بزن دست و پایی
سوئال علاج، از طبیبان دین کن توسل به ارواح آن طیبین کن
دو دست دعا را برآور، به زاری همی گو به صد عجز و صد خواستاری:
الهی به زهرا، الهی به سبطین که میخواندشان، مصطفی قرةالعین
الهی به سجاد، آن معدن علم الهی به باقر، شه کشور حلم
الهی به صادق، امام اعاظم الهی، به اعزاز موسی کاظم
الهی، به شاه رضا، قائد دین به حق تقی، خسرو ملک تمکین
الهی، به نقی، شاه عسکر بدان عسکری کز ملک داشت لشکر
الهی به مهدی که سالار دین است شه پیشوایان اهل یقین است
که بر حال زار بهائی عاصی سر دفتر اهل جرم و معاصی
که در دام نفس و هوی اوفتاده به لهو و لعب، عمر بر باد داده
ببخشا و از چاه حرمان بر آرش به بازار محشر، مکن شرمسارش
برون آرش از خجلت رو سیاهی الهی، الهی، الهی، الهی
**شيخ بهايي**
ای خدا کاش من یک کبوتر دور حرم بودم بوی گل می درخشد از نور شده این خورشید شهر مشهد یر نور شاعر خودم بودم یا امام رضا