نوشته اصلی توسط mamfred
اومدم تو اتاق روی تخت دراز کشیده بود م کنار خوابیدم بغلم کرد و گفت تو هنوزم منو مثل روزهای اول دوست داری؟؟؟ گفتم احسان این چه حرفیه من که همیشه روزی 10 بار بهت میگم دوست دارم بازم شک داری؟؟
[color]گفت تو از من خسته شدی میدونم از بی حوصلگی هامو کلافه بودنم و عصبانیت هام خسته شدی
می دونم که داری رفتارامو تحمل میکنی از این حالتت عصبانی میشم وقتی خودتو بخاطر می محدود میکنی وقتی من داد میزنم بد و بی راه میگم سکوت می کنی هیچی نمیگی تو باید جوابو بدی خودتو خالی کنی؟؟[/color]
اصلا از حرفاش سر در نمی اوردم گفتم من نمی خوام پرده احترام بینمون پاره بشه اصلا تو امشب چت شده
مگه من حرفی زدم ؟؟ کسی چیزی بهت گفته ؟؟
گفت نه نیاز نیست کسی چیزی بگه [color]خودم دارم میبینم که داری زجر میکشی ؟؟؟ [/color]
اولش فکر کردم اینا رو گفته که منو آروم کنه منم فقط گوش میکردم
بعد یهو گفت همه ی حقوق من میره پای قسط خونه و ماشین چیزی برای خرج کردن نمیمونه
منم گفتم خوب ما از اول باهم قرار گذاشتیم قسط رو تو بدی خرج خونه رو من بدم
گفت آره ولی من دلم میخواد گاهی برای خونه خودم خرج کنم میخوام اگه تو باران چیزی میخوایین خودم براتون بخرم
نه اینکه تو برایه منم خرید کنی گفتم عزیزم که خوب از خونه و ماشینم همه داریم استفاده میکنیم تو تنها که استفاده نمیکنی گفتم اگه اینجوری ناراحتی قستارو من میدم خرج خونه باتو شاید اینجوری برایت حسه بهتری داشته باشه
گفت نه من با یه عالمه مشکل اومدم تو زندگیه تو با یه عالمه بدهی
احساس میکنم همش داری مشکلات منو حل میکنی من اجازه ندارم زندگی تورو درگیر مشکلات خودم بکنم
من می خوام تا عید یه ریسک بزرگ تو زمینه ی کاریم بکنم که خیلی ممکنه خوب باشه ولی ممکنک هست همه چی خراب بشه و من چند ماه حقوق نگیرم
گفتم میدونم ولی برایم مهم نیست یه جوری میگذرونیم
گفت نه احساساتی فکر نکن من اجازه ندارم تو و بارانو گشنه بزارم بخاطر پیشرفت کاریم بهتره تو اون مدت از هم دور باشیم تا تو زیاد اذیت نشی