-
RE: مشاعره
مرگ بر این زندگی که با شکم سیر ما بمانیم و دیگران گرسنه
مرگ بر این ارزو که کرده ما را واله وشیدا به یک نگاه هوس الود
مرگ برا ین همتی که ما همه درس خوانده به مدرک و بی خبر از خلق
مرگ به چشمی که با همه ظلم اشک نبارد و خشم بر سر ظالم
فی البداهه بود !!! شعر نبود !
-
RE: مشاعره
در نمی یابم این نغمه ی تو
گرچه تأثیر آن کرده مستم
سر چو در پایم اندازد آرام
آب چشمان بشوید دو دستم
-
RE: مشاعره
lمرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
-
RE: مشاعره
باز هم ...
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
از دیو دد ملولم و انسانم آرزوست
-
RE: مشاعره
تب عشقت جانم را همه شب می سوزاند
چه کسی دراین عالم غم من می داند
-
RE: مشاعره
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویای خموش
هر یک با زبان حال با من میگفت
کو کوزه گر وکو کوزه خر و کو کوزه فروش
-
RE: مشاعره
شب ماه من نشست به محمل گذشت ورفت
عمر عزیز بود که قافل گذشت ورفت
نشناختیم قیمت روز وصال را
این چند روز عمر به باطل گذشت ورفت
-
RE: مشاعره
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزلی بساز و نوا می فرستمت
-
RE: مشاعره
تو هر غروب نظر میکنی به خانه من
دریغ!پنجره تاریک وخانه خاموش است
هنوز یاد مرا پشت شیشه میبینی
که از تو دور،ولی با دل تو نزدیک است
-
RE: مشاعره
تو می آیی از آسمونا یه نسیم دوره گردی
هر چی ابرا رشته بودند بی بهونه پنبه کردی...