نمایش نسخه قابل چاپ
گلپر عزیزم سلامنقل قول:
نوشته اصلی توسط گلپر
خانومی همه گاهی تو شرایط قرار می گیرن تا احساس می کنی همه چیز درست شده یهو دوباره همه چیز خراب می شه
زندگی همینه گلم این هنرمندیه تو تا شاد باشی که کوچولویه معصومی که کنارت هست از لبخند تو احساس خوشبختی کنه
می دونم یه موقع هایی آدم دیگه کم می یاره و لی اون موقع سعی کن رفتارای خوبشو تو ذهنت مرور کنی و رفتارای زشتشو کمرنگ تر
ممنون از نازنین و بلوم عزیز
خدا رو شکر امروز حالم بهتره دیروز با یکی از دوستهام حرف زدم.
امیدوارم همه چی روبراه بشه
ممنونم از همه شما دوستهای عزیز
دوست خوبم من هر بار به دانشگاه میروم 1000000000با مسیج می دهم که رسیدم چون میدونم شوهرم دلواپس منه تو هم از این منظر به کارش نگاه کن زندگی خودتو اینقدر تلخ نکن
چشم
مرسی عزیزم.خدا کنه همیشه مثل اسمت با نشاط باشی خانمی
چه خبر دوست من؟ این چند وقته خیلی مشکل داشتم نمی تونستم هر موضوعی رو بخونم ترس از بیان اشتباه جلوی خوندنم رو می گرفت
الان که بهتری خانم؟
ممنونم وهم عزیز
آره الان یه کم بهترم امیدوارم بتونم اشتباهاتم رو جبران کنم
متشکرم
من هم به همین خاطر مدتیه نتونشتم مسائل بقیه رو دنبال کنم.امیدوارم همه چی روبراه باشه
حتما هم بهتر میشه
هوا رو ببین چقدر خوب شده انگاری اصلا زمستون نیست بهاره
این یه روحیه خوبه برای همه ما که زمستون با این همه سرماش گرم شد چرا زندگی ما ها خوب نشه؟!
گلپر جان
چطوری عزیزم؟ اوضاع بهتره؟
مرسی وهم عزیز
از اینکه می بینم یه جایی کسایی هستن که دوستم دارن و به زندگیم و مسائلش اهمیت یم دن واقعا خوشحالماز اینکه می دونم یم تونم بهتون اطمینان داشته باشم و ازتون راهنمایی بخوام واقعا واقعا خوشحالم
خدا رو شکر امروز حالم بهتره دلم یم خواد یه کم به خونه و کارهام برسم
البته کلی کار عقب افتاده دارم وباید ردیفشون کنم.
باز هم ممنونم از همه تون
به داشتن دوستهای خوبم افتخار می کنم
سلام دوستان عزیز
امروز اومدم تا ازتون یه راهنمایی بگیرم
راستش یه هفته دیگه یه آزمون تخصصی واسه رشته تحصیلیم برگزار می شه هنوز دقیق به شوهرم نگفتم که می خوام شرکت کنم
یعنی راستش یه بار که داشتم یکی از جزوه هامو می خوندم گفت چیکار می کنی و ...من هم گفتم فلان آزمونی هست تا اومدم حرفمو تموم کنم عصبانی شد و گفت اصلا حرفشم نزن و حق نداری بری و ...!
نمی دونم چیکار کنم!!!
دو روز هم امتحانش هست پنج شنبه و جمعه و قاعدتاً می فهمه!
از یه طرف اونقدر شرکت تو این امتحان واسم مهم هست که نمی تونم ازش بگذرم از طرف دیگه نمی دونم چجوری شوهرمو راضی کنم!!!
بیشتر از اینکه بتونم وقت بذارم واسه خوندنم باید حرص بخورم که چی می شه و چجوری به شوهرم بگم...
کاش بعضی مردها اینقدر سرسخت نبودن!!!!!
تازه همین که یه حرفی می زنم می گم باید یه بچه دیگه داشته باشی که دیگه از این فکرها به ذهنت نرسه!!!!
بهم می گین چطوری بهش بگم که قبول کنه!؟!باور کنین دیگه مغزم کار نمی کنه!!!!!
حدود دو ماهه مریضم دیگه توان و حوصله این همه حرص خوردن رو ندارم!!!!
اگه شما بجای من بودین چیکار می کردین؟!