یه چیزی فکر من را به خودش مشغول کرده است.
قضیه اینه که من شده بارها درباره مجرمان و برخورد با آنها یا بحث کردم یا شاهد بحث دیگران بوده ام. احساس می کنم ما به جای منطق احساسی برخورد می کنیم. ما یعنی ایرانی ها.
یکبار بحث سر مقایسه سارق جوان و اختلاس کننده بود. سارق جوان که به خاطر دزدی از یک خانه تیر خورده بود ( البته اسلحه همراهش بوده ) و در آستانه فلج شدن بود. جالب بود که اکثرا برای دزد جوان مسلح دلسوزی می کردند و می گفتند که امثال او را شرایط بد زندگی مجرم می کند. مثلا پدر معتاد یا بیکاری یا .... . خلاصه اینکه خیلی ها برایش ناراحت بودند و جرمش را نادیده می گرفتندو می گفتند آدم بدی نیست. اما همه متفق القول اختلاس کننده را محکوم می کردند و او را آدمی شیطانی و دیو سیرت می دانستند.
آنها می گفتند که با استدلال های قاطع من درباره مبارزه با جرم موافق نیستند و خیلی از مجرمان زندگی سختی داشته اند. می گفتند باید جای آنها باشم. یدزد ها آنقدرها وحشتناک نیستد.
من نتوانستم آن موقع بحث بیشتری بکنم چون جایش نبود. اما حرف من این بود که شما از کجا می دانید که اختلاس کننده شرایط بدی در زندگی نداشته است ؟
از کجا می دانید که اختلاس کننده در چه شرایطی بزرگ شده است و چه سختی هایی کشیده است؟ باشد من خودم را جای دزد مسلح می گذارم. اما شما هم باید خودتان را جای اختلاس کننده بگذارید. ببینید او در چه شرایطی بزرگ شده ، چه مشکلاتی داشته است و چه بر او گذشته است.
اولا از کجا می دانید که سختی کشیدن فقط داشتن پدر معتاد یا فقیر بودن یا بچه پایین شهر بودن است. دردهای بسیاری در دنیا وجود دارد که ریشه انسان را می سوزاند. اما ذهن ما اینطوری برنامه ریزی شده است و به طور خودکار فکر می کنیم که اگر کسی بچه بالاشهر بود یا گرسنه نبود یا باباش معتاد نبود ، پس این آدم هیچ درد و مشکل و شرایط بدی ندارد. متاسفانه دچار کلیشه های ذهنی هستیم و خودکار قضاوت می کنیم.
ثانیا از کجا مطمئن هستید که اختلاس کننده روزگاری دچار فقر نبوده است ، پدرش معتاد نیست یا در محله فقیر به دنیا نیامده است.از کجا می دانید که او این مشکلات را نداشته است و دردش را نکشیده است و عقده ای نشده است ؟
خیلی آدم ها هستند که از دست فقر و پدر معتاد و محله های فقیر و کثیف رهایی پیدا می کنند و خودشان را بالا می کشند. اما متاسفانه عقده آن روزها در روانشان مانده است و کینه به دل دارند و انتقام می گیرند. شرایط قبلی آسیب خودش را زده است و دیگر قابل جبران نیست.
دوستان من روی این موضوع خیلی فکر کردم. متاسفانه ما احساسی عمل می کنیم . متاسفانه پیش فرض هایی در ذهنمان داریم که براساس آنها قضاوت می کنیم. د
ما هنگامی که می خواهیم قضاوت کنیم هیچگاه فکر نمی کنیم که آیا پیش فرض های ذهنی ما درست هستند یا نه ؟ در حالی که برای قضاوت باید یک ذهن آزاد داشت . جستجو کرد و فکر کرد.
واقعیت این است که ما همیشه در ذهنمان یک جبهه گیری نسبت به افراد داریم در حالی که نمی دانیم درست است یا نه. فقط جبهه گیری از روی احساسات نه منطق.
من بحث تخصصی نمی خواهم بکنم. فقط همین را بگویم که من علوم اجتماعی خوانده ام و با قاطعیت می گویم که تمام این پیش فرضهایی که طرفهای بحث در ذهنشان داشتند ، غلط بودنش ثابت شده است. این فرضیه ها مطرح شده و پژوهش و تحقیق و بحث انجام شده و غلط بودنش به اثبات رسیده است.
خلاصه امروز حال و هوای خاصی داشتم. یک جور غمباد . یک عالم حرف تلنبار شده ، یک عالم تجربه ای که حاصل سالهای تحصیلم است. اما افسوس که گوش شنوایی وجود ندارد. چقدر دلم گرفته است :47: