عزیزم گفتم که از دوست داشتن زیاده ، خوشبخت باشی :228:
نمایش نسخه قابل چاپ
عزیزم گفتم که از دوست داشتن زیاده ، خوشبخت باشی :228:
حق با شما بود
ممنون از همراهیتون
00000000000000000000000000000000000000000000000000 000000000000
خوشحال شدم خانومی
خوشحالم كه قبول كردي تند رفتي. زندگيت داره شكر خدا خوب مي شه پس با تند رفتن در بعضي مسائل زندگيتو به كام خودت تلخ نكن.
مادرم دیروز بم میگفت خیلی شاداب شدی درست مثل قبل عقدت شدی چیزی شده؟ نامزدت کاری کرده؟
آخ بمیرم براش بیشتر از من مادرم توی این مدت خرد شد نمی تونست ببینه که من ناراحتم و غصه می خورم ولی خدا رو شکر گوش شیطونه کر دارم به خودم و زندگیم مسلط میشم
حرف دل دوست داشتنی ممنون که راهنماییم می کنی و جویای حالمی:228:
ببخش وهم عزيز اما من حرفهاي نازنين غ رو كاملا قبول دارم شما به خاطر فرار از حرف مردم ، مردمي كه حافظه بسيار ضعيفي دارن مي خواهيد يكعمر زندگي خود رو به منجلاب سختي و عدم سازش بكشيد .
من اصلا نمي فهمم ترس تو از چيه چرا فكر مي كني همسرت رو مي توني تربيت كني چرا خيال كرده اي بايد فرشته نجات اون باشي و صد البته خودت سير قهقرايي داشته باشي
من جاي تو بودم اول خانواده رو در جريان مي گذاشتم بعد با كمك اونها تصميم عاقلانه اي مي گرفتم
مادر من وقتي من 2 ساله بودم همسرش رو از دست داد از قضا بسيار زيبا و جذاب بود و توي همين مملكت هم زندگي مي كرد و بين همين مردم رفت و آمد اما تا به امروز كه همسر اختيار نكرده احدي از گل نازكتر بهش نگفته چرا چون خودشون نخواستن چون اونقدر با وقار و با صلابته كه هيچ مردي به خودش اجازه نداد بهش چپ نگاه كنه
تو رو خدا بريزيد دور اين حرفهاي صد من يه غاز رو كه نمي خوام عنوان مطلقه روم باشه چون مردم چشم چرون شدن
مگر مردم بيكارن وقتي زنه سرش به كار خودشه آزارش بدن
مگه ما بين همين مردم نيستيم
البته آدم هاي مريض زيادن اما مريض ها همه جا شناخته شده ان و دوري از اونها واجبه حالا چه براي زن شوهر دار چه دختر مجرد چه زن بيوه
وهم ، خانوم محترم توي اين تاپيك انتظار چي داري كه يكي بياد بهت بگه بيب بيب هورا دست مريضاد كه داري با يكي كه اصلا روحيه اش باهات سازگار نيست مي سازي و پس فردا با يه بچه بر مي گردي خونه بابات
عزيزم شوهر شما بايد جايگاه زنش رو درك كنه بايد مثل عاقل مرد مشكلش رو باهات حل كنه نه اينكه...
ببين عزيزم يه معتاد زماني مي تونه ترك كنه كه خودش بخواد نه به خاطر عجز و لابه مادر و گريه زنش و حفظ شغلش و...
شوهر شما هم اينچنينه اون بايد بفهمه و به اين درك برسه كه مشكل داره ، لااقل با شما و در مورد شما
وقتي اون به همچين دركي نمي رسه انتظار داري به زور توي مغزش فرو كني خوب مسلمه كه نمي پذيره تازه جبهه هم مي گيره
بعد هم من نمي دونم اين چه صيغه هايه كه دخترها تا نامزد مي كنن پسره از هفت روز هفته 8 روز اونجا خونه دختر است
من امل نيستم اما به خدا ما توي ايرانيم با يه فكر كاملا سنتي كه هر چي هم بخواهيم خودمون رو روشنفكر نشون بديم باز مي بينيم كارمون مشكل درش بوجود مي ياد چرا چون خميره خانواده ها سنتيه وهم محترم همين مسئله هم فردا ها برايت مشكل بوجود مي ياره
من اگر جاي تو بودم اصلا اجازه نمي دام شوهرم يا نامزدم شب خونه من بمونه به خدا داري زياده روي مي كني اشتباه مي كني و بد تاواني رو پس مي دي
يك دنيا عذر خواهي مي كنم مي دونم نبايد همه چي رو مي گفتم اما به خدا اونقدر دوستتون دارم كه دلم نمي ياد حرف ناگفته اي باقي بمونه
نذار روزهات حروم بشه . همه جوانب رو بسنج و يه تصميم قطعي بگير اين كه يه روز عصبي مي شي و يه روز سرخوش براي زندگي ات سمه عزيزم.
خواهش مي كنم وهم عزيز. بچه ها فعلاً كه زندگي وهم داره خوب پيش مي ره پس اينقدر انرژي منفي بهش نديد و حرف از طلاق و مطلقه و جدايي و .... نزنيد. فعلاً مشاوره وهم عزيز داره خوب جواب مي ده پس با حرفهامون اون رو از زندگي كردن نااميد نكنيم. موفق باشي عزيزم.:228:
از واقعيت نبايد گريخت. من به حرفهايي كه زدم معتقدم اما اگر با سرپوش گذاشتن بر اصل مسئله مشكل وهم حل ميشه من اونچه را كه بهش اعتقاد دارم پس مي گيرم .
البته اميدوارم مشاور ايشون اونقدر شهامت داشته باشه كه اگر تلاش وهم نازنين به جايي نرسيد و همسرشون هم حاضر به همكاري نشد هرگز اجازه تشكيل زندگي مشترك رو به اين دختر نازنين نده اما به هر حال از ته دل دعا مي كنم همسر وهم قدر همشرش و تلاش او را براي بهتر شدن زندگي بدونه .
وهم مهربان اگر جنگيدن تو در عرصه زندگي نويد خوشبختي بهت مي ده من به عنوان يه زن به تو مي بالم . موفق باشي نوعروس پر مهر و پر طاقت
می دونی همین مردم برای من کیا هستن؟! دایی و خاله و عمو و عمه و خانواده های زن داداشام و شوهر خواهرم که اینجوری هم که شما میگید حافظه ضعیفی ندارن!امتحان این رو پس دادن!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
زندگی من و نامزدم با هم گره خورده! من فرشته نجات او نیستم من برای زندگی خودم دارم تلاش می کنمنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
به پیشنهاد شما گوش کردم و امروز موضوع رو به خانواده ام گفتم و قرار بر طلاق شد ممنون از راهنماییتون!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
مادر شما در زماانی زندگی می کردن که مردم به حرفهایی که میزدن پایبند بودن و حرفشون معتبر تر از سند دست نوشته بود!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
من توی تایپیکم گفتم که تا وقتی که مشکلم با نامزدم حل نشه عروسی نمی کنیم چه برسه به بچه..... بچه مسئولیت زیادی داره منی که توی تفاهم با نامزدم موندم بچه رو می خوام چیکار؟! بعدم کی گفته سالگرد ازدواجم باید بچمم تو بغلم باشه این حرفا برای سی سال پیشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
ایشون جایگاه خودشون رو نمی دونن چه برسه به من هنوز به ثبات نرسیده البته الان نسبت به اوایلمون خیلی بهتره ولی هنوز پر از مشکل .....نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
من از ایشون نخواستم بیان خونه ما این توافقی بوده بین خانواده من و خانواده ایشون (نامزد من توی یه خونه مجردی زندگی می کرد) خانواده ها بهتر دیدن که ایشون زمانی که تهران هستن بیان خونه ما..... من و نامزدم هیچ نظری در این مورد ندادیمنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
ممنون از همدردی و دلسوزیتون به حرف شما گوش کردم و تصمیم قطعی گرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
همونطور که گفتم امروز با خانواده ام صحبت کردم و آخر صحبت قرار شد من دیگه با نامزدم صحبت نکنم و تمامی چیزهایی که توی این مدت خریداری شده چه خودم پولش رو دادم چه نامزدم همه رو جمع کنم و بدم به پدرم
و قرار شد مادرم با نامزدم تماس بگیره و بهشون بگه که دیگه خونه ما نیاد و تلفن هم نزنه و هر وقت که خانوادشون خواستن برن دادگاه و درخواست طلاق بدن و هیچ کسی از فامیلشون و خانوادشون حق نداره بیاد خونه ما یا برادرام و از طرف خانواده من ایشون هیچ نسبتی با ما ندارن و همه چیز تموم شده است
می بینید چقدر راحت همه چیز تموم شد!
آزاده فروزش و دلناز عزیز امیدوارم که راه درست رو بهم نشون داده باشید
خدا رو شکر که هیچکدومتون جای من نیستید
کسی از من نپرسید الان در چه حالی همه فقط نظر دادن فقط حرف حرف......
لعنت بر این دنیا و این زندگی کاش من جای شاد بودم
خوش به حال شاد