دزدی چون جان،می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی،ای رونق بستان ما
*مولوی پارسی*
نمایش نسخه قابل چاپ
دزدی چون جان،می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی،ای رونق بستان ما
*مولوی پارسی*
امشب شده آن شبي كه بايد بزنی
اين جام لبالبي كه بايد بزنی
گيرم كه نريزد لب تو خونم را
از خون دلم لبي كه بايد بزني
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
((عید غدیر عید امامت و ولایت بر همه شما عزیزان مبارک ))
می باش چو مستسقی،کو را نبود سیری هرچند شوی عالی،جهد به اعلا کن
نگاهم میکنی اما به سردی
نه تنها من،تو هم دنیای دردی
یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم
می گفت می پرست تماشایی است
چشم سیاه مست تماشایی است
پرواز را اگر چه نمی فهمید
می گفت هر چه هست تماشایی است
تا بنوشد در نوازشهاي گرم دستهاي من شبنم يك عشق وحشي را
اي كدامين شب يك نفس بگشاي چشمان سياهت را
آه چه غرقاب مهیبی است عشق
مهلکۀ پر ز نهیبی است عشق
قطره، قطره، شد آب، آدم برفي
شدآب ، در آفتاب ، آدم برفي
آب از سر او گذشت، اما هرگز
بيدار نشد زخواب، آدم برفي