یک پاره اخضر می شود،یک پایه عبهر می شود یک پاره گوهر می شود،یک پاره لعل و کهربا
نمایش نسخه قابل چاپ
یک پاره اخضر می شود،یک پایه عبهر می شود یک پاره گوهر می شود،یک پاره لعل و کهربا
از شب گذشته ام همه بیدار خواب تو
ظلمت شمار سر زدن آفتاب تو
جان تهی به راه نگاهت نهاده ام
تا پر کنم هر آینه جام از شراب تو
وانگهم درداد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش
شب که در بستم و مست از می نابش کردم چرخ اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
ما زمزمه از عید و بهاری نکنیم ما را چه بهاری و چه عیدی همه بر بادم رفت
تو شمع انجمنی یک زبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش کز او یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا