لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد
روی رنگین تو آب گل خندان ببرد
گر نه لنگر شود اندوه چو کوه تو مرا
باد برداشته تا خاک خراسان ببرد
دال بنوازید لطفا
نمایش نسخه قابل چاپ
لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد
روی رنگین تو آب گل خندان ببرد
گر نه لنگر شود اندوه چو کوه تو مرا
باد برداشته تا خاک خراسان ببرد
دال بنوازید لطفا
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند
وین همه منصب از آن حور پریوش دارم
میملطفکنید!
ما عاشق فهم وادب و معرفتیم
ما خاک قدوم هر چه زیبا صفتیم
از زشتی کردار دگر خسته شده ایم
محتاج دو پیمانه می معرفتیم.
من ان نگین سلیمان, به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او, دست اهرمن باشد
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
خواهم که قلب گرمت آماج غم نگردد
باغ دلت الهی دشت ستم نگردد
اشک ندامت ای جان از چشم تو نبارد
دنیای آرزویت مرداب غم نگردد
خواهم که قلب گرمت آماج غم نگردد
باغ دلت الهی دشت ستم نگردد
اشک ندامت ای جان از چشم تو نبارد
دنیای آرزویت مرداب غم نگردد
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان در بازم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو