مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
بمیمید لطفا
نمایش نسخه قابل چاپ
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کويش را چو جان خويشتن دارم
بمیمید لطفا
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم بره به باغی و دلم شاد کنید
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار*** دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سريم
من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم
من اول روز دانستم که این عهد. با من میکنی محکم نباشد!
که دانستم که هرگز سازگاری. پری را با بنی آدم نباشد
ما ه هم این هفته برون آمد و به چشمم سالی ست...
مصرع دومشو فراموش کردم اگه می دونین بگین!!!
در همه دیر مغان نیست چو من شیدای
خرقه جایی گرو و باد ه و دفتر جایی
ببخشید سد ممد بیت شما رو ندیدم
یارم به یکتا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل!