تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
نمایش نسخه قابل چاپ
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
در این حریم شبانه ستم گرفته,
در این شب خوف و خاکستر که غم گرفته
رفیق روزان روشن رهایی من
ستاره ها را صدا بزن دلم گرفته
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند
وان كه اين كار ندانست در انكار بماند
در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند
گر تو نميپسندي تغيير کن قضا را
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم,
وز داس سپر سرنگون, سوده شدیم,
دردا و ندامتا که تا چشم بهم زدیم
نابوده به کام خویش نابود شدیم
مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم
هواداري كويش را چو جان خويشتن دارم
من نمييابم مجال اي دوستان
گر چه دارد او جمالي بس جميل
پاي ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخيل
لقمه ی هر خورنده را در خور او دهد خدا
آنچه گلو بگیردت حرص مکن مجو مجو
و گر گويد نميخواهم چو حافظ عاشق مفلس
بگوييدش که سلطاني گدايي همنشين دارد
صبا از عشق من رمزي بگو با آن شه خوبان
که صد جمشيد و کيخسرو غلام کمترين دارد