در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
هر یک به زبان خویش میگفت
کو کوزه گره و کوزه خرو کوزه فروش
نمایش نسخه قابل چاپ
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
هر یک به زبان خویش میگفت
کو کوزه گره و کوزه خرو کوزه فروش
شبی با شعرهایم گریه کردم
دوباره از تو با دل شکوه کردم
مي خوردن و گرد نيكوان گرديدن
به زانكه برزق زاهدي ورزيدن
گر عاشق و مست دوزخي خواهي بود
پس روي بهشت كس نخواهد ديدن
(خيام)
نارت اینست، نورت چون بود؟
ماتم این، تا خود که سورت چون بود؟
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست.
زير باران بايد با زن خوابيد.
زير باران بايد بازي كرد.
زير بايد بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه "اكنون"است.
تاب بنفشه میدهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
و ندر زمین بدست بشر گردد آشکار
بس رازها که افت نسل بشر شود
فرزانگی شود سبب مرگ و اختلال
بیدانشی طلایه فتح و ظفر شود
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرماي بتا كه مي به اندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشين كه آن هر آوازه دهند.....
دانی که چیست دولت؟... دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد