تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دال محبت بفرماین
نمایش نسخه قابل چاپ
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دال محبت بفرماین
دلا خو کن به تنهایی
که از تن ها بلا خیزد
دال
در همه دیر مغان نیست چو من شیدائی
خرقه جائی گرو باده و دفتر جائی
...
شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ورنه پروانه ندارد ز سخن پروائی
ی دو نقطه التفات بفرماین
یا تو را من وفا بیاموزم، یا من از تو جفا بیاموزم
به کدامین دعات خواهم یافت؟ تا روم آن دعا بیاموزم
لطفا میم عنایت شود
مطرب کجاست تا همه محصول زهد وعلم
در کار بانگ بر بط و اواز نی کنم
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه
آئینه رویان آه از دلت آه
هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است
گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را
آن شد اكنون كه ز ابناي عوام انديشم
محتسب نيز درين عيش نهاني دانست
تو خود چه لعبتی ای تکسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری
ی دونقطه التفات بفرماین
یارم چو قدح بدست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
خوب این که از فرط کلیشه و تکرار قبول نیست،پس:
یاران جفا پیشه وفا نیز کنند
پادشاهان بقلط یاد گدا نیز کنند