آموخته ام ...... كه هميشه براي كسي كه به هيچ عنوان قادر به كمك كردنش نيستم دعا كنم .
امیدوارم هر چه زوتر با تصمیمهای درست مشکلتون حل شه .در پناه حق
نمایش نسخه قابل چاپ
آموخته ام ...... كه هميشه براي كسي كه به هيچ عنوان قادر به كمك كردنش نيستم دعا كنم .
امیدوارم هر چه زوتر با تصمیمهای درست مشکلتون حل شه .در پناه حق
سلام خانومی
بهتری؟ آروم تر شدی؟
امیدوارم بازم اعتماد سابق و بهش پیدا کنی و آروم زندگی کنی
سلام شاد عزیزم. از دیشب خیلی بهت فکر می کردم. می دونی الان چرا این حسو داری. چون تو این مدت عقدت باز هم ازش آزار و اذیت دیدی. ناراحتت کردن و اون بتی که تو ذهنت از همسرت داشتی تا قبل عقد و تصور های شیرین ، تو ذهنت شکست ولی سعی کردی کنار بیای. درک کنی و خلاصه یکجور شرایطو اروم کنی.
ولی الان که فهمیدی قبل عقد هم اون بتی که تو ، توی ذهنت فکر می کردی نبوده بهم ریختی.
یعنی الان احساس می کنی گول خوردی. همسرت نه اون چیزی بوده که تو دوران دوستی فکر می کردی و نه الان اون چیزی هست که انتظار داشتی بعد عقد باشه.
یعنی الان حس می کنی همیشه فریب خوردی . درسته ؟
اگه درسته بگو تا بریم واسه مرحله ی بعد.
شاد عزیزم
خوندم و خیلی متاسف شدم مهم این نیست که گذشته اون چی بوده مهم اینه که اینقدر این چتها واسش مهم بوده که وقتی کپیشون کرده حتی بعد از عقد هم پاکشون نکرده
من یه دفعه به همچین مشکلی برخوردم ولی میدونی چه کار کردم به همسرم گفتم بریم بیرون میخوام باهات حرف بزنم چیزی از اینکه چیزی دیدم نگفتم ولی بهش گفتم من واسه تو چیزی کم میذارم؟ من دوست دارم اگه کمبودی دارم تو به من بگی تا حلش کنم اون گفت نه من هم گفتم اگه یه زمانی بفهمم با کس دیگه هستی من نابود میشم چون تمام تلاشمو دارم میکنم که واسه تو چیزی کم نذارم تو هم فعلا" به روی خودت نیار چیون اینجوری پرده های حیا پاره میشه بعد همون حرفهایی رو که گفتم بگو
واست دعا میکنم خوددار باشی
سلام شاد عزیز. الان اون دو موضوع قبلی ای رو که نوشته بودی : مرد سالاری و دزدیدن پسر رو خوندم.
خیلی متاثر شدم. خیلی عزیزم. نمی دونم چی باید بگم. فقط برات دعا می کنم.
شاد عزیزم
ما رو بی خبر نذار
چه کار کردی؟
دوستان عزیزم ممنون...................
:72:
هنوز هیچ تغییری در احساس من صورت نگرفته، همسرم اومد و این دو روزه هم پیش من بود، اما فکر کنم زیادی طبیعی برخورد کردم چون اصلا سراغ کامپیوتر نرفت، خودم هم که بهش می گفتم چی کار داشتی با کامپیوتر، می گفت ولش کن الان حوصله ندارم می خواستم چند تاعکس بردارم، گفتم عکسای خودت؟ گفت نه مال شرکت..
دیشب نشسته بودم بهش نگاه می کردم، داشتم به این فکر می کردم که آیا می تونم حس خوبی نسبت بهش پیدا کنم یا نه، اومد گفت چرا انقدر از من دور شدی، .. خیلی سختم بود، هر حرفی که می زد، ناخودآگاه یاد حرفایی می افتادم که به بقیه گفته بود!برای همین ناخودآگاه نیشخند می زدم، بهش گفتم هر زمانی که پای شخص دیگه ای توی زندگیت باز شد، برای خودت شخصیت قائل شو و به من بگو، من هم همین کار رو می کنم، کلی ناراحت شد که چرا همچین حرفایی می زنم، گفت احمق نیست که با داشتن من بخواد بره سراغ کسی دیگه... حرفو کشوندم به گذشته ها، می گفت اون موقع ها اصلا فکر نمی کردم که تو به من جواب مثبت بدی، خیلی از دخترها بودن که با من در ارتباط بودن، اما من روی اونها هیچ حسابی باز نکرده بودم، فقط برای اینکه بی دردسر ازشون جدا شم، سعی کردم با سیاست باهاشون برخورد کنم، بهش گفتم رابطه ات چطوری بود، گفت یه دوستی ساده...
با اینکه می دونستم هر کس دیگه ای هم جای اون بود این جوابها رو می داد اما دروغ گفتنش خیلی عذابم داد، ازش خواستم هر چی از گذشته براش مونده نابود کنه، حتی اگه مربوط به من بوده، گفت اگه تو می خوای باشه..
نمی دونم چیزی فهمید یا نه! بهش گفتم قراره ازدواجمون رو بنداز واسه بعد از عید، بازم ناراحت شد، گفت همه شرایط جوره چرا می خوای بندازی عقب، گفتم باید شرایط روحیمو درست کنم، فعلا آمادگی ندارم...
ممنونمممممممممممممممممممم ممم
:72: :72:
نازنین عزیز، درسته تقریبا همچین اتفاقی برام افتاده، اما یه خوبی که داشته اینه که دیگه از هیچ چیز دیگه ای ناراحت نمی شم، شاید بد باشه نمی دونم، احساس می کنم نسبت بهش بی تفاوت شدم که احساسم این مدلی شده...
:72:
الینا عزیز از شما هم ممنون، فعلا که به روی خودم نیاوردم اما سربسته البته یه کمی خشن تر از شما باهاش صحبت کردم، یه جورایی مطمئن هستم که الان اینطوری نیست، شاید اعتماد به نفس کاذب دارم، اما به خودم مطمئن هستم، چون به خودم اطمینان دارم، نسبت به الانش خیالم راحته..
:72:
bloom عزیز، دارم سعی می کنم، من اخلاقم اینطوریه که به همه اعتماد دارم، مگه اینکه عکسش ثابت بشه، الان عکسش ثابت شده و برای همین زمان خیلی طولانی لازم دارم تا بتونم بهش اطمینان کنم..
:72:
کیوان عزیز، جمله جالبی نوشتین، ممنونم که برام دعا می کنید..
:72:
سلام شاد عزیز
الآن که پست هات رو خوندم دوست داشتم کنارت بودم می بوسیدمت و دلداریت می دادم و حتی باهم گریه می کردیم . معلومه خیلی دختر قوی ای هستی . برات دعا می کنم . خودت رو اذیت نکن اما حتما در این رابطه و این مشکل جدید با یک مشاور مشورت کن.
من هم مثل همه دوستان خیلی نگرانتم:72::72::72::72:
سلام شاد عزیز
تازه امروز اومده بودم ببینم کسی جواب تایپیک منو داده یا نه؟ چشمم به تایپیک شما افتاد خوندم همشو
واقعا به قول مادرم بد از بدترهم وجود داره
ببین عزیزم زیاد به اون مسئله فکر نکن وزندگی خودتو به هیچ عنوان خراب نکن
هر چه بیشتر روی این موضوع فکر کنی بیشتر ازش دور میشی
میفهمم دقیقا چی میگی؟ چون خودمم هم همین طوری هستم که عکس العمل بدی از شوهرم ببینم اصلا دوست ندارم ببینمش دوست دارم ازش دور باشم
گویی که تمام دنیا باهات دشمن میشن ، اما نباید این طوری باشی عزیز
اون موضوع مربوط به گذشته می باشد نباید روش فکر منفی کنی ، خیلی از آقایان قبل از متاهل شدن سراغ این کارا میرن
به این فکر کن که شما رادوست داشته که برای ازدواج انتخابتون کرده
حتما دوستتون داشته وخواهد داشت
با خودت صادق باش
توی یک جایی خوندم برای شناخت بهتر یک کاغذ سفید برداروتمام اخلاق های خوبش را بنویس ، دربرگی دیگر خصوصیات بدش رابنویس
فقط صادقانه.
بعر ببین خصوصیات خوب بیشتراست یا بد؟
بعد میتوانی خصوصیات بعد را با مرور زمان تغییرش دهی
هیچ کاری به هول هولکی نمیشه عزیزم
تلاش خودتو بکن برای بهتر زیستن
موفق باشی عزیزم