ناموس عشق و رونق عشاق می برند
منع جوان و سرزنش پیر می کنند
نمایش نسخه قابل چاپ
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
منع جوان و سرزنش پیر می کنند
دست به دامان تو دارم شب و روز
که بیای و مرا از قفس آزاد کنی
یا رب دل به تمنای تو داشتم شب و روز
کز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
دیگر گرمی نمی بخشی
عشق، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام، از عشق هم خسته
هوا هوای بهار است و باده باده ناب
به خده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
به بوي نافه اي كاخر صبازان طره بگشايد
زتاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
آنانکه که خاک را به نظر کیمیا کنند***آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟!
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
ما نگوئیم بد و میل به ناحق نکنیم***جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو ؛سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم