تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
نمایش نسخه قابل چاپ
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن هنر نمي باشد
دل را به یک کرشمه پنهان فروختیم
پر کار بود مشتری ارزان فروختیم(ظهوری ترشیزی)
دل ضعیفم از آن می کشد بطرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری از صبا ببرد
طبیب عشق منم باده خور که این مجنون
فراغت آرد و اندیشه خطا برد
سلام نادیا ، باید میم می دادی .
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
یه دختر تنها
یه آسمون تردید
به هرکسی دل بست
ازش خیانت دید
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید(حافظ)
دریا نه آن بود که در او گوهر و در است
دریا وجود ماست که از معرفت پر است(واله)
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
در بهت ِ چشم ِمرغ ِغزلخوان ِ عاشقی**
چشمک بزن چراغ ِ خیابان ِ عاشقی !**
یک دو روزی دیگر
از همین شاخه لرزان حیات
پرکشان سوی تو می آیم
دوستت دارم یار...هنوز
زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!
بنگر طلوع خندهی خورشید بر لبم
مگه میشه تو نباشی و من از عشق بخونم
مگه میشه بی قرار به انتظارت نمونم
دست تو دوباره فردا قاصد نوازشه
از کجا بدونم اما شب من فردا بشه
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یک جام پر از شراب دستت باشد
تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بی خوابیست
ای عشق فقط حساب دستت باشد
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
اسیر نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل(بابا طاهر)
تنور لاله افروزد نهیب بادنوروزی بیا کزشعله آهی تنور سینه افروزی
یار افسرده دلان باده بی غش باشد
چون هوا سرد شود حاجتش آتش باشد(خوشدل تهرانی)
دیدمش خرم و خندان قدح باده بدست
وندران آینه صد گونه تماشا می کرد
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
دل من دیر زمانیست که می پندارد
دوستی نیز گلیست ..... مثل نیلوفر و ناز
.......ساقه ترد و لطیفی دارد
بی گمان سنگدل است..............آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
....-دانسته- بیازارد........
دنبال دل افتاده به هر خانه مي روم
ديوانه ام كه از پي ديوانه مي روم(شيخ رحيم مايل)
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رباب
بیا تا گل برافشانیم ومی در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم وطرحی نو در اندازیم
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه براو دست اهرمن باشد
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد
به هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
دیگران چون بروند از نظر و از دل من
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
یک نفر سبز کنون در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر ساده، چنان ساده که از سادگی اش
می توان یک شبه پی برد به دلدادگی اش
حالا این را بخونید . مشاعره نیست اما خیلی قشنگه
مرا در هم شکستن مرا در هم شکستن
همانانی که از کوهی غرورند همانانی که از عشقم به دورند
همانانی که می گیرند کام واز محبت های من مستن
هزاران عشق از چشمان من خواندند کنار من نشستن به من دیوانه بستن
واز گلزار ایثارم گل صد عاطفه چیدند و بوئیدندو طعم مهربانی راچشیدند
همانانی که لبخندم نثار راهشان بود نگاه مهربان من چراغ شامشان بود
فضای کلبه مخروبه ام ماوایشان بود دل بی کینه ام منزلگه اسرارشان بود
مرا مهجور خواندند گهی سرکش ، گهی مغرور خواندند
نه احساسم ستودند نه غم هایم زدودند ، مرا باور نکردند
اگر دیوانه این است اگر رسمش چنین است
دلش پاک و کلامش دل نشین است
سرودش این پیام اخرین است :
بخواهید از همه دیوانه باشند
به غمخوار چو من افسانه باشند
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رقیب سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
ما را رها كنيد در اين رنج بي حساب
با قلب پاره پاره با سينه اي كباب
با سر زلف تو مجموع پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم
میازار موری که دانه کش است که جان دارد وجان شیرین خوش است.
تب ندارم که هزیان بگویم
با تو هر لحظه یک اتفاق است...
دیگر اصلا تعجب ندارد
زیر چتر تو باران بیاید !
دردا که ز یک همدم آثار نمی بینم
دل باز نمی یابم دلدار نمی بینم
هرروز از این دیوان صد غم بر ما آید
دردا که در این صد غم غمخوار نمی بینم
ما بی تو دمی شاد به عالم نزدیم
خوردیم بسی خون دل و دم نزدیم
بی شعله ی آه لب ز هم نگشودیم
بی قطره ی اشک چشم بر هم نزدیم
من از بی قدر ی خار سر دیوار دانستم
که ناکس کس نمی گردد از این بالانشستنها
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در رد پیمانه دلی پیمان شکن دارم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم