RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام
ما هم خیلی خاطرات زیبا و قشنگ و به یاد ماندنی داریم
یکیشون این بود که یه روز همسرم گفت من شب جایی کار دارم میرم برمی گردم . منم کنجکاو گفتم الا و بلا باید به من بگی کجا میری
معنی نداره تو از من پنهان می کنی
گفت میرم میام بهت می گم فقط یه ساعت تحمل کن حس کنجکاویتو الان نمی تونم بهت بگم
من باهاش قهر کردم افتادم رو دنده لج ( چون هر جا می خواد بره بهم می گه ولی اینبار نمی خواست بگه )
خلاصه رفتیم خونه پدرو مادرش برای شام و اونم گفت میرم بیرون میام
منم از حرصم خداحافظی نکردم
مادرشوهرم گفت کجا میره گفتم نمی دونم به منم نگفت
خلاصه بعد از یه ساعت اومد یه چیزی پشتش قایم کرده بود
اومد طرفم بوسم کرد و یه کادو گرفتم سمتم
با هیجان بازش کردم دیدم عکسهای مراسم حنابندون رو که یه سال می خواستیم چاپ کنیم ولی پولمون نمیر رسید رو رفته چاپ کرده و بعد رفته تو راه البوم خریده گذاشته توش و کادو کرده بود اورده بود :310:
خیلی خوشحال شدم بلند شدم بوسش کردم
گفت دیدی بیخود حرص خوردی می خواستم سورپرایزت کنم این همه غر زدی
خیلی خجالت کشیدم :163:
بعد مادر شوهرم با خنده به پدر شوهرم گفت یاد بگیر از پسرت ببین چه جوری خانومشو خوشحال می کنه :305:
همسرم خیلی مهربون
یه خاطره خیلی قشنگ دیگه اینه که :
من باردار بودم و وقتی خبرشو به شوشو دادم گفت بدنیا اومد یه انگشتر خوشگل پیشش من داری
خلاصه قسمت نبود و اون جوجه ما سقط شد من خیلی ناراحت بودم و همینطور شوشو
حال روحیم خوب نیود همش تا یه بچه میدیم گریه می کردم و شوهرم دلداریم می داد.
بالاخره چند ماه گذشت و عید رسید
شوهرم گفت باید بریم اون انگشتری رو که گفتم برات بخرم
منم گفتم اون بابت تولد بچمون که سقط شد
ولی شوهرم قبول نکرد و گفت باید بریم بخریم چه ربطی داره من قول دادم بخرم و می خرم چه بچه باشه چه نباشه
خلاصه رفتیم یه انگتری که خیلی دوست داشتم خریدم و هنوزم دارمش و هر موقع نگاه می کنم یاد مهربونی شوهرم میفتم که به هر طریقی می خواد دل منو شاد کنه :43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
عزیز دلم؛ ممنون که حتی سر کار هم به فکرم هستی!
دیروز وقتی خسته از سر کار رسیدی! وقتی با اشتیاق و ذوق منتظرم که در رو باز کنی و به روی ماهت نگاه کنم؛ تا سلام داده و نداده گفتی؛ چشماتو ببند که یه چیزی واست خریدم!
با خوشحالی تمام گفتم: واسه من؟ گفتی: زود باش؛ چشماتو ببند دیگه! باز نکنی ها؟! با کلی ذوق؛ چشمامو بستم.
بعدش دیدم که یه دمپایی خوشگل روفرشی با اینکه چند تا دارمش برام خریدی! شاید خیلی کادوی بزرگی نباشه؛ اما مهم این بود که بدون هیچ مناسبتی؛ اون هم درست موقعی که خسته از سر کار برمیگردی؛ سر راه؛ رفته بودی واسم خرید! :43:
وقتی حس کردم که به یادم بودی؛ انگار دنیا رو بهم دادن! :310::310:
حس کردم بیخود نیست که با به وجود اومدن هر سختی و مشکلی؛ باز هم به اندازه ی همه ی دنیا دوستت دارم و دلم نمی خواد که هیچ وقت ازت دل بِکنم!:46::46:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
بچه ها یه سووال ببیخشید اینجا مطرح می کنم
چه جوری امضا داشته باشم
[code]
شاید یه چیزی بگم خندتون بگیره
ولی موقعی که من بخوام برم سرکار
حتما شوهرم زنگ می زنه ببینه رسیدم یانه
اگه متوجه نشم گوشی رو جواب ندم عصبانی میشه یه موقعی هم صداش میره بالا که چرا جواب نمی دی ؟
ادم نگران میشه
همین عصبانیتش برای من خیلی شیرین و نشوندهنده دوست داشتننش که حتی برای چند دقیقه گوشی رو جواب ندادن چه حرصی می خوره که نکنه اتفاقی افتاده باشه :300:
و این یعنی دوست داشتن :43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
امروز صب وقتی برای صبونه رفتم پای یخچال رو یخچال دیدم ....
تو را از بین صدها گل جدا کردم
توسینه جشن عشقت رو بپا کردم
برای نقطه پایان تنهایی تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
have a good day honey :)
ناخوداگاه تمام وجودم پر از حس شیرین دوست داشته شدن شد :43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند روزه که من وهمسر عزیزم واسه ادامه تحصیل رشته های جدا قبول شدیم(تا الان محل تحصیل و کارمون با هم بود و 24 ساعت عاشقانه کنار هم بودیم و حتی اگه چند ساعت دور بودیم حتی نیم ساعت هم بیشتر نمی شد که از هم خبر نداشتیم و عشقم دائم بهم زنگ میزد طوری که 5 سال از ازدواجمون گذشته مامانم میگه عین نامزدایین!),دیروز موقع خواب شوهرم پشتش به من بود که هیچ وقت این کارو نمی کنه! هی اصرار کردم برنگشت,وقتی به زور چرخوندمش,برای اولین بار دیدم چشمای قشنگش پراز اشکه,پرسیدم چرا ناراحته,با بغض تو گلوش گفت :از ماه دیگه ,دیگه از صبح تا بعداز ظهر همو نمی بینیم, من بدون تو نمی تونم...و واقعا گریه کرد,منم گریه کردم....
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیروز تولدم بود....:123:
از چند روز قبل همسرم مدام ازم میپرسید چیزی هست دوست داشته باشی برات بگیرم. منم با یه لبخند شیطانی میگفتم:نه کادو رو که نمیپرسن مزش به ندونستنشه.:311:
عشقم انفدر با مناسبت ، بی مناسبت زحمت میکشه برام خرید میکنه که واقعا وقتی خودم هم فکر میکردم ذهنم یاری نمیده چیزی احتیاج داشته باشم. الهی بمیرم که عشقم چقدر فکر کرده بود که چی بگیره :163:
شب تولدم داشتیم از مهمون برمیگشتیم وقتی ساعت از 12 شب گذشت عشقم با شادی گفت تولدتتتتت مباررررک
پخش ماشین رو روشن کرده بود و با صدای زیباش برام میخوند . بعد یه دفعه گفت نمیتونم تا فردا صبر کنم باید کادوت رو امشب بدم. کلی هیجان داشتم بدونم این چیه که همسرم این چند روز انقدر براش مرموز شده بود.
ماشین رو متوقف کرد رفت از صندوق ماشین یه یه چیز شبیه لوله بزرگ دراورد داشتم از کنجکاوی میمردم:311:
گفت دستت رو ببر داخل لوله و مقوایی که رول شده رو در بیار.
واااااااای وقتی کامل در اوردم دیدم عشقم عکسم رو با طراحی گرافیکی بزرگ چاپ کرده بعد کنارش با حروف فارسی کلماتی رو طراحی کرده که اینا بودن( همسر، زیبا ، همپا ، زن) عشقم گفت اینا چهار تا کلمه رو هیچ وقت فراموش نکن چون اینا یعنی تو.
نکته جالب این تابلو این بود که 4 تا حرف از این 4کلمه به رنگ قرمز هایلایت شده بود که وقتی کنار هم قرار بگیره اسم من میشه
خیلی زیبا عشقم طراحی کرده بود.
کادوهای زیادی از عشقم تو این سالها گرفتم اما این یه معنی و مفهوم دیگه ای برام داره . چون همه احساس درونی عشقم توش خلاصه شده:46::43:
هر وقت به این تابلو نگاه میکنم متوجه میشم که تا الان واقعا معنای همسر رو برای عشقم داشتم.
همه تلاشم رو انجام میدم تا اخرین لحظه حیاتم این حس تو وجود عشقم زنده بمونه.
عاشقانه عاشقتم همسرم:72::46:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
[align=right][align=left][size=medium][align=justify][align=right][align=left][align=right]دوباره سلام
امروز میخام یه خاطره خیلی خوب از زندگیمون براتون بگم البته بیشتر یه حس تفاهمه دوسداشتنیه تا یه خاطره!
دو هفته پیش ما دو تا مهمونی تقریبن مهم داشتیم سختیشم تو این بود که پشت سرهم بودن، منم دست تنها بودم و کلی کار فقط کارم شده بود بدو بدو.
اما همسری بدون اینکه چیزی بگه اومد تو آشپزخونه و پایاپای من کار کردو کلی کمکم کرد آخر شبم که مهمونا رفتن با هم ظرفارو شستیم خونمونم جارو زدیم برا مهمونی فردا ظهر
وای نمیدونین چقد خوشحال بودم که میدیدم شوهرم درکم میکنه و همراهمه
تازه همینطوری که با هم ظرف میشستیمو صحبت میکردیم دوربین فیلمبرداریم روشن بود الان یه فیلم به یادموندنیم از اون شب داریم
[/align][/align][/align][/size][/align][/align][/align]
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
یک شنبه تولدم بود :227:
محسن:43: اومد دنبالم که بریم بیرون . ما مجبوریم جشنای کوچولومونو تو ماشین برگزار کنیم اونم خیلی رو دور تند آخه هنوز بی خانمان محسوب میشیم:163:اما خیلی بامزه و شیرینه امتحان کنید:227:واسم یه ساعت خیلی خوشگل خریده بود
شب که رسیدیم خونه یه سورپرایز مجدد وهمسری:43: با خونواده دستش تو یه کاسه بود و یه جشن مفصل هم اونجا گرفتیم:227:
فردا صبح که اومدم سر کار با سورپرایز سوم مواجه شدم یک تولد خیلی بامزه (یه کیک به شکل کفشدوزک و هدایای با مزه دوستام از قبیل عروسک و پستونک و ...):311: که همسری اونجا هم نقش داشت
گذشت تا دیشب که خونه پدری همسرم :43:دعوت بودیم چشمتون روز خوب ببینه(این مخالف چشمتون روز بد نبینه است:163:)تا رسیدیم اونجا فشفشه و بادکنکی بود که هوا شداون بنده خداهام یه جشن مفصل واسم به پا کرده بودن نا گفته نماند تو این صحنه هم همسری :43:دست داشت .
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
همسرم خیلی براش مهمه که در مورد تکنولوژی های روز دنیا بدونه و تا جایی که میشه اونها رو تهیه کنه.
و همیشه میگه اون ور دنیا زحمت میکشن اختراع میکنن، حداقل ما استفاده کنیم و در موردش بدونیم.
عشقم با وجود همه علاقش ، همیشه بهترین رو برای من خریده مثلا یادمه 3 سال قبل برام بهترین لب تاب رو گرفت (در حالی که خودش لب تاب نداشت) و بهترین گوشی رو همیشه برام گرفته و همیشه تشویقم میکنه به دونستن اونها.
:46:
سال قبل با اصرار من برای عزیزم یه گوشی موبایل گرفتیم و خیلی خوشحال بودم میدیدم عشقم با چه علاقه ای گوشیش رو دوست داره، نه به خاطر پز دادن ، بلکه به عنوان یک ابزار کاربردی دوسش داره.
خلاصه چند ماهی از خرید گوشی گذشت ....
من به خاطر شرایط کارم چند روزی از هفته میرم شهرستان. تو قطار برگشت بودم که عشقم زنگ زد ، حس میکردم تو حرفهاش میخواد یه چیزی بگه اما مدام حرفش رو میخوره.. با اصرار من عشقم گفت برات یه چیزی گرفتم اما میخوام نگم تا بیای خونه.فقط الان صداش رو میتونی گوش بدی .
وااای تو گوشی تلفن یه صداهای حرف زدن نامفهومی میشنیدم اما واقعا داشتم از کنجکاوی میمردم که این صدای چیه؟؟؟؟
وقتی رسیدم خونه دیدم ، هی وااااااای من عشقم برام یه مرغ مینای سخن گو گرفته(آخه من یه جا یه بار دیده بودم و این موجود نمکی دلمو برده بود )
خیلی ناز حرف میزد :میخندید ، اسم منو میگفت و یه موجود خوردنی به تمام معنا بود.:227:
عشقم برای اینکه این خوشگله رو برام بتونه بخره رفته بود گوشی که خیلی دوست داشت و نیاز داشت رو فروخته بود...:302:
وقتی فهمیدم تو چشمام پر اشک شد چون میدونستم عزیزم گوشیش رو دوست داشت و براش کاربردی بود.
گفتم: آخه چرا این کار رو کردی؟ با نگاه عاشقانه بهم گفت:" اگر صبر میکردم تا پول تهیه کنم ممکن بود پرنده رو میفروخت. خوشحالی تو بیشتر از داشتن گوشی برام ارزش داره"
وقتی تو بغل عشقم بودم به خاطر داشتن همچین مرد مهربونی هزاران بار شکر کردم.:46::72::43:
الان که این خاطرات رو مینویسم پرنده خوشگلم کنارمه و داره برام خوش زبونی میکنه :R
عشقم ، امیدم عاشقانه عاشقتم:72::46: