ممنونم سحر جان برای این پست خوبت ، ولی مبحث زمان چقدر عجیبه واقعا ،،،حتی الآن هم که سفر در زمان و اینا وجود داره ، کلا خیلی علاقه مند به این موضوع هستم
نمایش نسخه قابل چاپ
ممنونم سحر جان برای این پست خوبت ، ولی مبحث زمان چقدر عجیبه واقعا ،،،حتی الآن هم که سفر در زمان و اینا وجود داره ، کلا خیلی علاقه مند به این موضوع هستم
خواهش میکنم، خیلی خوبه به مباحث مختلف علاقه مندی، وقتی یکی سؤال واسش پیش میاد و فکر میکنه، من اینجوری میشم (✷‿✷)
( در مورد سفر در زمان، در جهانی که زندگی میکنیم )
» سفر به گذشته
ببین تو دنیایی که ما الان زندگی میکنیم سفر به گذشته امکان پذیر نیست . اومدن آزمایش های مختلفی انجام دادن، که یکیشو برات میگم.
استیون هاوکینگ گفت اگر فرض کنیم من در گذشته زندگی میکنم، پس چون آدم معروفیم و همه منو میشناسن . بیام نامه ای بنویسم و یه مهمونی برگزار کنم. تو نامه مختصات دقیق مکان و زمان رو داد و گفت هر کسی نامه منو از آینده میخونه و اطلاع از این نامه نویسی توسط من برای آزمایش زمان طبق اسناد تاریخی بهش رسیده، فلان روز بیاد این مهمونی . اون روز فرارسید و ایشونم منتظر شد و هیچکسی به مهمونی نرفت. ( و ده ها آزمایش مربوط به زمان گذشته که اثبات کردن نمیشه به گذشته رفت)
» در مورد سفر به آینده
قبلا روی صندلی داغ نوشته بودم، مثلا اگر دو تا برادر دو قلو باشن و یکی اطراف یه سیاهچاله باشه و یکی روی زمین، برای اونی که اطراف سیاهچاله اس زمان خیلی کند میگذره. اما برای اونی که رو زمین هست چند سال گذشته.
کند شدن زمان واقعیه به صورتی که توی افق رویداد سیاهچاله عملا زمان متوقف میشه و کش میاد، اینجوری میشه به آینده رفت!
البته این یه سفر فرضی هست. چون جاذبه اطراف سیاهچاله انقدر زیاده که اگر کسی یا وسیله ای طرفش بره تا ذرات زیر اتمی، بدنش از هم جدا میشه!
پس با این حساب سفر به آینده هم فعلا منتفیه!!
乁( ⁰͡ Ĺ̯ ⁰͡ ) ㄏ
سلام ، آقا غلام من خوب درک می کنم وضعیت شما رو . ان شاءالله هر چه سریع تر سلامتی تون رو بدست بیارید.براتون حمد میخونم
----------------------------------
من از حال خودم بگم به معنای واقعی بی کس شدیم:311: من بچه به بغل میرم خرید . یه دستم بار سنگین و یه دستم دخترم از صبح بلند میشم تازه الان وقت کردم بشینم کمرم داره میشکنه :103: طفلک همسرم باز با اون حالش میاد پارکینگ وسایلو از دستم میگیره میاره خونه . باز خدا به برادر همسرم خیر بده چون خودشم کرونا گرفت میاد هر روز همسرمو میبره درمانگاه . من اصلا درکی نداشتم از کرونا حالا میفهمم چقدر بیماری بدی هست . بدتر اینکه شما مراقب باشی یکی دیگه بخاطر عدم رعایت بهت منتقل کنه . منم گلوم میسوزه و سرفه میکنم فقط امیدوارم حالم بد نشه طفلک همسرم و دخترم چیکار میکنن اونوقت
امروز همسرم میگفت منو تو فقط همدیگه رو داریم هیچ کمکی هم از دیگران نیاز نداریم . با اون حالش باز نگران منه . :47:
سلام
خانم طنین بارانی، اینکه عزت نفس در این حد دارید که نمیخواید از کسی کمک بگیرید قابل تحسینه. ولی بیماری چیز شوخی برداری نیست. کمک بخواهید از نزدیکان. چه اشکالی داره مگه؟ از خواهر یا مادر یا هر کی باهاش راحت ترید. بالاخره خانواده و نزدیکان توی اینجور مواقع باید هوای همدیگه رو داشته باشن.
لجبازی نکنید. برای بهبود نیاز دارید حتما استراحت داشته باشید.
مطمین باشید حتما برای خانواده و نزدیکان عزیز هستید و با کمال میل کمکتون خواهند کرد. و از بهبودی شما خیلی خوشحال خواهند شد.
مثلا ازشون بخواید غذا درست کنن و بیان بذارن دم در خونه. داخل نیان. یا مثلا اگر دارویی، گیاه دارویی، خریدی کاری دارید براتون انجام بدن. کارت بانکیتون رو هم بهشون بدید یا مبلغی روبریزید به کارتشون که معذوریت هزینه نداشته باشن. ببینید اصلا اشکالی نداره کمک بگیرید. انشالله بعد از بهبودی تشکر و جبران خواهید کرد.
در مورد اینکه میتونید آسپرین مصرف کنید یا نه با دکتر مشورت کردید؟ اگر مشورت کرده اید و ممنوعیت مصرف ندارید حتما روزی یک آسپرین بخورید. این مورد رو حتما جدی بگیرید.
بعدشم الان شما خودتون ناقلید. برای چی از خونه میرید بیرون آخه؟ حداقل از نظر احساس مسئولیت نسبت به سلامتی افراد جامعه، تا بهبودی کامل نباید از خونه بیرون برید. ای بابا.... مطمینم دوست ندارید مسبب بیمار شدن کسی دیگه و مبتلا شدن کسی دیگه به همین رنج و استرسی که الان دارید باشید. نه؟
سلام دوستان خوبم :72:
امیدوارم هر جا هستین حال دلتون خوب و عالی باشه :43:
آقا غلام ان شاءالله خدا بهتون سلامتی بده و هر چه زودتر خوب بشین :203:
سحر عزیزم واقعا خوشحال شدم که تو هم از این زمینه ها خوشت میاد مثل من البته کسی نیست که رموز جهان رو دوست نداشته باشه بدونه ، مثلا من گاهی توی فضای مجازی درباره این چیزا کلیپ گوش میدم مثلا عجایب مثلث برمودا یا اهرام مصر و لوازم تسخیر شده و یا موجودات ماورایی :303: خیلی جالبن و هنوز کسی نتونسته علتش رو کشف کنه .
من میگم یه تاپیک بزنیم مخصوص این چیزا و صحبت کنیم همه با هم :122: البته اینطوری شاید بر خلاف رویکرد تالار باشه .نمیدونم ولی اگر امکانش باشه خیلی خوبه .
راستی سحر درباره ی سفر در گذشه که گفتی طبیعتا منطق و عقل میگه غیر ممکنه ولی بهر حال آدم از این چیزا خوشش میاد ولی اگر در فیلم های خارجی که با این مضمون ساخته شدن دقت کرده باشی ، وقتی اون طرف میره به گذشته یا آینده در یه نقطه خاصی و مکان و زمان خاصی این اتفاق میفته و اگر خطایی صورت بگیره ممکنه تا ابد در اون زمان بمونه .
ولی وقتی فکر میکنم شاید این مسائل خیلی جذاب باشن اما در حقیقت ترسناکه ، فکر کنبری زمان گذشته و با امکانات خیلی کم باید زندگی کنی و یا اگر کسی از گذشته بیاد آینده چقدر میترسه و شوک میشه بخاطر پیشرفت علم و تکنولوژی .
این هم میخواستم بگم ، با اینکه وقتی پر رنگ هم بودم حضور پرشوری نداشتم اما از وقتی نام کاربریم رو تغییر دادم دیگه پر رنگ نیستم :54: دلم میخواد پر رنگ بشم .:43:خخخخ
سلام . پوه عزیز ، پدر و مادرم استرس شون رو به من منتقل میکنند و هم چنین سرزنش که خب من احتیاج به ارامش دارم بهتره کمکی نخوام ازشون ، خواهر منم بنده خدا شام و ناهار خودشو بپزه هنر کرده.:311:
بابت رفتن به بیرون واقعا مجبور بودم اما خیلی خیلی رعایت کردم جاهای شلوغ هم نرفتم و فاصله مم حفظ میکردم. بازار گردی نبود چند تا مغازه بود که شلوغ هم نبود . راننده ای هم که این مدت همراهم بود رو میشناختم و میدونستم ماشنینش محافظ نایلونی داره بعدشم ضدعفونی کردم ماشینشو.
هیچی منو رنج نمیده فقط فکر اینکه حالم بد بشه کی مراقب دخترمه ؟! دخترم هنوز شیر میخوره نگرانم خدای ناکرده مریض بشه ! خیلی بهش وابسته هستم وهمیشه وقتی کوچک ترین اسیبی میدید من فشارم میفتاد کلا به حالت غش میفتادم . روزی چند مرتبه نصف شب بلند میشه و فقطم تو آغوش من آروم میشه . منم کمی ناتوان شدم . دعا کنید برامون من باختم روحیه مو . فقط فکرم دخترمه که آسیب نبینه
سلام خانم طنین باران
یه بار توی چنین شرایطی قرار گرفتم، کسی بامن بود تست کرونا مثبت و ناراحتی قلبی هم داشت. یه لحظه تا چند دقیقه خودمو باختم. هزار و یه جور فکر اومد تو ذهنم. دیدم اگه بخوام اینجوری فکر کنم نمیتونم قدم از قدم بردارم توی راه بیمارستان قلب بودیم.
یاد مردمی افتادم که موقع جنگ و بمباران به هم کمک میکردن. از اون طرف شهرها بمباران میشدن معلوم نبوده کی بمبی روی سرشون بیفته اما از طرف دیگه بهم کمک میکردن. وقتی اینطوری فکر کردم ترسم از آینده فرو ریخت و خدا یه سکینه و آرامش خاصی بهم داد.
تو وظیفه داری با قدرت بجنگی چون مادر هم هستی خدا یه قدرت دو چندانی بهت داده. مگه علم غیب داری که میخواد چی بشه یا نشه. پس نترس و وظیفه ت انجام بده.
ترس از اتفاقات از مواجه شدن با اونها سخت تره .حتما اون جمله معروف رو شنیدی که میگه؛ مرا حادثه ای پیر کرد که هرگز اتفاق نیفتاد