-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام
ممنونم از شما که حالی از این حقیر پرسیدین
به لطف خدا زندگی میکنم
اما هنوز هیچ خبری اتفاق نیفتاده و بنده هم اروم تر ام و به زندگی خودم مشغولم.
راستی اون بالا یه جمله دیدم قشنگ بود مینویسمش :
تالار گفتگوی همدردی:جمله قصار تصادفی:
نگران نباشید که مردم در مورد شما چه فکر می کنند . آنها احتمالا اصلا در مورد شما فکر نمی کنند
امیدوارم حال همه دوستان دیگه هم خوب باشه وسلامت باشند
من میام و میرم ولی خب دیگه مطلب نمیدم ...
محتاج دعا
یاحق
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
با سلام
برادر گرامی.من با حوصله تمام تمام 17 صفحه مطالب شما رو خوندم.خیلی ناراحت شدم.گاهی دلم بحال شما سوخت.گاهی بحال خانمتون.شماها این وسط بازیچه شدین انگار.البته تقصیر از هر دوتون باید باشه.
این رسم دعواست.خیلی خیلی بهم ریختم.نمیدونم خانمتون چند سالشونه.میشه بگین؟
راستی یه جا گفتین خانمتون تو دفتر خاطراتش نوشته شما رو دوست داره اما هر بار میخواد ابراز کنه خرابکاری میکنه.جای دیگه گفتین نوشته به عشقی که ترکش کرده فکر میکنه.آخرش نفهمیدم کدوم درسته؟؟؟:303:
شما هم حق دارین بعد از اینهمه تحقیر شدن ناراحت باشین.برین ارسالهای اولتونو بخونین بازم.
راستش وقتی اونا رو خوندم گفتم خوش بحال خانمتون با اینکه اینقدر اذیتتون کرده بازم هواشو دارین.دوستش دارین.با خودم گفتم حتما اگه جلوتر برم میبینم این آقا رفته دنبال خانمش و الان مشکلشون حل شده.اما هر چی صفحه ها رو ورق زدم ناامیدتر شدم.فکر کردم از دل برود هرانکه از دیده برفت.
اما نذارین اینقدر زندگی به کام همتون تلخ بشه.به منم مثل بقیه نگین ازتون نخوام برین سراغش.
خودم الان 6 ماهه اومدم خونه مستقل با شوهرم.میدونین چیه؟شوهر منم گاهی مثل شما عصبی میشه.حتی گاهی اوقات تا مرز کتک هم میره.اما به اون صورت نزده منو(به شدت هلم داده یا پرتم کرده)من اون موقع از خدام بود منو میزد.تعجب میکنی؟درسته.دوست دارم اذیتم کنه.آخه نازکشی بعد از قهر رو خیلی دوست دارم.البته باید بگم خانم شما تو این مسئله افراطی عمل کرده که شاید از کمی سنشه.
گاهی خودم بهانه میدم دستش یا مثل خانم شما تحریکش میکنم تا اذیتم کنه و بعد این قهر بهانه ای بشه واسه بیشتر محبت دیدن از شوهرم(البته من با فحشو اینا تحریکش یا تهدیدش نمیکنم.خیلی معمولی)
خودمو که میذارم جای خانمتون میبینم چقدر دلم میخواست شوهرم اولین کسی بود که میومد دنبالم.اصلا شاید موبایلشو باباش گرفته یا اینکه نمیتونه به هزار و یک دلیل تماس بگیره.
یه دلیلشم اینه که خانمه.نیاز داره مخصوصا تو این شرایط شوهرش بیفته جلو.درسته شاید به قول شما بعدا دوباره همون اش بشه و همون کاسه
ولی فکر کنم همسر مهربان و با درایتی مثل شما باید اینکارو بکنه تا جلو مشکلات اینده(والبته احتمالی)رو بگیره:
1.اول اینکه با دور ریختن گذشته و بخشش اونها خانمتونو دوباره بیاری سر خونه زندگی
2.با توجه به اینکه در گذشته شما هم اشتباهات زیادی کردی(کتک.فحش...)این رفتارهاتو اصلاح کنی (اول بخاطر اینکه دیگه بهانه دست خانمت ندی دوم صرفا بخاطر اینکه هر رفتار غلطی باید اصلاح بشه بدون توجه به کاستیهای طرف مقابل)
3.لطفا خانمتو از عشق و محبتت سیراب کن چون واقعا معجزه میکنه.اما دقت کن که خانما سریع متوجه میشن این محبت از ته دله یا الکیه.نذار به بهانه کسب محبت و نازکشی شوهرش قهر و دعوا راه بندازه.اون به محبت شما نیاز داره
4.همزمان با سیراب کردنش از محبت بهش کمک کن اونم رفتارهای غلطشو اصلاح کنه.به مشاور مراجعه کنین.خودتون هم با مهارتهایی که در این مدت یاد گرفتین کمکش کنین.کتاب بخرین بخونه.باهاش حرف بزنین.درددلهای خودتونو بگین
5.درمورد پدر همسرتون هم بگم که اگه رابطه شما با خانمتون خوب باشه.با شما راحت باشه فکر نکنم خیلی تحت نفوذ وتاثیر حرفهای پدرش قرار بگیره.سعی کنین جلوتر از پدرش واسش باشین.ببینید کدوم رفتارهای پدرشو میپسنده و سلطه پدرشو بصورت نامحسوس اونهم اول در ذهن همسرتون کمرنگتر کنین.بذارین در حد یه پدر براش باشه نه اینکه تو تمام مسائل دخالت کنه
6.رفت و امد همسرتونو به منزل پدر کمتر از قبل نکنین اما سعی کنید وقتی اونجاست بیشتر اوقات شما هم کنارش باشید و به پدرش زیاد فرصت ندین تاثیر بذاره رو همسرتون.البته بطور نامحسوس.
7.اگه ممکنه یه شغل واسه همسرتون پیدا کنین تا زیاد بیکار نمونن و مشغله ذهنی جز مسائل خانوادگی هم داشته باشه
در آخر ببینید ایا خانواده شما هم باعث ازار همسرتون شدن؟که شما درک نکردین.چون تو مطالبتون یکی دو جا از قول خانواده همسرتون مطالبی رو خطاب به خانواده خودتون نوشته بودین که جای تامل داره.شای اونا هم نقشی داشتن
و اینکه اگه بعد از تمام این کارها و اونایی که خودتون صلاح میدونین نشد که بشه بازم میتونین رو تصمیمتون واسه طلاق فکر کنین.مجبور نیستین تا تکلیفتون معلوم نشده بچه دار بشین که.
اما شما رو به خدا سعی خودتونو بکنین فردا روزی پیش خودتون وخدا سرافکنده نباشین.هر چی باشه اون خانمه احساساتیه.شما با منطق کمکش کن.
درضمن نگین خیلی سعی کردین.شما بنظر من بیشتر صبر کردین و خنثی عمل کردین.اینبار تمام تلاش خودتونو بکار ببندین.شاید کمی ناز کنه اما به آقایی خودت اینبار هم تحمل کن به امید آینده
از غرورت نترس مگه نگفتی نباید بین زن وشوهر غرور باشه.یه کاری بکن.نذار زندگی که میتونه خوب بشه به این راحتی از هم بپاشه.
:16:برو دنبال محبوبت.هر چه زودتر:16:
-
چند خط حرف
به نام خدا
سلام
حالا که هضم کردم و واقعیت رو قبول کردم راحت تر به خاطراتم رجوع میکنم ، دیگه وقتی خاطرات رو مرور میکنم ، نمیخوام انتقام بگیرم و دیگه حتی نفرین هم نمیکنم فقط خواهان رسیدن حق به حق دار هستم .
میدونم دوباره باز کردن سر مطلب سود خاصی نداره و صرفا چون محبت کردید و زحمت کشیدید 17 صفحه رو که حتما وقت گیر بوده و مطالعه کردید و همینطور مطلب دلسوزانه و خواهرانه خودتون رو نوشتید به همین منظور امیدوارم گوشه ای از این محبتتون رو با جوابم جبران کنم و ...
در مورد دفتر خاطرات هر دو مطلب موجود هست و حتی اگه مایل باشید میتونم متن کامل رو بدون دخل و تصرف بنویسم تا خودتون مشاهده بفرمائید .
اما در مورد اینکه ایشون دوست داشته من نازش رو بکشم و اینا هم که هر چیزی خب راهی داره ، چند روز دیگه 6 ماه کامل میشه که ایشون حتی به من یه اس ام اس یا زنگ نزده پنهونی یا آشکارا بخواد با من صحبت کنه . تولدم فروردین ماه بود حتی گفتم اگر خبری از ایشون بشه حتما میپذیرمش ، روز عقدمون هم همینطور ، چند روز پیش بود اما باز هم خبری نشد
این ها رو نوشتم و حتما دوستانی خواهند اومد و خواهند گفت : از تک تک حرفهات مشخص هست که هنوز دوستش داری و هنوز منتظری و در دلت براش میمیری و ...
دوستان عزیز ، من نمیخوام بگم که دوستش نداشتم و ندارم ، بلکه من میخوام انسان باشم ، انسانی که اگر احساس کنه کسی به زور باهاش زندگی میکنه ، بر خلاف میل خودش بتونه اون شخص رو آزاد کنه .
مثل زمانی که بلبل یا پرنده ای رو صرفا چون خوش صدا یا زیباست یا هر ویژگی دیگه ای داره رو در قفس نگه میداریم ! من نمیخوام با ایشون اینطور برخورد کنم . او مختار هست همین حالا درخواست آزادی خودش رو بده من اصلا مخالفت نخواهم کرد .
در مورد فحش و کتک کاری ، بحث برای 6 ماه پیش هست و انقدر ناچیز هست که من حتی حاضر نیستم در موردش بحث کنم که چی شد و چی نشد ! اما محض اطلاع عرض میکنم ، خدای بالا سرم شاهد هست که اون شب بعد از بگو مگوی لفظی او اومد بزنه من دستهاش رو محکم گرفتم که نتونه بزنه و شروع کرد که ول کن دستمو عوضی ، خب من هم ول کردم اما به محض ول کردن سیلی ایشون توی گوش بنده خورد و اول ایشون چک زد و من هم زدم یکی دیگه هم او زد یکی دیگه هم ، و هر دو نشستیم یه گوشه و ساکت شدیم اما ایشون به 30 ثانیه نکشید که دست به تلفن برداشت و به پدرش گفت : بابا این دست بزن پیدا کرده ، میای دنبالم یا بیام ، بعد گوشی رو قطع کرد و سریع لباس هاش رو پوشید و به سرعت از طبقه سوم شروع به دویدن کرد ، من هم چون ساعت 11 و نیم شب بود به دنبالش دویدم تا اتفاقی نیفته ، 3 کوچه اون ور تر از کوچه خودمون زنگ زد به باباش که من توی خیابون هستم بیا دنبالم . ایستاد کنار خیابون ، من هم چند متر اون ور تر ایستادم ، ماشین ها نگه میداشتن و میرفتن تا اینکه پدرخانمم با مادر خانمم اومدن و ایشون سوار شد و مثل این فیلم ها گازش رو گرفت و حرکت کرد . بماند که پدر خانمم بعد اومد سمت خونه ما و حمله کرد به طرف من که من رو بزنه و این حرفا .
اما مبحث اینکه من اشتباه کردم : بله من خیلی اشتباه ها کردم ، من واقعا به او ایمان داشتم بدون اینکه حتی جستجو کنم اگر میگفت ماست ترشه باور میکردم .
الان طرز فکر من فقط 50 درصد ماجرا هست و باقی ماجرا به ایشون مربوط هست .
شما دوستان عزیز من فقط گوشه ای از زندگی بنده رو مطالعه کردید ، اونقدر ها هم انسان حیوان صفت نیستم که ارزش یه زندگی معمولی رو نداشته باشم ، کاش میشد بشینم و لحظه لحظه ، خاطره به خاطره براتون بنویسم اما خب این امکان نیست.
دوست عزیزی در اون زمان که بنده بیشتر مینوشتم فرمودند که : 3 ماه صبر کن اگر از تو خبری نگرفت مطمئن شو که دوستت نداره و علاقه ای بهت نداره ! چون خانم ها نمیتونن و این حرفا
خب حالا بجز ماه اول که ما دنبال ایشون رفتیم ، 5 ماه میگذره ! من حق دارم به این علاقه شک کنم و این علاقه رو کاغذی بدونم .
خیلی سئوال ها توی ذهن من هست ! شاید اگر میدونستم که هدفش چی هست ! برای چی هست ! چی میخواد ! شاید بهتر میتونستم تصمیم بگیرم که فردا پیش خدا و خودم سرافکنده نشم . پس ناچار هستم که صبر کنم و از طرفی ناچار هستم که تنها زندگی کردن رو یاد بگیرم ، نمیتونم با یک شخصی که نیست زندگی کنم ! میتونم ؟ اون اویل که داشتم زندگی میکردم با یادش با فکرش روانی شده بودم و خیلی حساس و مثل بچه خودم رو هم گاز میگرفتم چه برسه به دیگرون.
اما حالا سبک ترم ، هنوز هم خیلی ناراحت میشم اگر کسی رو که دوست داشته باشم به من نگاه نیندازه و ...
اما در مورد خانواده ام :
من و خانمم 4 ماه و 20 روز در زیر یک سقف زندگی کردیم نه بیشتر . طی این مدت 4 ماه و 20 روز خانواده من انسان های خوب و مهربونی بودند . در وصف خواهران بنده خانمم اینطور عنوان کردند که : همه از خواهر شوهر بد میگن ولی انصافا من بهترین خواهرشوهر های رو دارم و ازشون راضی ام .
هر چند که متن جمله ایشون نشان دهنده اینه که ایشون ملاک خوب و بد بودن خواهرهای بنده رو در نظر مساعد خودشون نسبت به اون ها میبینن و نه رفتار و کردارشون . اما مطلبی که پدرخانم من توی یک مجلس ختمی فرمودند چی باشه خوبه ؟
یکی از بستگان گفته : بگذار دخترت بره سر زندگیش دیگه !
پدرخانم بنده گفته : مگر خواهرها و مادرش گذاشتن سر و صورت سالم برای دخترم بمونه که حالا بگذارم بره ! انقدر زدن که جنازش رو آوردم .
الله اکبر ، الله اکبر ، الله اکبر
دوستان عزیزم ، من انقدر به این رفتن ایشون حساس و ناراحت بودم که درست اولین روز رفتن ایشون اولین روز عضویت من در این سایت هست ، چرا ؟ چون من به شدت نگران این زندگی بودم و عقلم خب فقط به اینترنت قد داد . اما حالا چه چیزها که نمیشنوم ؟ آیا واقعا این پدرخانم یا حتی خانم بنده یک درصد احتمال نمیده که برگرده سر این زندگی و این جمله رو گفته ؟
البته که من حتما از خودشون خواهم پرسید تا ببینم این صحبت رو گفتن یا نه ، ساخته و پرداخته بستگان هست ؟
زیاد شد باز هم خیلی صحبت کردم
اینا که نوشتم نه برای توجیح نرفتنم هست نه برای توجیح خوب یا بد بودن کسی .
دیگه درد دل هست دیگه شما به مهربونی خودتون ، درکم کنید
متشکرم
یاحق
راستی معذرت میخوام سنشون رو پرسیده بودید : 22 سال
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام دوباره
من نگفتم مقصر شمایید یا ایشون.فقط خواهش کردم در حق خانمتون آقایی را تمام بکنید.
میدونم دلتون شکسته
اما باز بنظرم نمیشه از ظاهر قضایا 100% گفت ایشون شما رو دوست ندارن.از عشقش دلسرد نشین.
منم یه خانمم.اون حساستر از شماست و نمیتونسته فراموشتون کنه.مگر اینکه واقعا چیز خاصی پشت این جریانات باشه که احتمالی بیش نیست.مجبور که نبود تو دفترش درمورد شما اونقدر ابراز احساسات کنه.پس نا امید نشین.
لطفا اطمینان پیدا کنین بعد تصمیم بگیرین.خواهش میکنم.
ممنون جواب دادین
به امید شنیدن خبرای خوب از شما برادر گرامی
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
به نام خدا
سلام دوستان گرامی
خوبید شما
برام دعا کنید
یاعلی
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام برادر گرامی
متاسفم که مشکلتون همچنان ادامه داره، ه هر حال من براتون دعا میکنم و از خدا میخوام که راهی پیش پاتون بذاره و کمکتون کنه.:323:
ولی خوب به هر حال شما هم باید حرکتی بکنید. شما گفتید که خانمتون 22 سالشون است یعنی پارسال 21 سالشون بوده که شما مشکل پیدا کردید. من الان که به گذشته خودم نگاه میکنم میبینم 21 سال (ضمن پوزش از جوانان فهیم تالار) واقعا یه بچه است و خیلی بعید نیست که با توجه به سن و سالش ، نوع تربیتش، و خانواده ای که ( بر اساس صحبتهای شما) دور و برشو گرفته اند، یک همچین حرکات ناشیانه ای را نشان بدهد.
والله من خودم که سالها بزرگتر هستم وقتی با همسرم مشکل پیدا میکنم خیلی اوقات رشته کار از دستم در میره و نمیدونم که چیکار باید بکنم و معمولا ایشون هستند که به آشتی میرسونند و قضیه ختم بخیر میشه وگرنه نمیدونم تا بحال چند بار باید از هم جدا میشدیم!
خانواده همسر شما متاسفانه اشتباه عمل کرده اند و اونها هم مهارت لازم را ندارند و شما هم دیگر باید این رامتوجه شده باشید. پس اگر تا حالا اونها به دادخواست برای طلاق ندادن:
1. معنیش اینه که منتظرن شما برید جلو و با عزت تمام برش گردونید! پس یعنی شما میتونید با یک لطایف الحیلی از طریق خود خانومتان و نه کس دیگری، با خانمتان ارتباط عشقولانه را شروع کنید بعد رسما و با نهایت احترام برید جلو و خانمتو رو برگردونید بدون اینکه ( با عرض معذرت) خاله کلثوم و عمه صغرا را بفرستید و بعد هی بشینید که این چی گفت و او چی جواب داد! را بشنوید و تحلیل کنید. چون به هر حال خانوم شما هم خودش بچه است و ناشی و گرفتار خانواده ای اینچنینی شده.
2. اگه به هیچ طریقی نمیشه نتیجه گرفت، اقدام برای طلاق خودش یک راه حله. همیشه طلاق بدترین راه هم نیست. البته به طلاق نباید به عنوان یک تاکتیک نگاه کرد اما شاید همین هم سرشون رو به سنگ بکوبونه و به خودشون بیان: 50- 50 است.
داره میشه یکسال!!!! نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی!
فکر کنم حاا دیگه خانمتون بدش نیاد تلفنتون رو جواب بده، یا اگه سر راهش سبز شدین تو کوچه یا خیابون فکر نمیکنم بدش بیاد:43:
ببخشید چون فرصت زیادی نداشتم یک خورده عجله ای نوشتم. به هر حال امیدوارم که آنچه برای هر دوی شما خیر است براتون پیش بیاد:323:
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
سلام
من عضو جدیدم
اقای m25teh بزرگوار
من صد در صد با ((بی دل)) عزیز موافقم
منم بارها شده با یکی از دخترهای اقوام بحث کردم...هم سن خانم محترم شما
عجیبه!!!!اون دختر می بینه من درست می گم و خیرشو می خوام(همه خیرشو می خان) ولی باز حرف خودشو می زنه...بعضی وقتها می شه که همه از دستش خسته می شن...و دیگه باهات بحث نمی کنند
ببین مشکل شما اینه
یه خانم کم سن و بی تجربه و یه خانواده ای که فقط حمایتش می کنند
شک نکن بعد از این چند ماه حتما پشیمونه
ولی بخاطر بی تجربه بودنش.پشیمونی و خجالت و البته خانواده ای که اجازه فکر کردن رو بهش نمی دن نمی تونه کاری بکنه
منتظره ببینه شما چیکار می کنید
به هیچ وجه کسی رو جلو نفرست... خودت باید بری جلو...ولی یه سری چیزا دوباره در انتظارته(خانوادش)
سرت سلامت
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
به نام خدا
دوستان عزیز سلام
بار گذشته اومده بودم بنویسم اما متاسفانه هر کاری کردم دل و دماغ نوشتن پیدا نکردم
دو هفته قبل از کلانتری یک دعوت نامه اومد که فلانی در تاریخ 20/9/89 ساعت 10 صبح بیا به کلانتری چون خانومت ازت شکایت کرده
در تاریخ و ساعت معین شده رفتم تا ببینم ماجرا از چه قرار هست و البته ذهینت خودم این بود که درخواست تمکین داده و میخواد برگرده و اینطوری اقدام کرده است. اما وقتی رفتم دیدم به همراه پدرش مشغول گرفتن کپی و اینا هست و بعد از یکسال بالاخره خانمم رو دیدم.
یادم بود که خانم آنی گفته در اولین دیدار به قلبت نگاه کن ببین چه حالی میشه ، نگاه کردم به خانمم ولی دیدم در چهره اش چنان نفرتی از من موج میزنه که نگو و نپرس ، او هم تا من رو دید در گوش پدرش گفت که اومده و پدرش دستش رو گرفت برد یه گوشه که مثلا من رو نبینن .
ولی من گفتم خب بذار نگاه کنم بهش شاید هنوز ته قلبش علاقه ای باشه ، ولی اخمو تر شد و تا مامور تحقیقات صدام نکرده بود منتظر نشستم .
بالاخره صدام کرد و گفت میدونی شکایت شده است گفتم میدونم شکایت شده ولی نمیدونم بابت چی ؟
گفت ایشون میگه شما زدیش و انداختی از خانه بیرون و دیگه اجازه برگشت ندادی بهش و ترک انفاق کردی و اخراج از منزل کردی ، اومدم صحبت کنم که گفت نیازی نیست چیزی بگی برو بنویس ،
و من هم همین چیزهایی که اینجا نوشته بودم قبلا رو اونجا نوشتم و گفتم که خودش رفته و چند بار رفتم دنبالش اما نیومده
در حین نوشتن بودم که پدر خانمم رفت به مامور گفت ما اینجا الاف نیستیم دو ساعت بخواد بنویسه ، و مامور منو صدا کرد و گفت سریعتر بنویس منم گفتم چشم یه بار دیگه هم گفت که آقای مامور گفت بذار بنویسه آقا چیکارش داری
بعد که تحویل دادم گفت خب برید خونه فردا برید دادگستری پدر خانمم که انگار جا خورده بود گفت چی شد آقا ، اون مامور هم گفت فردا میرید دادگستری میبینید چی شد : خلاصه فرداش یعنی 21 ام رفتیم دادگستری ، من صبح ساعت 8 بخاطر استرسی که داشتم رفتم اونجا تا 11 منتظر شدیم که پرونده بیاد ، حقیقتش اصلا میلی به حضور توی دادگاه و اینا ندارم یادم هست همین استرس رو در حین خدمت سربازی هم داشتم و ربطی به این مسئله نداشت .
ساعت 11 ما رو فرستادن اتاق قضایی تا اونجا قاضی حکم بده
البته روز قبل من متوجه شدم که پدر خانمم برگه پزشک قانونی تهیه کرده و پیوست پرونده کرده بود .
خلاصه اصلا اجازه ندادن که بریم پیش قاضی و به پدر خانمم گفتن که برو خونه برات اخطاریه میاد و باید شاهد بیاری
پدر خانمم هم یه خورده شاکی شد و حالا منتظریم که دوباره احضاریه بیاد بریم ببینیم چی میشه .
البته بنده هم دیگه چون دیدم علیه من شکایت شده درخواست تمکین دادم هر چند دیر هست ولی خب دیگه دیدم چاره ای نیست و باید این اقدام رو بکنم .
من نمیخواستم پامون به دادگستری باز بشه اما حالا چاره ای نمیبینم جز رفتن .
اونجا یه مشاور خانم بود که وقتی ازش مشاوره خواستم خیلی بد باهام صحبت کرد گفت آقا نشستی نشستی ازت شکایت شده اومدی درخواست تمکین دادی ، این یه سال کجا بودی !
بچه ها من بد کردم بهش وقت دادم تا تصمیم بگیره ؟ انتخاب کنه که شوهرش رو میخواد یا نمیخواد ؟
حالا اگه به هر دلیلی بتونن من رو محکوم کنن اون خانم گفت میفرستن زندان آره ؟ چند وقت باید برم زندان ؟
توکل به خدا ، خودش شاهده که حقیقت چیه
ممنون میشم اطلاعاتتون رو برام بنویسید
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
دوست عزیز شما سعیتون این بوده که پاتون به دادګستری و دادګاه باز نشه و هدفتون برګشت ایشون و اصلاح این رابطه و ... بوده. اګر هدف ثابت کردن چیزی به دادګاه بود باید از اول مشاوره حقوقی می ګرفتین، نه مشاوره خانواده. اونها هدفشون چیز دیګه ای بوده ( جدایی )، از اول هم رو اون کار کردن.
من خودم فکر میکنم وقتی پای زن و شوهری به دادګاه باز شد و به زور قانون و اجبار بخوان راهی را برن، اون زندګی دیګه لطفی نداره و نبودنش بهتر از بودنشه. شما هم چون احتمال می دادید که برګردید سرزندګیتون، وارد مراحل قانونیش نشدید که بعد شرمنده این باشید که حرف از دادګاه و جدایی زدید.
به هر حال شما هم حتما مدارک و شواهدی دارید. سعی کنید به همه شون فکر کنید و جمع آوریشون کنید. شکایت خودتون را هم که دادین. اګه توان مالی دارید یک وکیل بګیرید.
فکر کنم با توجه به اینکه یک ساله دارین اینجا از مشکلاتتون می ګید، بتونه به عنوان یک مدرک یا شاهد در دادګاه ازش استفاده بشه. شما لینک مطلبتون را بدید و به عنوان یه سند ازش یاد کنید. شاید قبول کردند.
انشالله که چون ریګی به کفشت نبوده و هدف بدی نداشتی و همه تلاشت را کردی، خدا هم کمکت می کنه و مشکلی برات پیش نمی آد.
-
RE: نمیخوام از دستش بدم
قبل از اینکه تصمیم بگیرید که آدرس این نوشته هاتون را بدید یا نه، از اول تا آخر یکبار با دقت همه اش را بخوانید. ممکن است حرفی نوشته باشید که صحت نداشته یا اغراف کردید یا نخواهید توی دادگاه مطرح بشه یا چیزی که به ضررتون تموم بشه.
بعد هم به این راحتی ها زندان نمی برند که. کاملا مسلط به اوضاع برو. بگو که من همسرم را دوست دارم و به هیچ وجه هم نمی خوام طلاقش بدم. به همین دلیل هم بوده که علیرغم این که یک ساله رفته خونه پدرش درخواستی به دادگاه ندادم وسعی کردم راهی برای برگردوندنش پیدا کنم.
ولی من میگم شاید قصد اونها هم برگشتن بوده که الان شکایت کرده اند. یعنی وقتی دیدند شما اقدامی نمی کنی و این قضیه معلقه، رفتند که تکلیفشان را مشخص کنند. به هر حال یکسال زمان زیادیه برای بلاتکلیفی یک دختر در خانه پدرش. پدر هم هر چی دخترش را دوست داشته باشه که دیگه راضی به این نیست که طلاق بگیره بره بشینه پیش خودش.
اگر هم خیلی مصر به طلاق باشن می تونن درخواست طلاق توافقی بدن. شما پیشقدم نشو و درخواست طلاق نده.