RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
بهترین کار اینه که ابتدا رفتار خود چکامه خانوم اصلاح بشه. اولین مرحله در اصلاح حرکت به سمت تعادله.نه اینکه عکس کاری رو بکنه که تا حالا می کرده. این تصوری که شما از مردها آوردید" ابتدا اینقدر خانوم رو اذیت می کنن بعد که دیدن داره دور می شه سمتش می رن بیشتر به بیمارهای روانی می خوره_ابتدا رفتار سادیسمی بعد رفتار مازوخیستی"
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
دیدید گفتم متوجه حرف ها نشدید؟!!! من کی گفتم :" مردها ابتدا اینقدر خانوم رو اذیت می کنن بعد که دیدن داره دور می شه سمتش می رن "
این هم یکی دیگه از خصوصیات شما اقایون که دقیق به حرف گوش نمی دین.
من نمی خوام با شما بحث کنم چون این درست نیست. موفق باشید
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
در ضمن شما مردها تا احساس نکنید چیزی که دارید رو ممکن از دست بدید برای نگهداریش تلاش نمی کنید. این یک واقعیته.
نمی دونم از این چی می شه برداشت کرد. من اینیو برداشت کردم که آوردم.
متاسفم برای اینکه از ذهن من هم برداشت می کنید!
این واقعا عجیبه. تو همین چند تا پست 2-3 قضیه به آقایون نسبت داده شد . خانوم محترم نتیجه بی تفاوتی برای یک مرد که به هرحال آزادتره و خیلی هم دل خوشی از زندگیش نداره"به دلیل رفتار قبلی همسرش" یا می شه طلاق یا می شه ادامه زندگی(در همین وضع در بهترین حالت) یا می شه خیانت(در بدترین حالت)! بحث حقوق رو پیش نمی کشم. ولی اگر خلاف این بود که عرض کردم این همه حدیث در مورد عدم بی تفاوتی به شوهر در اسلام نبود.
چکامه خانوم دوستان خانومت ما مردها رو بیشتر می شناسند. به حرفشون گوش کنید.
یا حق
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
من با این آقا موافقم تو نباید نسبت به نیما بی تفاوت بشی باید نسبت به رفتتارهاش بی تفاوت بشی و حساسیت نشون ندی
عزیزم نه زیاد خودتو شیفته نشون بده نه زیاد بی تفاوت
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خوشحالم که وضعیتت کمی بهتر شده . بنظر من شما خوب کردی که محکمتر در برابرش ظاهر شدی . اما مراقب باش کاری نکنی که اوضاع بدتر بشه و بقول خودت راهتون از هم جدا بشه .
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اينجا كسي هم نگفت چكامه بايد نسبت به همسرش بي تفاوت باشد . خانمها همگي اين نظر رو داشتند :
چكامه فعلا" نبايد انتظار همدردي از شوهرش داشته باشه . روي ضعفهاي شخصيتي خودش بيشتر كار بكنه .كماكان احترام آميز و با محبت با شوهرش برخورد كنه ولي انتظار پاسخ فعلا" نداشته باشه . شادماني رو دوباره در خودش به وجود بياره . برنامه هاي خودش رو جهت مستقل شدن دنبال بكنه و در نهايت خودش رو براي مواجه شدن با آينده بهتر يا خداي ناكرده بدتر آماده بكنه .
به هر حال هيچ كدوم از ما نه چكامه هستيم ونه نيما .وهنوز دليل زياده روي نيما رو نميدونيم .
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چکامه
خیلی وقته دارم مشکلتو پیگیری می کنم، اما چون خودم اصولا آدم موفقی در برقراری ارتباط نیستم، ترجیح دادم حرفی نزنم.
چکامه جان مشکل شما خیلی ساده نیست، می بینی همین جا هم بر سر ارائه راه حل بین دوستان عزیز نازنین غ و santatian اختلاف افتاده است....
چکامه جان می خواهم یک نصیحتی بکنم که شاید چندان خوشایندت نباشد، چکامه خانم هرگز احتمال محقق شدن تصمیم همسرت مبنی بر جدایی را فراموش نکن و خودت را برای این موضوع از لحاظ روحی آماده کن. دلایل زیادی وجود دارد که نشان می دهد تصمیم همسرت جدی است.
چکامه هرگاه می خواهی برای بازگرداندن زندگیت تلاش کنی، مبنا را بر این بگذار که همسرت از جدایی صرف نظر خواهد کرد و هرگاه دیدی روح و قلبت وابسته همسرت می شود، این احتمال را برای خودت یادآوری کن و خود را برای آن ایام آماده کن، والا به شدت ضربه خواهی خورد.
در ضمن چکامه جان به نظر من، با توجه به توصیفاتی که از همسرت کردی، راهنماییهای نازنین جان صحیحتر است. فقط باید صبور باشی و آهسته و پیوسته و با تدبیر قدم برداری. انتظار معجزه نداشته باش که یک هفته ای همه چیز حل شود.
از طرفی تحت هیچ شرایطی خسته نشو و خودت تقاضای طلاق نده، چون ممکن است همسرت همین قصد را داشته باشد و فقط با این کارها می خواهد از دادن مهریه خلاصی پیدا کند!
سعی کن رابطه ات را با خانواده همسرت و دوستان صمیمی او بیشتر کنی تا بتوانی اطلاعات بیشتری از قصد شوهرت پیدا کنی. اصلا یک شب به خانه مادر شوهرت برو و به بهانه اینکه دیروقت شده، شب را آنجا بمان...
وقتی خانواده همسرت می گویند 30 تومان بگیر و طلاق، پس در جریان خیلی چیزها هستند. با نزدیک شدن به آنها سعی کن به واقعیت برسی.
موفق باشی
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوستاي عزيزم.از راهنماييهاتون ممنونم.santatian عزيز برام نوشته بودي رفتارم رو از حالت وسواس گونه تغيير بدم و رفتار معمولي داشته باشم.حرفتون رو قبول دارم.من قبلا بدليل دوست داشتن زياد يا بهتر بگم وابستگي زياد حس ميکردم نيما يه جورايي بايد براي من باشه و اين رفتار حالت وسواس گونه به خودش گرفته بود.البته اين رفتار توي خيلي از خانوما و حتي آقايون هست ولي به هر حال اشتباهه.الان که خودمو با قبل مقايسه ميکنم ميبينم جلوي نيما فيلم بازي نميکنم واقعا حالت وسواس گونه ام تا حدود خيلي خيلي زيادي از بين رفته و معمولي شده.من بهتر از هر کسي ميتونم اين حالت رو در خودم ببينم و از اين بابت خيلي خوشحالم.ديگه اون حساسيتهاي قديم از بين رفته.الان 6 ماهي ميشه که دست به موبايلشم نزدم.در صورتيکه پارسال اين موقع ها بود که بدليل اتفاقاتي که برام افتاده بود همش ميخواستم به عناوين مختلف يه جورايي کنترلش کنم.ولي با گذشت اين مدت ياد گرفتم موبايل يه وسيله شخصيه و من نبايد وارد مرز همسرم بشم.خيليها چک کردن موبايل همسرشون يه جورايي براشون عادت شده مثل قبل خود من.ولي براي من ديگه اين حالت از بين رفته و به اين درک رسيدم که اين کار اشتباهه.اين پيشرفتهارو من توي خودم کاملا ميتونم حس کنم و از اين بابت خيلي خوشحالم.ميخوام بگم واقعا يه سري تغييرات رو در خودم ميبينم ولي ديگه يه جاهايي دوستاي عزيزم بهم حق بدين که ناراحت بشم.وقتي توي اوج دردي و درد جسمي داره عذابت ميده ولي همسرت در مقابلت خيلي بيتفاوت رفتار ميکنه خيلي تحملش سخته.خيلي.وقتي اصلا تورو به حساب نمياره و بدتر از همه اين رفتاراش باعث ميشه تا اطرافيان هم اون احترامي که قبلا برات قائل بودن رو ديگه مثل قبل برات قائل نباشن.من کاملا اينو ميتونم حس کنم.حتي از طرف خانواده همسرم .با وجود اينکه اونا خيلي خوبن ولي اون زمان وقتي نيما همه جوره پشتم بود،احتراممو داشت و مخصوصا چون همه اينها رو توي جمعهاي خانوادگيمون هم نشون ميداد همه برخوردشون بامن يه جور ديگه بود.نميدونم تونستم منظورم رو خوب برسونم يا نه.شايد خانوما اين مسئله رو بهتر حس کنن.وقتي همسر آدم همه جوره آدمو ساپورت ميکنه ديگران هم به خودشون اجازه زدن هر حرفي يا انجام هر کاري رو نميدن.
ما زنها با شما مردها فرق ميکنيم.اون روز که به نيما اين حرفارو ميزدم و بهش ميگفتم به محبت تو احتياج دارم ميگفت پس چرا من احتياج ندارم؟نميدونم شايد هم واقعا احتياج نداشت.ولي روحيه من با اون فرق ميکنه.در رابطه با احترام گذاشتن برام نوشته بودين.با وجود تمام اين رفتارهاي نيما من همچنان محبت و احتراممو نسبت به اون دارم.با اينکه جواب سلاممو نميده ولي من به اون کاري ندارم.سلاممو ميکنم.حتي اگه بيجواب باشه.ولي يواش يواش دارم تعادلمو بدست ميارم.حس ميکردم قبلا زيادي محبت ميکردم يعني يه جواريي شورشو درآورده بودم ولي الان يواش يواش دارم بالانس ميشم.اينو کاملا ميتونم حس کنم.برام نوشته بودين گاهي اوقتا وقتي ميرم بيرون بهش بگم که نيما اي کاش تو هم کنارم بودي.از اين حرفا بهش زياد زدم.بهش حتي پيشنهاد بيرون رفتن هم کردم ولي اون نمياد.با من نمياد.البته الان خدارو شکر خيلي خيلي بهتر شده.
shad عزيزم برام نوشته بودي توي بيرون رفتنام حالت لجبازي به خودم نگيرم که اون هم با من لج کنه.ميدوني چيه اصلا من ذاتا آدم لجبازي نيستم.ولي متاسفانه ممکنه اون از اين کار من اينطور برداشت کنه و من ديگه نميتونم کاريش کنم.
baby عزيز برام نوشته بودي مهمون زياد دعوت کنم.راستش چندبار اين کار رو کردم.البته دوستامون رو دعوت کردم.ولي رفتار نيما توي جمع به قدري سرد بود که همه متوجه ميشدن.همه تعجب ميکردن که اين همون نيماي قبله؟براش تولد گرفتم توي جمع بهم بي احترامي کرد.البته اينم بگم که اون موقع هنوز خشمشو داشت و به آرومي الان نبود.الان خداروشکر خيلي آروم شده.کاملا ميتونم حس کنم که خودش هم خيلي دلش ميخواد مهمون بياد خونمون يا مهموني بريم.ولي راستش من ديگه نميخوام خورد بشم.اين تحقيرها تا کي؟توي ماه رمضون هم که قرار بود بريم خونه خاله اش(توي پستهاي قبلي جريانشو نوشتم)بهش گفتم 2 ساعت تحمل کن و رفتار عادي از خودت نشون بده.نميخوام ديگران متوجه اين رابطه من و تو بشن.ولي اون قبول نکرد.شما فکرشو بکنين من ونيما که توي يه بشقاب با هم شام ميخورديم حالا توي مهموني بخواد بشقابشو برداره بره يه گوشه اتاق بشينه تنها شامشو بخوره.يعني مردم احمقن؟نميفهمن؟اون حاضر نشد 2 ساعت حداقل ظاهرو حفظ کنه.براي همين اون شب نرفتيم.
خانواده خودش و من هم با اين کارايي که نيما کرد ديگه خونمون نميان.الان يکساله.
و نازنين عزيزم خيلي از حرفاتو قبول دارم خيلياشو.سعي ميکنم بهشون عمل کنم.عزيزم مرصي از راهنماييهات.راستش خيلي خسته ام.خيلي.هم جسمي هم روحي.
ديروز اونقدر کمرم درد ميکرد که فقط منتظر بودم زودتر کارم تموم بشه و برم خونه.خونه که رسيدم نيما نبود.ساعت 8:30 اومد.راستش از زور درد شام هم نتونستم درست کنم.فقط روي تخت دراز کشيدم.وقتي اومد کاملا ميتونستم بفهمم که چقدر خسته اس.يه سره رفت توي آشپزخونه و سوسيس سرخ کرد براي شام.اين کار هم ازش بعيد بود.آخرشب هم بهش گفتم برام بليط بگير ميخوام چندروز برم کيش.هيچي نگفت.
راستش خيلي دلم ميخواد اگه رفتم اونم باهام باشه.مسافرت در حال حاضر براي هردومون لازمه.هردومون يه جوارايي خسته ايم.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اسما عزيزم کاملا حرفتو قبول دارم.مرصي گلم.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه گلم می تونم درکت کنم عزیز. باور کن با تمام وجود این تنهاییتو درک می کنم چون خودمم گاهی احساس تو رو دارم. خیلی خوشحالم که نوشتی شخصیتت نسبت به گذشته عوض شده. چکامه جان الان راهی جز اینکه خودت برای خودت همدرد باشی نداری عزیزم. می دونم خیلی سخته ولی انتظار همدردی از نیما رو یک مدت نداشته باش. ببین اونم داره کم کم به حالت عادیش بر می گرده. چکامه مهمونی بگیر. فضای خونتو شاد کن. بذار نیما اون ته مونده حرص و عصبانیتشو با بی محلی به تو توی جمع خالی کنه. چرا فکر می کنی خرد می شی ؟؟ اگه رفتار خودت نرمال باشه جلوی خیلی حرفا رو می گیری. به حرف مردم کار نداشته باش. ببین چکامه تو تا قبلا از این تیپ زن هایی بودی که همیشه خودتو پشت شوهرت قایم می کردی ( این خیلی خوب بوده ها . شعور و درک بالای همسرتو می رسونده که هواتو داشته ) ولی حالا بنا به دلایلی باید خودت باشی. باید بشی مثل خیلی از زنها که این نکته مثبتو تو زندگی ندارن. خوب اونا چی شدن؟ شخصیتشون زیر سوال رفت ؟؟؟ الانم تو خودت باید کنترل اوضاع رو دست خودت بگیری. مثلا توی مهمونی اگه نیما یک گوشه رفت تو به روی خودت نیار. اگه کسی متلک یا حرفی زد بگو : طفلکی نیما یک مدته خیلی مشغله کاری داره. مردها وقتی مشغله دارند دوست دارند تنها باشن. منم یک مدت گذاشتم نیما با خودش ناراحت باشه! ببین با همین جمله نه تنها کم محلی شوهرت بی رنگ می شه بلکه شعور بالای خودتو رسوندی.
باید یک جورایی ماست مالی کنی فعلا.
چکامه هر چی روحیتو بیشتر به دست بیاری شوهرت بیشتر بر می گرده. خودتم محکم تر می شی عزیزم. مهمونی بده. مسافرت برو. شاد باش. می دونم سخته ولی این یک مدت رو هم تحمل کن عزیزم. بذر نیما خالیه خالی بشه.
ولی یک گوشه ذهنت خدای نکرده جدایی رو هم داشته باش.
عزیزم ما همه برات دعا می کنیم. موفق باشی.