باباbaby
مبارک باشه قدمش:72::72:
چه خبرخوبی...
ایشالا همیشه سلامت باشن:72:
نمایش نسخه قابل چاپ
باباbaby
مبارک باشه قدمش:72::72:
چه خبرخوبی...
ایشالا همیشه سلامت باشن:72:
درود
از همینجا اعلام میکنم بنده از همین الان تا پسفردا پیغام هامو بستم :311::58: از عیدی هم خبری نیست اطفا جوسازی نکنید و شایعه پراکنی نکنید خاله قزی عیدی میده والا من مفلص اگه پول داشتم الان مجبور نبودم همش بگم مدیر عزیزتر از جانم:58:
مشهد پسفرداشب ساعت هشت و نیم حرکته ایشالله چهارشنبه شب توی حرم هستم قسمت بشه همتون را دعا میکنم ایشالله مشکل همه بچه های تالار همدردی حل بشه و هرچیزی از خدا میخوان بصلاحشون باشه برآورده بشه.:323:
حالا بریم سراغ بچه های همدردی یکم اذیتشون کنم:227:
:311::58: یعنی خوراک خنده یکسال آقایون تالار جور شدی همچین میگه تحمل کردین غر زدم انگار زنها کار دیگه ای هم بلدن بجز غر زدن:58: مدیر عزیزتر از جانم :43: آقا چندماه از اشترام ما کم کن بده به بانو فرشته اردیبهشت با این جملش دل ملتو شاد کرد که خدا دلشو شاد کنه:72:نقل قول:
ممنون که غرهامو تحمل میکنید
baby برو خدا پدر مادرتوب یامرزه این مهدیه سادات که پوست کلمو کنده از همین الان هر فروشگاهی میبینه سریع میپره داخلش و خوراکی میخره اگرم نخریم که تا 5دقیقه گریه میکنه خوش میاد از الان پدرسوخته قرتی هم شده کیفشو میخواد بگیر مثل این خانومای مدروز میندازه دور مچ دستش نازم میکنه راه میره:311::58: آقا بچه کم خرج سراغ داری یه دوسه تایی بفرست طرف ما :311:
آقای خاله قزی، به سلامتی که راهیه مشهدید!
حتما حتما اونجا ما رو هم یاد کنید، واسه آرامش گرفتن درونیه من و همسرم.
بعدشم، حالا مثلا، سال تا سال، یه عید غدیر این سیدهای عزیز، دستشون میره تو جیبشون، اون هم شما زودتر خودتون رو تحریم کردید؟:311:
ما که امروز به در هر سیدی رسیدیم و عیدی خواستیم، یه جورایی پیچوند. قبلا ها، سیدها پیچوندن خیلی تو کارشون نبود، اما با توجه به مذاکرات پنج بعلاوه ی 1 این آقای ظریف و خانوم اشتون، خدا رو شکر، سیدها هم دیگه آره:311:
البته ان شاء الله تن همشون سالم باشه تا حداقل از این پوَنشون روزهای چهارشنبه بتونن واسه عصبانیتشون استفاده کنن.:311:
------------
آقای baby گرامی، من هم از صمیم قلب، واسه رسیدن دوقلوهاتون (درست گفتم دیگه، نه؟ آخه، گفتید، هردوشون.)
به سلامتی، و تن درستی، تبریک میگم. امیدوارم که پا قدمشون واستون، با برکت باشه.
راستی اون لحظه ای که به صورت نی نی تون، یا نی نی هاتون، نگاه می کنید و شاکر خدایید، من و گلم رو فراموش نکنید، میگم چی بگید؟
بگید، خدایا! از این خوشگلا- البته، البته؛ سوء تفاهم نباشه، اگر به مامانشون رفتن!:311:
بگید، خدایا! از این خوشگلا، اول به del و گلش، بعد هم به بقیه ی خانوم ها و آقایون عزیزه تالار همدردی که سرشون درد نمیکنه و میخوان که درد کنه، بده! الهی آمین!:323:
امروز اینجا دلم شکست فرشته مهربان نامهربان شد
ولی مرسی که گوشزد کردی هر چی نوشته بودما همشو حذف کرد اصلا دوستم ندارم :54::54::54::54::54::54:
بهبه! عجب خبر معرکهای. آقا baby خیلی خیلی مبارک باشه. :72: انشاءالله این پسر کاکلزری، فرزندی خوب برای پدر و مادر، و بندهای خوب برای خدا میشه.
فکر میکنم منظور baby از "هردوشون"، مادر و پسر بود.
خدا رو شکر که سالم هستند.
--
ما هم اینجا خوب خوبیم.
عید همگیتان مبارک.
:72:
میگم اینجا یه کسایی هستن، سبز رنگن، حالا من نمیدونم دیگه این سبز رنگی ، از سید بودنشونه، از سید نبودنشونه!
سید هستن ؛ نمبخوابن عیدی بدن؛
سید نیستن ؛ و میخواین عیدی هم ندن!
عیدی ها آماده نیست
عیدی هارو دزد برده!
عیدی هارو موش خورده!
میخواین سورپرابزمون کنن،
یا نه کلا این سبزی اصلا ربطی به سبزی سیدی نداره!
این سبز ، سبز نیست ، اون سبز ، سبزه!
بخاطر سبزه عید سبزه!
چه سبز تو سبزی شد! ولی کلا کاش معلوم بشه این سبزی بالاخره از چیه!!!
این سبزی ، از اون سبزی های عیدی دار نیست!
خلاصه من یکی از دیروز منتظر عیدی ام ، اما هیچکی تاحالا بمن عیدی نداده!!!!! یعنی عیدی دادن، ولی عیدی هاشون سوپ و غذاهای بخار پز و اکسیژن و دمنوش بوده!!!!
آخه نه ، شما به من بگین ، اینا عیدیه!!!؟؟؟
خب من اومدم بگم، اینجانب دختر بیخیال ، فرزند آقای بیخیال، اعلام میکنم ، که همچنان منتظرم ، ناامید هم نمیشم! هنوز تا شب کلی وقت دارین! من منتظر عیدی ام!!!!!
(من تا حالا فکر میکردم فقط آقای منتظری ، منتظرن، نگو منم میتونم منتظر باشم!:18:)
من سید نیستم، ولی دوستم سیده، از طرفش وکیل شدم براتون عیدی بیارم!!!
عیدیم هم به انتخاب خودمه!!! منم چون خودم ممنوع الشیرینیجات هستم!!!! پس براتون شیرینی انتخاب نکردم!
عیدیم شیرین هست ولی شیرینی نیست!!! هرچی که تلخی و غم و غصه و دور کنه، شیرین محسوب میشه دیگه!!!پس عیدی انتخابی من شیرینه!
اینم عیدیییی بفرماییین:
بادکنک،
امروز عیده همه باید شاد باشیم!! باید بخندیم!
پس هرکدومتون به ازای هر غم و غصه اتون یک بادکنک بردارین ، و روی هرکدومشون غصه تون و بنویسین و رهاش کنین تو آسمون آبی !!!!!
زود باشین ، زود بنویسین!
نگران نباشین من یک عالمه بادکنک خریدم (البته با پول بابایی!!!:18:)
تازه کارتون هم راحت کردم، همه رو خودم به تنهایی باد کردم!! اگه بدونین چقدر سخت بود !!!اکسیژن کم آوردم دیگه!
فقط خیلی زیادن هااا ، زیاد نمیتونم نگهشون دارم زودتر بنویسین!
خبببب حالا که نوشتین وایستین ، یک عکس یادگاری هم ازتون بگیریم:
زود باشین، بنویسین دیگه، باید زود رهاشون کنین تا برن اون دور دورا!
ببینین اینجوری:
http://upload7.ir/imgs/2014-10/57808400629932831112.jpg
خبببب حالا نوبت شماست ؛ زود رهاشون کنین:
http://upload7.ir/imgs/2014-10/63127248890353087070.jpg
به به ، چقدر آسمون و قشنگ کرد، همچین ترسناکم نبودن ها! پس اگه براشون یک کالبد قشنگ پیدا کنیم ، و نوع دیدمونو تغییر بدیم اینا هم قشنگ میشن!
میگما عیده ها، برای خدا فقط غم و غصه فرستادیم، الان خدا با خودش چی میگه!!!
فکر میکنه چه بندگان ناشکری هستیم ها! فقط غم و غصه براش حواله کردیم!
من چند تا شاخه گل صورتی با بادکنک صورتی آماده کردم تا براشون بفرستیم !
خداا جون بابت تمام نعمت هایی که بهمون دادین ، ازت ممنونییییییم!:72:
دوشب پیش که شب عیدبودحالم خیلی خیلی بدبود!!!!
باصاحب این عیدخیلی حرف زدم اماراستش زیادنتونستم راحت باشم باهاش!!!نمیدونم چراشایدبه خاطرابهت وبزرگیش بودکه جوسنگینی درست شده بود!!!
اینقدرحالم بدبودکه نفسم داشت بندمیومد!!!
دوباره ازخداگله کردم!!میخواستم دیگه اینکارونکنم اما باهاش بدحرف زدم...گفتم مثه اینکه اصلا صدامونمیشنوی...
بهش گفتم حتما بازمیگی این دیونه شروع کرد...ولش کنید!!!میخوابه یادش میره!!!وااای ازاین چقدرحرص خوردم....حرص خوردم...حرص خوردم...گریه سردادم..به هق هق افتادم....ازاتاق فرارکردم ازترس بیدارشدن همسرم!!!
اینقدرگفتم وناراحت شدم تاآخرش به حالت قهرخوابیدم...میدونستم حرفم درسته ومن میخوابم وفرداروزازنوروزی ازنو!!!واسه همین دیونه شده بودم....
شب بدی بود...خیلی بد...
دوباره شبهاتادیروقت دارم فکرمیکنم وعذاب میکشم...
سلام دوستان خوب همدردی
من خیلی خوبم خدا رو شکر.
جاتون خالی بازم سفر .
گر چه اول سفر مریض شدم و بچه ها خیلی اذیتم کردن وحتی همسرم اونجور که باید به من توجه نکرد اما تنها و تنها به یک دلیل حس می کنم یکی از به یاد ماندنی ترین سفرهای عمرم بود.
همسرم حدود یک سالی می شه با خانوادش به خاطر یک سری مسایلی که مربوط به خودشون می شد قطع رابطه کرده بود در این بین بماند که من هم عروس بده بودم چون فکر می کردند درطولانی شدن این ماجراها من هم تاثیر داشتم .
چندین بار به مناسبت های مختلف ازش خواستم که باهاشون تماس بگیره و همه چیزو فراموش کنه چون نمی خواستم بده این ماجرا باشم وبعده ها حرفی باقی نمونه که کم کاری کردم.
این بار هم که رفتیم شهرستان به همین دلیل ازش خواستم که بریم به پدر و مادرش سر بزنیم باز هم قبول نکرد و با هم بحثمون شد.
تو جاده برگشت از سفر بودیم ونزدیک محل زندگی پدر مادرش ، داشتم به مشکلاتی که این چند وقت درگیرش بودیم فکر می کردم که خدا یه فکری برا حلشون به ذهنم انداخت !!!
به همسرم گفتم: بیا یه معامله پر سود انجام بدیم .
گفت :چه کاری ؟
گفتم: روزه عیده الان هم که داریم از این شهرمی ریم و شاید تا یک سال دیگه هم بر نگردیم بیا از فرصت استفاده کن دل پدر مادرتو شاد کن و همه چیز رو فراموش کن در عوض از خدا بخوایم مشکلاتمون رو به بهترین شکل حل کنه.
ازم باز عصبانی شد و گفت: فکر نمی کنی دیگه رو اعصابمی وامکان داره یه بلایی سرت بیارم ؟
گفتم: نه چون این بار فقط رضایت خدا مد نظرم بود.
پبچید سمت خونشون مادرش دوید وبغلش کرد کلی ذوق کردم بعد هم من رو محکم بغل کرد وگریه کرد. اما باباش جواب سلامم رو نداد و همه متوجه شدند با این حال گفتم چون برای رضای خداست ناراحت نشو موقع خدافظی از پدرش که خدافظی کردم جلو پام بلند شد و من رو جلو همه بوسید.
خستگی و مریضی سفر می ارزید به شاد کردن دل پدر و مادر همسرم.
یه دنیا دلم گرفته...
عزیزترین نزدیکانم دلمو شکوندند اونایی که خونشون تو رگهام جاریه!!
نشسته بودم تو اتاق گریه میکردم هر کاری کردم همسرم نفهمه نشد
هر چی سعی کرد بفهمه چرا ناراحتم موفق نشد...
چی بگم بهش بگم پدرمو خواهرم بازم دلمو شکوندند...
خواهرم تا تقی به توقی میخوره میگه میخوام خودکشی کنم از همتون متنفرم و...
پدرمم به دفاع از خواهرم به من میگه میخوایم اینجا رو بفروشیم بریم تا از دست شما راحت بشیم میگه تو باعث شدی دوباره مریض بشم...
بابایی دستت درد نکنه همیشه تشنه محبتت بودم اما به جای نوازش،سر و بدنم خونی بود حالا میگی میخوام برم تا از دستت راحت بشم ای کاش یادت بیاری چه بلاهایی که سرم نیاوردی...یادگاریهات تا آخر عمر همرامه:54:
بیرون همه ازت تعریف میکنند مشکلات همه رو حل میکنی مردی بابا مرد!! اما خونه چی!!! حتی نمیتونی مشکلات بچه هاتو حل کنی!!
همیشه به خواهرم بیشتر اهمیت میدادی حق داشتی!! آخه راهتو ادامه داده...داره ارشد میخونه قراره به زودی خانوم وکیل بشه...
ماهی دومیلیون پول توجیبیشه...سفرایی رفته که من حتی خوابشم ندیدم...بهترین لباس...بهترین زندگی براش فراهمه...میگی تا سی سالگی شوهرش نمیدی!!
اما من چی!!! 14 سالم بود شوهرم دادی...26 سالمه مادر یه بچه 8 ساله م...دوستام هنوز مجردند،دکتر مهندسند اما من چی!!هیچی نیستم هییییییچی:302:
دلم میخواد برم گم و گور شم میخوام از این شهر برم میخوام فرسنگ ها از پدرم فاصله بگیرم...
دلم میخواد جوری بمیرم که پدرم زار زار واسه از دست دادن من اشک بریزه...
بابای با محبت میخوام نه بابایی که با پولش خرم کنه:54:
:54::54::54:
خیلی این پست آقای محمد93 به درد من خورد.
دقیقا من الان انگار یه مسیری به من نشون داده میشه ولی خودم هم ایرادهایی دارم می بینم. همش فکر می کردم خب پس من نباید سخت گیری کنم و این نشانه ها را خدا بهم داره می گه.....
ولی واقعا چرا ما همه چیز را می اندازیم گردن خدا! پس خودمون چی؟
به نظر من انتخاب همسر پراسترس ترین کار دنیاست!
خدایا تو را خدا می دونیم که مسئولیت انتخاب و... برعهده خودمونه ولی اگر عقلمون هم نکشید، اگر از خستگی یا احساس یا هر چی داشتیم دستی دستی مسیر اشتباه می رفتیم؛ تو مهربونی کن و نذار اشتباه تصمیم بگیریم.
تو مهربونی کن همون اول مسیر (نه آخرش)، نذار مسیر را ادامه بدیم...
خدایا خسته شدم! جوونم! جنبه ندارم!ممکنه این شیطان رجیم منو نسبت به تو بی اعتماد کنه ها!
خدایا دلت میاد منو این طوری امتحانم کنی؟.... دلت میاد که یه وقت مسیر اشتباهو برام فنس بکشی و نشانه گذاری کنی؟ اونم دقیقا از اون نشانه ها که خیلی دوستشون دارم؟
من iqم پایینه! حکمتت را درک نمی کنم.لطفا با من آسون تر حرف بزن....
دلم گرفته! به دعا احتیاج دارم!
امشب چقدر حال و هوای دوستان متفاوته...
آرام دل عزیزم،انشاله دلت همیشه آرام باشه حتی توی مشکلات زندگی
بعضی وقتا پست هایی مشابه پست آقامحمد حال و هوای منو یه جور خاصی میکنه،نمیدونم چرا:sad:
امشب با همسری برای زمان عروسی تصمیم قطعیمون رو گرفتیم ،حس خوبی داشتم. خیلی احساس خوبی بود.
وقتی به کارهایی که باید انجام بدی،وسایل خونتو بخری،به لباس عروسی که میخوای بپوشی،به زندگی مستقلی که میخوای تشکیل بدی، همه اینا به آدم احساس خوب و شوق وذوقی میده. که فقط خانما میدونن من چی میگم:wink:
منم از این احساس خوب لذت میبرم.اون لحظه فقط گفتم خدایا شکرت
اما نمیدونم چی هست که نمیذاره من ریلکس باشم... چی منو میترسونه، چیه که یکباره این احساس خوب رو ازم میگیره، باز باید با زحمت برگردونمش؟؟ نمیدونم...:undecided:
کاش میتونستم دلیلش رو پیدا کنم، و از زندگیم هنوز بیشتر از الان لذت ببرم
دقت که میکنم می بینم کلا نسبت به خیلی چیزها ،احساسای خوبم کمتر و کمتر شده، دعا کنید زودتر اون دلیل رو پیدا کنم و احساساتم قوی تر بشن...
یه مدت که بدجور حال ندارم کلا همون احساس بیهودگی با شدت زیادی گریبانم گرفته
همون حس بد بی رمقی و بی انگیزگی....
فقط میخوام از این حال بد خارج بشم
بزور دارم خودم خوشحال نشون میدم البته بیشتر خودمو میزنم به بیخیالی......
مثلا میرم تو بعضی تایپیک فقط واسه اینکه خودمو چند دقیقه شاد نشون بدم بگم منم میتونم در حالی که توی دلم غوغایی به پاست که فقط خدا ازش خبر داره...........
کاش ما هم از اون حسهای خوب دیگران رو بتونیم تجربه کنیم:43: ....اما نه دیگه این رو هم بیخیال روی اون بیخیالیهای دیگه مارو چه به این حسهای خوب!
این معلق بودن توی زندگی هم عجب عالمی داره هااااا اینکه ندونی الان کجای زندگی هستی وچیکاره ای وکجا قرار بری وچرا باید بری وچجوری باید بری اصلا واسه چی اومدم؟!
خدایا فقط خودمو به خودت میسپرم و بس! این حال بدم رو خوب کن!:203:
این روزها یه حس آشنایی زیاد میاد سراغم و بهم میگه نکنه توی این زندگی متاهلی با یه نی نی ناز نازی خودت رو یادت بره، نکنه علاقه ات رو دنبال نکنی،نکنه یه روز بیاد و ببینی تو این سالها بیشتر به علاقه و خواسته همسرت پیش رفتی و جالبیش اینکه متوجه هم نبودی!خلاصه این نکنه ها ولم نمی کنه....خدایا کمکم کن خودم و جایگاهم رو توی این دنیا بتونم پیدا کنم و از آخر زندگی و چه شدن هاش نهراسم.....
گاهی وقت ها هم فکر می کنم لذت های زندگی باید خاص و بزرگ باشن،ولی بعد ازیکم فکر به خودم نهیب می زنم که تو باید از همین خنده ناب نی نی ات،از ذوق کردن هاش،از همراه بودن همسرت،از قدردانیهاش،از ذوق خودت برای پختن کیک تولد برای همسرت و ....از همه اینها لذت ببری.مگه زندگی چیه؟کنار هم قرار دادن همین لذت ها و دیدن اونهاست...پس زیاد فکر نکن که لذت های کوچیک می گذرن و تو در فکر بسر می بری و اونها رو از دست میدی!!!:courage:
سلام
حالتون خوبه؟؟
حال من خوبه....
آخرهفته ی خوبی بود...
اولین بارون پاییزی روتجربه کردم وهزاربارخداروشکرمیکردم که نمردم ودوباره این احساس روتجربه کردم...
احساس تازگی...طراوت...نفس عمیق میکشیدم ولبخندروی صورتم مینشست...
زیارت یکی ازشهدا عزیز رفتیم...شب بود...تاحالا شب نرفته بودآرامگاه...خیلی آرامش بخش بود...
یه فضای معنوی بود..تنهانشستم وکلی گریه کردم ..
واسه همه دعا کردم...واسه همدردی های عزیز هم به خصوص دعاکردم...
وقت هایی می آید
من و این دیده تنگ
با دل خواب صفت
روزگارم به اصولی پیوند خورده
زمزمه باد خزان
همه شب وصف کنان ناز کشان
گر از اندیشه تهی شوم آیا مجالم بدهند
یا که در میکده عشق
فرا روی زمانم بنهند
خوبم
خوب که باشید من بهترم
روزگارتون شاد باشه غم هاتون کم
نمیگم نباشه چون دروغه اگه فک کنیم غم نداریم غم هست یه وقتایی باید پذیرفتش یه وقتایی باید بهش کم محلی کرد یه وقتایی اون قدر پررنگه که دیگه دیگه ...
خوب همه اونایی که مثل خودم کم پهنایین امید که روشن شین مثل گذشته ها
اینم بیراهه است گذشته همون بوده که گذشته
حال و احوالتون رنگی
عشق در قلبهاتان جاری
:72:
سلام و درود به همه دوستان
مشهد جاتون خالی تمام شد چقدر زود و خوب گذشت بهترین قسمتش این بود آزاد آزاد آزاد بودم از دست خانومم 3روزی راحت بودم:58::227: برای اونایی که یادم بود ویژه و برای بقیه دوستان گل همدردی هم دعا کردم ایاشلله به همه آرزوها و خواسته هاشون برسن مخصوصا برای دخترهای مجرد تالار ایشالله ازدواج موفقی داشته باشن.خوب بریم سراغ خاطرات مشهد قبلش یکچیزی رو بگم من یه دقتی کردم توی خاطرات مجردی ما مردها به این نتیجه رسیدم اکثرا تخم مرغ آب پز و لوبیا توش نقش اساسی دارن:311::58: حداقل توی 70% خاطرات مردها هستش و برای همین قسمت اعظم خاطرات خنده دار رو نمیشه گفت خود سانسوری میشه:72:
خوب بقیشم که چیز ینمیمونه تعریف کنم آهان فقط اینجاش میمونه جاتون خالی رفتیم موجهای ابی خیلی کیف داد مخصوصا سقوط ازاد 7متیری از اون بهترش تورنادو بود واقعا لذتبخش بود و البته یکم دلهره آور یکم شبیه تونل وحشت میشه تاریکه خیلی یکی از بچه ها رو اورده بودیم طفلی میترسید رفتش توی سقوط آزاد وقتی تموم شد خدایی مثل بید میلرزید طفلکی:311: کلا جای همه دوستان خالی عالی بود حرم هم که خیلی خوب بود واقعا لذتبخشه انصافا هیچجا مثل مشهد به دل آدم نمیشینه.خانومم پیامک داده بود میگفتش مهدیه سادات عکستو میبینه پشت سر هم هی بوس میکنه :43:
بانو آرام دل:شاید مدرک نداشته باشی مسافرت نرفته باشی و درامد ماهی دوتومان نداشته باشی ولی بجاش یه مادری :72: باباتم یه انسانه مثل بقیه مثل خیلی از پدرهای دیگه مشکلات و درگیریهای فکری خاص خودشو داره یه موقعی خوبه یه موقعی کم میاره بیخیال بهش فکر نکن
سلام به دوستای همدردی ایشااله که حال همتون خوب باشه ....
من که اوضاعم خیلی داغون از الان تا اردیبهشت هرسال همین داستان هست
من و سرما خوردگی ....
از بدن درد دارم میمیرم شدم عین معتادا .... صدام شده مثل شهرام شکوهی :311:
اصلا یه وضعی ....
اما اومدم سرکار :54: مرخصی ندارم ....
اما وقتی به چیزای خوب زندگی فکر میکنم ... به این خیلی دردای بدتری از من دارن و ناله نمیکنن بدنم جووون میگیره ...
خدایا خودت زودتر همه مریض هارو شفا بده:323:
سلا مائده جان
امیدوارم خوب زودتر خوب بشی....می شه برام بخونی؟؟ من عاشق صدای شهرام شکوهیم!!راستی منظورت که احیانا این نبود که صداش مثل معتاداست کهههه ....:97:
اوووووه اووووه :325: نه نه خیلیم صدای زیبا و دلنشینی داره ..:324:
بازم شب و بارون بارون بارون باروووووووووووووووون:311:
این روزا هر چه قدر سرم رو شلوغ می کنم یکم از غم فارق شم ولی باز اون یجوری یقمو می گیره تا اینکه بلخره امشب ساعتو کوک کردم و نصف شب مشغول نماز شب و ستایش معبود شدم. نمی دونم کی خوابم برده بود ولی صبح وقتی مامان صدا کرد انگار با باز شدن چشمام ارامش وصف ناپذیری وارد وجودم می شد. آروم آروم بودم در خله مطلق. ولی الان باز قلبم فشرده شده باز غم بر من ....
امروز وقت دکتر دارم نمی دونم چی میشه ......
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید......
سلام.چندتامسافرت این مهرماه توپیشونی مانوشته شده بود خوب بود.جای دوستان خالی..فریبا اس یه کلیپ سازمان بهداشت جهانی ساخته به نام سگ سیاه افسردگی اگه میتونی دانلودش کن لینکشو ندارم
سلام دوستان خوبم
نمی تونم بگم خوبم ، بیشتر از اونکه حس خوشحالی داشته باشم نگرانم نکنه از پس شکر گذاریش بر نیام.
یادتونه با خدا معامله کردم ؟
خدا هم کم نذاشت واسم و حسابی من رو شرمنده کرد جوری که فقط دارم خجالت می کشم .
قبل از اینکه کارم رو رها کنم همش نگران بودم و می گفتم حتی همسرم از پس خرج و مخارج و قسط ها بر نمی یاد و توی یه شهر غریب من با دو تا بچه چی کار کنم ؟
اون موقع فقط دودوتا چهارتا می کردم می دیدم نمی شه.
الان یقین پیدا کردم که وقتی طرف حسابت خدا باشه اگه ما بگیم دودوتا خدا می گی بی نهایت من همش بستگی به
به خودت داره چقدر رو من حساب کنی اگه همش رو بسپاری به من حتی خودتو جواب سوال ریاضیت می شه
بی نهایت.
بالاخره ما هم خونه دار شدیم.
حالم خوبه. خیلی ارومم. زیادی ارومم. انقدر که حال انجام خیلی از کارا رو ندارم. دوستدارم لم بدم تو تختم هیچ کاری نکنم. هی هم دارم از کارام می زنم و به قولی همه چی رو دو در می کنم. زندگی خیلی ساده بود. فکر من پیچیده اش دید. خوابم میاد.
سلام به روی همچون مهتابتان.:43:
امروز یه مقدار هیجان زده ام. چون خبردار شدم هفته آینده پدرم تشریف میارن ایران. :310:
دلم حسابی برای حضورشون تنگ شده. پدر یه مقدار جدی و خشک هستند و این باعث میشه با لبخند های نادره و کم نظیرش یه لذت جاودانه رو تجربه کنم. شاید اگر همیشه میخندیدند، هیچگاه مفهوم لبخندهاشون رو نمیفهمیدم.
حتما با خودتون میگین این بیچاره کمبود محبت شدید داره. :311: ولی باور کنید پدر مستبد داشتن یه چیز دیگه است. :43: همیشه در نظرم قدرتمند و قهرمانند. یه مرد افسانه ای و واقعی.
پیشتر ها قدر پدر و مادرم رو نمیدونستم. به خاطر محدود کردن آزادیهام میرنجیدم ازشون. اما حالا به وضوح میبینم تمام جوانی و وقتشون رو برای فرزندانشون گذاشتند. هر دو بی نظیرند، هر دو در پس چهره های مغرورشون یه وجود پر عشق و نازنیند. تازه میفهمم سر و کله زدن با یه نوجوان سرکش، یک جوان خام مثل من و خواهر برادرام چقدر سخت میتونه باشه.نمیدونم من اگر مادر بشم میتونم مثل مادرم باشم؟ بعید میدونم...
وقتی پدرم کنارم هستند، هر بار میبینمشون دست و سرشون رو میبوسم. البته یه توفیق اجباریست. چون از کودکی جزء آداب و قانون خانوادگیمون بوده. اما برای مادرم این کار رو نکردم. راستش خیلی دلم میخواد از این به بعد دست و پیشونی مادرم رو هم ببوسم. ولی خجالت میکشم. نمیدونم از کجا باید شروع کنم. سخته. هر روز صبح میرم سمتشون. اما روم نمیشه. شوکه میشن یهو مهربون شم. :311:
عاشقشونم. میخوام کوتاهی هامو جبران کنم. میخوام جای خواهر برادرام هم جبران کنم. امیدوارم خدا این لطف و محبت رو شامل حالم کنه که آرزوهامو براشون عملی کنم.
راستی! یه سوال از مدیران تالار. من دیگه نمیخوام سرکش باشم. راهی برای تغییر نام کاربریم هست؟ (البته اگر زحمت و دردسر نباشه. :43:)
سلام دوستان گل و مهربون http://www.freesmile.ir/smiles/63601...9fdqxrvb3f.gif
انشاالله حالتون خوب باشه...
من حالم خوبه...با پدرم آشتی کردم البته قهر نبودیما ولی خب یه کدورت کوچولو بود که به لطف خدا به خیر گذشت...
آخه من بابایی هستم واسه همین اصلا توقع ندارم ازش همچین حرفایی رو بشنوم http://www.freesmile.ir/smiles/2669_137fs807233.gif
خب بگذریم یه شب شام خونه پدرشوهرم بودیم طبق معمول بانوی بزرگوار مادرشوهر گرامی http://www.freesmile.ir/smiles/366219_4plnvbq.gif واسه همسرم یه لیوان شربت آلبالو آورده بود (منم عاشق شربت آلبالو!!) دلم پیش اون شربته بود(اصلا فکر نکنید من شکمو هستما!!:81:) http://www.freesmile.ir/smiles/27369_biggrin2.gif هیچی دیگه تو دلم گفتم خوش بحالت کاش من جات بودم انگاری همسرم از دلم با خبر شد بلند شد رفت آشپزخونه یه لیوان آورد نصف شربتشو ریخت تو لیوان داد به من گفت بیا بخور میدونم دهنت آب افتاد خنده م گرفت و شربتو نوش جان کردم...
معمولا شربت آلبالو کمی ترشه اما چون همسرم بهم داد خیلی شیرین شده بود(الکی)http://www.freesmile.ir/smiles/27369_biggrin2.gif
عملش واقعا برام شیرین و دوست داشتنی بود :43:
کلا همسری من مهربون و مهربون تر شده همه ش واسه خاطر گل روی منه دیگه!!!!
عاشقشممم http://www.kolobok.us/smiles/artists/vishenka/l_hug.gif
دیروز رفتم موهامو رنگ ریختم(همسرم زیاد دوست نداشت رنگ بریزم) نگران بودم وقتی منو ببینه چه عکس العملی نشون میده!!اما وقتی منو دید تا نیم ساعت داشت قربون صدقه م میرفت و همینطور عین عاشقا بهم خیره شده بود:43: منم فرصت رو غنیمت میشمردم هر دفعه میرفتم جلو آینه مدل موهامو عوض میکردم از بس دیروز درگیر موهام بودم یهو ساعتو دیدم وااای من هنوز شام درست نکردم http://pic4ever.com/images/hippie4.gif
مراقب خودتون باشید:72:
التماس دعا
میدونید؟ من خیلی از لهجه های شهرهای مختلف ایران خوشم میاد! وقتی میرم شهرهاشون صحبت میکنن کلی لذت میبرم و میخندم! البته خنده تمسخر نه،خنده بامزه بودن وجالب بودن!:43:
الان این تیکه آرام دل هم باعث شد من یه لبخند بزنم. عزیزم.:228: ولی لهجه ها رو نمیشناسم زیاد...
اتفاقا یه چیز خیلی جالب اینه که لهجه ی استانی که بیشتر از همه جا خوشم میومد همیشه، حالا از قضا همسرم هم اهل همون شهر شد!! صحبت میکنه گاهی ازش میخندم،واقعنا هیچوقت فکر نمیکردم همسرآینده ام اهل همون شهر بشه!!!خیلی باحاله:43:
-----------------------------------------------
اما الان خیلی دلم گرفته، دلم میخواد برم پیش همسرم... خیلی وقته ندیدمش
میدونم خانواده ام خودشون کلی گرفتاری های خودشون رو دارن،نمیخوام ناراحتشون کنم، اما واقعا امروز دیگه صبرم تموم شد... :54::sad:
ریحانه جونم من مازنی ام میدونی که شمالی ها هم عنده لهجه ن:311:
اشتباه گفتم!!!خودم خنده م گرفت درستش میشه رنگ کردم دیگه!!
حالا رنگ ریختن و رنگ کردن مهم نیست اصل مطلبو بچسب عزیزم :58:
بابا و مامان و همسرم طبری صحبت میکنند(زبان محلی)اما من فارسی حرف میزنم زبون خودمونو دوست دارم اما زیاد سوتی میدم کلا قاطی میکنم
مادربزرگ همسرم (ننه صداش میکنیم) فارسی متوجه نمیشه و وقتی میریم پیشش مجبورم با لهجه شمالی صحبت کنم همه بهم میخندند :122: :302:
همسرم خوشش میاد محلی صحبت کنم وقتی هم حرف میزنم بهم میخنده میگه تو رو خدا بیش تر حرف بزن:18:
شما ببخشید اگر جاهایی سوتی میدم:311:(معلوم نیست تو این پستم چند تا سوتی داده باشم:)))
در حال حاضر حالم حال حرص خوردنه!دارم حرص می خورم از دست آقای همسر...آخه چرا شما آقایون ما خانم های حساس رو انقدر حرص میدید...خیلی وقتها هم نمیدونید دیگه بخاطر تفاوتهای شخصیتیه.....بابا برای تولد همسرم شیرینی و گل با آژانس فرستادم محل کارش تا سورپرایز بشه....به آژانسیه گفتم دسته گلم فقط 5 شاخه گل رز سرخ با تزیین باشه...آژانسیه اومده حساب کنه میگه فقط 5 تا شاخه گل رز جدا گرفتم فروشنده اینجوری متوجه شد منم گفتم دیر میشه....منم تو ذوقم خورد ااا.....من دسته گل گفته بودم کههههه.....:97: ولی گفتیم باشه اشکال نداره.....حالا آقای همسر زنگ زده تشکر میکنه میگه ای شیطون خوب میدونی چه کار کنی ها....خلاصه سرتون رو درد نیارم...میگم قابلی نداشت فقط راننده سوتی داده به جای دسته گل،گل های جدا جدا با تزیین گرفته....میگه اشکال نداره اتفاقا تو اتاق 5 نفریم تقسیمشون کردم.....منو بگی دوباره عصبانی شدم بابا من اینها رو برای تو گرفته بودم که.....باز کش ندادم و گفتم باشه فقط بهشون بگو بدن به خانوماشونا مگه نه پسشون بدن!همسرم همون موقع انتقال داد با خنده....و من حرص خوردم که چرااااا دادی به اونهااا:47:.:54:...چرا انقدر حرص میدید آخه......الان نوشتم بهتر شدم...برم کیک رو برا شب تزیین کنم...از دست شما آقایون....
گوش ماهی عزیز
یه شعری فریدون مشیری داره که آخرش اینه "غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند" ، اونموقع که مجرد بودم معنی شعرش رو نمی فهمیدم ، اما حالا دیدم که همینه ، همسران اغلب از روی محبت زیاد باعث رنجش همسرشون میشن !!!! عجیبه نه ؟ اما نمونه های زیادی داره
" از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند "
چون دلربا مون رو هر شب می بینیم و او به ما سر می زنه ، نا خود آگاه رنجش هم دنبالش میاد :311:
بعضیا چه باکلاسند!!گل و شیرینی میفرستند محل کار همسرشون
گوش ماهی چرا حرص میخوری گلم چیز مهمی نیست که!! البته واسه من مهم نیست:)))
از گلها خوشش اومده و بین دوستاش تقسیم کرده...سخت نگیر عزیزم
حالا خونه اومد دیگه به روش نیار...منم دلم میخواد از این رمانتیک بازیا در بیارم:302:ا:311:
خیلی از عملت خوشم اومد گوش ماهی:43:
خانوم گوش ماهی عزیز،
اینجوری فکر نکن گل ها برای همسر بوده و همسر بی توجهی کرده و گل هارو تقسیم کردن.
اینطوری فکر کن، که شما همسر عزیزتون و خوشحال کردین این انرژی مثبت و خوشحالی به قدری زیاد بوده که همسر هم سر کارشون بقیه همکارهاشونو خوشحال کردن، این آقایون هم با انرژی مثبت و خوشحالی میرن خونه اشون و همسران عزیزشون و خوشحال میکنند.
شما روز تولد همسرتون یک عده زیادی و علاوه بر عزیزتون خوشحال کردین، این عالیه، بجاش این 5خانواده هم برای شما و آرامش زندگیتون و خوشحالیتون دعا میکنند.
پ ن :آقا من اگه به "احسانم" رسیدم( جریان احسان ماه عسل که یادتون احسان یک نماده ها، یوقت فکر نکنین خبریه )
روز تولدش همچین کاری میکنم بهشم تاکید میکنم گل هارو بدن به خانوادشون:):227:
سلام خدمت دوستان خوب همدردی به خصوص جناب آقای baby
زمان رو غنیمت شمردم گفتم تا چراغتون روشنه یه حال و احوالی با آقای baby داشته باشیم.
به حمدلله که خوبین؟
قدم نو رسیده مبارک.
چه خوب کردین به تالار سر زدید.
از حضورتون در تالار خرسندیم. ای کاش بیشتر وقت می کردید و به تالار سر می زدید .
دختر بی خیال عزیر قشنگ تحلیل کردی....اتفاقا همسرم هم زنگ زد گفت خیلی غافلگیر شدم و من فکر کردم تو چون میدونی تو اتاق 5نفریم به این نیت 5 تا گل جدا فرستادی....خوبه که ایده گرفتی عزیزم حتما این کارو بکن خوششون میاد.آرام دل عزیز اتفاقا همسرم گفت یکی از همکارام گفت چه همسرت با کلاسه!(احتمالا همسرم تو دلش اون موقع قند آب شده!!)....گوش ماهی یکم خودت رو تحویل بگیر....دیگه حرص نمی خورم والان حالم خوووووبه ....دوستون دارم...
خانوم گوش ماهی، حواسم به تحلیل پست شما پرت شد یادم رفت از حال هیجان انگیز امروزم بگم.
من زیاد اهل سینما رفتن نبودم، یبار بحثش شد به دوستام گفته بودم 10ساله که من سینما نرفتم، هیچی دیگه الان یک ماهی هست دارن برنامه سینما رفتن میچینن:))
حالا من همش کار داشتم تو تمام قرار های سینما نتونستم برم امروز وقتم جور شده و دوستام میخواین منو بعد 10سال برن سینما! !!!!
باورشون نمیشد من این همه است سینما نرفتم :)) چکار کنم اهلش نبودم.تو فازشم نبودم.
یجورایی از اینکه اونا اینقدر هیجان زده اند که دارن منو میبرن سینما، منم هیجان زده شدم:))))
به به اینجا داره بارون میاد، اینقده هم بارون تندیییییی میاد!:310:
آدم دوست داره بره زیرش خیس بشه ! :18:
البته هی میاد باز میره! دودله! ناز زیاد داره!
مامان منم که در ناز کشیدن همتا نداره، هی بارون میاد میرن سمت پنجره ، قربون صدقه بارون میرن! همش میگن : ای جانم ، ای جانم! با چشم های مهربونشون بارون و ناز میکنند!
تا بارون هم ببینه نازش خریدار داره ، ناز نکنه ! بباره!
منم که تصمیم داشتم برم زیر بارون ، به این جناب بارون بخاطر قربون صدقه رفتن های مامانم حسودیمان شد، نرفتم!!!! :311:
چقدر من حسودم! خوشحالم که اومده ها ولی حسودم هستم!!!:18::43:
سلام
خوشحالم...اگه گفتید چرا!؟
حقوق همسرم میلیونی شده هوررااا
امروز بستنی قهوه(بستنی مورد علاقه م) خرید آورد خونه از بس خوشحال بودم زیاد خوردم ،سرم درد میکنه(تا باشه از این سر دردا):43:
انقدر ذوق کرده بودم!!!!همسرم گفت هر کی ندونه فکر میکنه تا حالا رنگ پولو ندیدی خوبه بابات مایه داره ها!!!:324:
یه کوچولو دلخور شدم ولی خیلی ریلکس و رمانتیک با لب خندون گفتم وقتی بابام بهم پول
میده من با اکراه ازش میگیرم و خجالت میکشم اما وقتی تو بهم پول میدی احساس غرور
میکنم و بهت افتخار میکنم و جلو خانواده م پز میدم که نگاه کنید چقدر همسرم هوامو داره!!
هیچی دیگه ما همچنان در حال تعریف و تمجید از آقای همسر بودیم که یهویی دیدیم دو تا بسته پول تو دستمه...
آخی نازی چه زود گول خورد:311:(البته من از ته دلم این حرفا رو بهش زده بودم):43:
به همین سادگی به همین خوشمزگی:227:
باراااااااان جان سللااااام
خوبی عزیزم؟؟
دیدم اینجایی گفتم زودی سلام کنم! و دعوات کنم:97: چرا نمیای دیگه تالار؟؟؟؟
جای شما و آقاصابر و خیلی های دیگه ، خیلی خیلی خالیه...
زودی برگردید دیگه:47:
سلام عزیزان دل:72:
خیلی سبک و راحت شدم مثل پر ...
از مادرم دلجویی کردم ازش خواستم من رو درک کنه و بفهمه که چقدر سرم شلوغه.
اون فکرای عجیب غریب می کرد می گفت همه کسایی که میان خونه ما بخاطر تو میان نه من ..اگه روزی تو بری فکر نمی کنم بیان به من سربزنن!!!!
الان سعی میکنم حضورم رو موقع اومدن مهمون کم رنگ کنم تا با اون رابطه داشته باشن
به خواهرام گفتم وقتی که من نیستم بیان بهش سربزنن تا بدونه که فقط و فقط به خاطر دیدن مادرشون اومدن نه من.
ازون روز معمولا لبخند به لب دارم
قشنگ تاثیر این لبخند رو تو روحیه اش حس میکنم
خواهرم میگفت مامان چقدر شاد تر شده حالش خوبه!نمیدونستم انقدر از من تاثیر می گیره .
ازخودم خجالت کشیدم گفتم ایا سخته همیشه نسبت بهش با لبخند باشی.
دوستان جدا ازتون میخام برام دعا کنید تا این تم رو نسبت به مادرم ثابت کنم و شرمنده نشم .
منی که همه جا صبورم تو این مورد هم صبور باشم و قدرتمند .
بتونم همیشه خودمو کنترل کنم حتی مواقع حساس .
یه غم شیرین تو دلم تکون تکون میخوره.
درود
امروز یه بهانه دستم اومد بیام و یه پست بزارم توی این تایپیک.
یه مثل خارجی هست که میگه:برای خرید خانه به 3تا نکته توجه کن محله,محله,محله
منزل و مغازه ما یکجاست با داداشام و بابام وسط شهر هستش امروز یه پسر جوان شاید 20یا نهایت 22با دوستش که 18سالشم نمیشد اومده در مغازه اقا تیغ میخوام یکی بهش گفتم دوتا بگیر رند بشه قیمتش وسطش گفت میخوام برم دعوا کنم میگم واسه چی میگه واسه عشقم!!بهش میگم حیف جوونیت نیست پشیمون میشیا میگه محله...... ما اینجوریه
چقدر محیط فرهنگ میتونه توی وجود ادم ها تاثیر بزاره یکی بزرگ شدن و غیرت را توی چاقو کشی و عربده کشی میبینه و فکر میکنه غیرت توی اینه بری طرف مقابلو چاقو بزنی یکی بزرگ شدن را توی اخلاق داشتن مودب بودن باشخصیت بودن خوشتیپ بودن داشتن تحصیلات بالا کار خوب خانواده خوب و داشتن غیرت را در این میبینه بره خواستگاری کسی که دوسش داره و همه تلاششو بکنه بهش برسه و توی زندگی مشترک خوشبختش کنه
برای خرید منزل به 3تا نکته توجه کنید:محله محله محله
سلام
چند وقته میام ولی دستم به نوشتن نمیره . کاش روزی برسه جز خبر خوب و شادی چیز دیگه ای ننویسم .
اتفاق که زیاده ولی به یکیش بسنده میکنم کمتر از سه ساعته که جهیزیشو تحویل خودش دادم . تمام کمال در حضور 110
خیلی باهاش صحبت کردم . همسایه ها خیلی باهاش حرف زدن ولی قبول نکرد . بهانه های الکی . مال دنیا . اختلاف های پوچ که برا خیلی زندگی ها عادیه .
زندگی مشترکمون به هم خورد ولی اصلا ناراحت نبود من بهاری بودم اون تابستون . انگار 100 بار به سرش گذشته ریلکس ریلکس . بهش گفتم میدونی داری چیکار میکنی ؟ گفت میخوام آزاد بشم نفس بکشم .
انگاری ..... ولش کن . (ده بار این خط نوشم و پاک کردم ) ولش کن
بهش گفتم برداشت از ازدواج چیه؟ گفت خریت . بازم ولش کن . گفت مسافرت نمیبرد منو گفتم آذر ماه قبل رفتنت مشهد بودیم گفت کی؟؟؟؟؟؟؟ من؟؟؟؟ گفتم اسمت تو اماکن هتل ثبت شده این همسایه ها شاهدا . گفت من نبودم .
راست میگه این نبود . خیلی تغییر کرده :311:
خب راستش حالم خیلی بد بود. ولی خوبم . من خیلی ساده بودم خیلی. الانم زرنگی فایده نداره . نمیدونم چی بگم این چه حکمتی داشت نمیدونم .
برام دعا کنید بببهه خداااا خییلیی محتاجممم . یا زینب کبری صبرم بده صبرم بده صب...