سلام آقای روزنه :72: خوشحال شدم که بازم به همدردی سر زدید.
فکر می کنم چند سالی هست که ازتون بی خبرم. امیدوارم حالتون عالی باشه. :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام آقای روزنه :72: خوشحال شدم که بازم به همدردی سر زدید.
فکر می کنم چند سالی هست که ازتون بی خبرم. امیدوارم حالتون عالی باشه. :72:
سلام.
من حالم خوب نیست.
از صبح امروز تا همین الان ناخودآگاه اشک از چشمام میاد. نمیدونم شاید به اندازه ی یه دریا گریه کردم.
صبح امروز خواهرم یک پشت چشم برام نازک کرد و پدرم یه جمله به من گفت.
نمیفهمن منو اصلا.
خواهرم از من انتظار داشت.چیزی نگفت، فقط با پشت چشم نازک کردنی من رو شرمنده کرد.
پدرم از من هیچ انتظاری نداشت با تعجب به من گفت: چرا این همه حس مسئولیت داری، به زندگی خودت برس .....
از اون لحظه تا همین الان همه ی خانواده با تعجب به گریه کردنای من نگاه میکنن.
اصلا نمیفهمن منو.
تو کوچه تو خیابون تو تاکسی تو دستشویی تو حموم تو اتاقم موقع کارم موقع ناهار موقع عصرونه موقع شام این اشکای لعنتی بند نیومد که نیومد.
یه کاش می مردم های خاصی تو قطره های اشکام هست.
داشتم به این فکر میکردم که اگه الان بمیرم برای اطرافیانم چی به جا گذاشتم؟....
هر چی فکر کردم دیدم واقعا هیچی....
من یه مشت آرزوئم....
یه مشت ادعا...
به طبل تو خالی....
یه مشت حرف....
امروز با همه ی اون حرفام ، همه ی اون ادعاهام روبه رو شدم....تنها شدم جلوی خود واقعیم..... هیچ کس خورد شدنمو ندید.....
من یه بازنده ی واقعی ام. من یک آدم پر مدعام. من یه ناتوان واقعی ام . من میتونستم اما .... این امای لعنتی که نمیدونم بقیه اش چیه.... اما تنبلی کردم اما بی عرضه بودم اما بی نظم
بودم... من میتونستم اما ...اما ...اما....
امروز یه چیزی رو با چشمام دیدم.... دیگه مهم نیست توجیه اشتباهاتم چیه.... دیگه تموم شد....من فرصتامو سوزوندم..... چوب خط اشتباهاتم پر شد....
امروز ته بی عرضه گی مو دیدم. خودم نامه ی بی عرضه گی مو نوشتم دادم دست بابام. بابام زیرشو امضا کرد. من ناراحت شدم و اون گفت چرا این همه حس مسئولیت داری به زندگی
خودت برس....
نفهمید که اون همه ی زندگی مه. نفهمید که من میخواستم درستش کنم. نفهمید منو.... این همه سال تلاشمو.... نفهمید...
خواهرم از ناراحتتیم تعجب کرد.... لابد تو دلش گفته این دختر داشته تو این مدت چه غلطی میکرده.... همش شبا بیدار همش مشغول کار.... چشمشو برای من نازک کرد حتما فکر کرده که
من توانش رو داشتم ولی اون نامه ی لعنتی رو نوشتم.... لعنت به من که فقط ادعا میکنم.... لعنت به من....
من یه موجود لعنتی واقعی ام.... این همه امروز گریه کردم هر کی جای من بود تا الان مرده بود....اما بازم همین الان یه چیزی ته دلم میگه تو میتونی نا امید نباش....
این چیز لعنتی که همش به من امید الکی میده یه جور بیماریه یه جور توهمه که نمیذاره واقعیت ها رو ببینم.... دیگه از امروز هم بدتر مگه هست آخه....
میخوام از این توهم لعنتی بیام بیرون.....
من قول میدم که دیگه دنبال آرزوهام نرم.... گور بابای بلند پروازی.... زندگی الانم دقیقا خود جهنمه ... امروز صد دفعه آرزوی مرگ کردم....
دیگه حق ندارم بیشتر از اینی که هستم بخوام.... همه چی دارم.... فاز توهم و بیشتر خواهی بسه دیگه.... همینی که هست خوبه.....
باید راضی باشم.... باید بسوزم و بسازم.... همینایی که دارم بسه....
خدایا اگه میخواستی ادبم کنی بدون که امروز بدجور ادب شدم.... خیلی بد....
زندگی خوب عزیز سلام:72:
گاهی این حس ها سراغ آدم میاد کار خوبی کردی گریه کردی تصور من ازشما یه
دختر پرانرژی وقویه باخوندن این متن مطمئن تر شدم چون با اشکات تمام حسای
بدت رو بیرون ریختی چون وقتی که حالت اینقدر بد بوده بازم میگی ته دلم امید
دارم تو فوق العاده ای چون میتونی تو شرایط سخت هم به زندگی خوب امید داری
این حالت گذراست زود خوب میشی خیالت راحت مطمئن باش هر آدمی گاهی فکر
کرده پر از اشتباهه براخودش افسوس خورده چون توقعش از خودش زیاد بوده
آدماجایزالخطا نیستن چون آدمی عقل داره وحق نداره اشتباه کنه اما ممکن الخطا
هستن یعنی هرآدمی ممکنه اشتباه کنه خیلی متوجه نشدم چرا همچین حالی پیدا
کردی ولی برداشت من این بود اون توقعی که از خودت داشتی نشده آدما با امید
زنده ان اگه نشده اما تو تلاشتو کردی فقط تصمیم میگیری که ازاین به بعد
بیشترتلاش کنی گاهی اون چیزی که ما میخوایم نمیشه ولی همین که
همیشششششششششششه به زندگی خوب امید داریم عالیه ازخدای مهربون
میخوام هرچه زودتر بیای واز حاله خوبت بگی و تصمیمهای خوب بگیری
زندگی خوب عزیز یه خاطره از فوت مادر دوستم میخوام بگم مامانه دوستم با برادر دوستم وقتی داشتن میرفتن مسافرت تصادف میکنن مادرشون رو از دست میدن برادرشون هم میره توکما وقتی چند وقت بعد به هوش میاد میارنش خونه هنوز نتوسته بودن بهش بگن اما خود داداشه میگه من میدونم که مامان مرده دیشب اومده به خوابم وبهم گفته یه اتفاقی افتاده که هیچ چاره ای نداره زندگیه خوب فقط مرگه که هیچ چاره ای نداره یه جمله ست که خیلی دوسش دارم نمیدانم دراین نقطه که ایستاده ام تقصیر من است یا تقدیر من قسمت تقدیر رو باید پذیرفت برای جبران تقصیرات هم باید تلاش کرد زندگی خوب عزیز هیچوقت حسرت گذشته ای که از دست رفته رو نخور از گذشته باید درس گرفت وتو زندگیه حال به کار بست زندگیه خوب زندگی خوبی داشته باشی:72:
سلام
خيلي وقت بود كه سر نزده بودم. خوشحالم كه همدردي هنوز هست و همدرد خيلي از زنان و مردان سرزمينم هست!
حالم خوب نيست، سرگردان و بي ثبات هستم. تصميمي گرفتم كه گاهي برميگردم به عقب و گاهي با شتاب براي انجامش ميرم جلو!:47:
دلم ميخواد يه مقدار رها باشم و آزاد. رها از لحاظ فكري و ...
خدايا! كمكم كنم. تو از درون قلبم و روحم و روانم آگاهي!
دلم براي خيلي ها تنگ شده، اسم ببرم يادم ميره بعضي ها و ناراحت ميشم،پس فقط ميگم كه دلتنگ خيلي هاتون هستم.:43::43:
سلام به همه دوستان گرامی تالار
مدتیست میخواستم تاپیک تازه ای باز کنم و دوباره مشکلمو واکاوی کنم..
اما نمیدونم چرا انگیزه باز کردنشو ندارم و احساس میکنم مسئله من لوس شده و باید دگ خاتمه پیدا میکرد..
عمیقا احساس خوشبختی نمیکنم از همون جریان خودم.. همه کاری انجام دادم ..
خیل عظیم مشکلاتی که داشتم به نحو خوبی برطرف شدن ولی مسئله اصلی دوست داشتن و علاقه برام لاینحل باقی مونده..
به هیچ وجه تمرکزم رو خانمم جمع نشده.. انگار من فلز هستمو و جنس مخالف آهنربا..
اصلا یک کشش عجیب به جنس مخالف در من وجود داره و هر بار به گذشته نگاه کردم و حتی کودکیم , مشاهده کردم که من از همون دوران بچه گی هم علاقه وافری به بازی کردن با جنس مخالف داشتم..
من کلیه بیماریها اعم از استرس , اضطراب, فوبیا , عدم تمایل جنسی , وسواس فکری و غیره رو از خودم دور کردم و بهبود یافتم ولی مورد بالائی رو نتونستم درمانش کنم ..
ما با هم خوش هستیم ..با هم بیرون میریم.. براش همه جور هدیه و کادوئی میخرم ..هر جائی دوس داشته باشه میبرمش..
نمیذارم کمبودی تو زندگی داشته باشه نسبت به وسعم..
اما احساسم از درون و خالص نیست..
یه چیزی این وسط کمه ..
و من نتونستم پیداش کنم..
همه دخترها و زنهارو زیباتر از ایشون میبینم .. هربار با یکیشون احساس خوشبختیه عمیق به سراغم میاد..
خوشبختیه عمیقی که توش دگ مقایسه نیست.. احساس بودن با کس دیگه ای نیست..ترس از دست دادنش هست.. حس تملک هست..
احساس نشاط و داشتنه کسی بعد از بیدار شدن هست.. حس زیبایه خوندنه پیامهاش هست.. احساس قنج رفتنه دل ادم واسه دوست دارم هاش هست و ...
نگین گمشده انگشتر من هنوز در زندگیم پیدا نشده و من سوار خالیه انگشترم و بدست کرده و روزها رو شب میکنم..
سلام
چقدر جای دوستان خالیه
دل عزیز خوشحالم میبینمت انشالا که حال دلت خوب بشه این فراز و فرودها همیشه هست تا وقتی که هستیم
خبری از مصباح الهدی- دختر بیخیال- فرهنگ -نازنین اریایی -کیت کت و خیلی از دوستان دیگه نیست ...
ای بابا اقای جوادیان امیدوارم اون عشقتون جرقه بزنه و این تردیدها از بین بره و احساس خوشبختی بکنید :72::72::72:.
اما خودم
متوجه یه مشکل در خودم شدم که میگن حتی در دنیا هم راه چاره ای نداره خیلییی سخته اینقدر سخت که دیگه بهش لبخند میزنم ولی جلوش کم نمیارم
و همچنان هستم فقط برام دعا کنید .
آقای جوادیان برای من قابل درک نیست که چطور نقش عشق (عشق زمینی) در زندگی بعضی از آدمها (مثل شما) تا این حد حیاتی می شه.
و برام قابل درک نیست که چطور بعضی از آدم ها می تونن خودشون رو راضی کنن از بسیار حیاتی های زندگیشون چشم پوشی کنن. من هیچوقت نتونستم چنین کاری رو انجام بدم.
اگه اون زمانیکه تازه ازدواج کرده بودید و اینجا مشاوره می گرفتید، می تونستیم امروز رو ببینیم، شاید روند پست ها تغییر می کرد.
در نظر ما آدم هایی مثل tojih خودخواه و بی مسئولیت بودند، و آدم هایی مثل شما مسئولیت پذیر و متعهد.
البته در احترامی که ما و من برای شما قائل هستیم (بواسطه ی شناختی که ازتون داریم) شکی نیست. اما الان فکر می کنم مبادا مبادا روزی برسه که کم بیارید و به همسرتون خیانت کنید... روزی که همسرتون هزاران بار حسرت بخوره کاش امروز جدا شده بود و به اون روز نمی رسید.
و اگر هم هیچوقت چنان اتفاقی نیفته، باز هم نمی شه برای شما و همسرتون خوشحال بود.
وقتی عقد بودید، فکر می کردیم دیگه الان دیره. وقتی ازدواج کردید فکر کردیم دیگه خیلی دیره. حالا که یه بچه کوچیک دارید فکر می کنیم دیگه خیلی خیلی دیره... اما واقعیت اینه که هیچوقت برای انجام دادن یه کار درست دیر نیست. وقتش نرسیده که صادقانه با همسرتون صحبت کنید و ازش بخواید بهتون کمک کنه جدا بشید؟
کسی نمی دونه بدون شما چه چیزی در انتظار همسرتون خواهد بود، اما می شه مطمئن بود که زندگیش تموم نمی شه، و باز هم فرصت ساختن هرچه که دوست داره، رو خواهد داشت.
اگه این زن پاره ی تن شما نیست، چرا رهاش نکنید و به ساختن زندگی دختری فکر نکنید که قادر باشید از عشقتون سرشارش کنید؟
نپرسیدم که جوابتون رو بشنوم، خصوصا که اینجا تاپیک حال و احواله. پرسیدم که جوابش رو برای خودتون پیدا کنید. شاید واقعا جواب قانع کننده ای باشه و عشق رو درتون زنده کنه، شایدم هیچ جوابی در کار نباشه.
سلام...
امیدوارم "حال و احوال" یاران همدردی بخیر و شادی باشه...
برای نوشتن درون نامه، چه جایی دنج تر و بهتر از این تاپیک...
=========================================
دوستان همدردی،
مدتیه به شدت از لحاظ روحی احساس خستگی میکنم.. سرم سنگین شده. پر انرژی و شادابم اما مثل قبل در تنهایی شاد نیستم و بیشتر تمایل به جمع دارم...
متاسفانه برای من چنین بود که در گذشته دل به دختری سپرده بودم، عشق، شیفتگی افراطی، وابستگی یا هر اسمی که در زندگی برای اولین دل سپردن خودمون میذاریم..دورانی بود که بی اطلاع و کم تجربه بودم. بی هیچ رابطه عاطفیای این دل بستن رو متوقف کردم. بعد از پایان این احساس، خستگی زیادی به فکرم نشست. هرچند برای من شکست تلقی نمیشد و هرگز عقایدی افراطی علیه دختران یا عشق و عاشقی در من ایجاد نشد، اما در برههای از زندگی هستم که نه رغبتی برای خرج احساسات افراطی از سوی خودم برای جنس مخالف دارم و نه علاقهای به تنها بودن...
اینجاست که اهدافی مانند تحصیلات به ما کمک میکنه اما باز هم تمام پیچیدگیهای ابعاد درونمون رو آروم نمیکنه...
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
عقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیم...
سلام
اینقدر گاهی بین هفته درگیر کارها و امورروزمره زندگی میشم که یادم میره کی هستم کجام چی شد چی نشد ؟؟:325:
امروز که تقریبا همه کارهارو سر وقتشون انجام دادم و فراغتی بوجود اومد درعین شلوغ بودن اطرافم فهمیدم که چقدر تنها شدم:102:
شیطونه میگه بار سفر ببندم برای مدتی برم کوه وبیابون مدت زیادی دور از هیاهو باشم:310:
سلام:72::72::72::72:
خیلی وقته به همدردی سر نزده بودم
میشل عزیز ممنون بابت اینکه یادی از من کردی. همچنان در صحنه ایی مثل همیشه با مطالب پر مغز و پر انرژی . :72:
از اینکه دیدم تاپیک تصویر ذهنی ادامه دار شده خیلی خوشحال شدم :72:
سالهای پر گرفتاری بود حالا بعضی چیزها فرق کرده. یکیش وقته که دیگه خیلی کمتر گیر من میاد .
من نسبت به اون روزهایی که فعالیت زیادی توی همدردی داشتم افت کردم (به نظر خودم حداقل)
بخوام یاد دوستان کنم ممکنه با این حافظه عالی بعضیا از قلم بیافتن و دلخور شن و جایز نیست همه اونا و همه شما گلین :72::72::72::72::72:
سعی میکنم بیشتر سر بزنم قدر همدردی رو بدونیم. :72: