یه سوال پرسیده بودی که به زندگیم برسم یا به مقاله ام.
جواب آقای مدیر را اینجا بخون. پست شماره 3
http://www.hamdardi.net/thread-14639.html
نمایش نسخه قابل چاپ
یه سوال پرسیده بودی که به زندگیم برسم یا به مقاله ام.
جواب آقای مدیر را اینجا بخون. پست شماره 3
http://www.hamdardi.net/thread-14639.html
سلام کورش عزیز
مرسی از راهنماییت بابت نماز و ترک سیگار، خوب چون میدونم خوشحال میشی اینو بگم خوشبختانه من سیگاری نیستم، فقط وقتی ناراحتم می کشم، نه هر روز ، شاید یه ماه دست به سیگار نزنم، ولی وقتی ناراحت می شم اگه در دسترس باشه می کشم، اگرم نه هیچی، ولی یه کم بهتر بشم قول می دم برای همیشه بذارم کنار
بهشت عزیز من خوندم و جوابمو گرفتم، مرسی
راستی دیشب که نیومد من تلفنی باهاش حرف زدم بی آنکه چیزی به روم بیارم، امروز دوباره ساعت 1 زنگ زدم مادرش گفت خوابیده؛ الان نزدیک 7 هست و خبری ازش نیست...
سلام سابینای عزیز لطفا انقدر خودتونو در گیر جزئیات طرف مقابل نکنید جمله ای که مشاورم به من گفت برات نقل میکنم ،ایشون فرمودن: قبلاز ازدواج چشماتونو باز کنید بعد از ازداج ببندید شما الان تو مرحله بستن چشماتون هستید لطفا این نظر مشاورو تو زندگی مشترکتون لحاظ کنید
میدونی خواهر گلم یک نظر روانشناسی معروف میگه: ادما بر اساس پیش فرضهای ذهنیشون اون چیزی رو که میخواهند مبینند و میشنوند مثلا من واقعا در این مورد مشکل داشتم همیشه فکر میکردم اگه یک کسی در کنار ارام حرف میزنه داره غیبت منو میکنه در صورتی که چند بار برام ثابت شد اصلا این جور نیست شما هم سعی کنید دیدتونو عوض کنید نیمه پر لیوانو ببینید اینکه هر دو منطقی تصمیم گرفتید زندگیتونو نجات بدید و برید پیش مشاور این نشانه بهبوده
این سعی برای بهبود واقعا شایسته احترامه وشما حتما موفق خواهید شد هردو در کنار هم:72::72:
بازم دعاتون میکنم در مورد نماز بازم فکر کنید در مورد سیگار خوشحالم کردید که خودتونو زیاد درگیرش نکردید ولی خواهر گلم به خدا همین قدرشم بده سعی کن به کمک نماز به مشکلاتت پیروز بشی اگه هم نمیتونی یا موقعیت خوندن نمازو نداری با خدای خودت خلوت کن با خدا بیشتر از بنده خدا درد و دل کن خیلی سبکت میکنه حضور خدا بارها به من ثابت شده باور کن منم ادم مذهبی نیستم تو خانواده ای هم بزرگ شدم که اصلا کسی نماز
نمی خونده البته به جز مادرم که گاها می خوند منم چند ماهی بیش نیست میخونم خیلی کمکم کرد امتحانش کن
ولی همیشه از خدا کمک به خواه با این نشانه های بهبود حتما همه چیز درست میشه اطمینان داشته باش من که به این بهبود ایمان پیدا کردم
:72::72::72::72:نماز خوندید منم دعا کنید ممنون میشم:72::72::72::72:
سلام کوروش عزیز
چشم حتما به گفته هاتون عمل می کنم، منتظرم این هفته برم روانشناس
دوستای گلم
واقعا دیگه صبرم تموم شده
نمی دونم من چه گناه کبیره ای مرتکب شدم که اینطوری عذاب می کشم ...بعد از شب یلدا ارتباط ما با محمد در حد یک زنگ ( روزی 10 دقیقه ) بود، اونهم از طرف من، فقط دیروز اون زنگ زد و امروز باز من زنگ زدم دیدم هیشکی خونه نیست، موبایلشم جواب نمی داد، چون امروز مجلس ختم عمه ش هست و باید آدرس می گرفتم زنگ زدم به خواهرش ،داشت با پدرشوهر و مادرشوهرم میرفت مجلس ختم، با اینکه میدونست محمد کجاس ( صد در صد می دونم ) گفتم محمد کجاس گفت نمی دونم بیرونه، روز جمعه چه بیرونی؟ من عادت محمدو می دونم ؛ اصلا اهل بیرون رفتن تنهایی نیست، اصلا نمی تونم حدس بزنم کجا رفته، موبایلشو هم جواب نمی ده؛ خوب چجوری به آدم می گن نمی خوامت ، چجوری ثابت می کنن دوستش ندارن، دیگه از گریه کردنم خسته شدم، از نفس کشیدن از این زندگی جهنمی خسته شدم، به خدا اشتباهات من به اون شدت نبوده که اینجوری باهام برخورد بشه، انگار من نیستم، لااقل موبایلشو جواب نمی ده، بچه ها دیگه طاقتی واسم نمونده، ارزوی مرگ می کنم همین و بس
من اگه همه ی این راهی را که تو تا الان رفتی، رفته بودم، یه مدت به خودم استراحت می دادم. البته راه زیادی نرفتی. بیشتر دور خودت می چرخی. ولی خب همین هم خسته کننده است.
یک هفته اصلا هیچ سراغی ازش نگیر. هیچ مدلی. به کارای شخصیت برس و یه کم هم روحیه ی خودت را تقویت کن. تفریح، استراحت و ...هیچ کاری به کارش نداشته باش. نه یلدایی، نه جشنی، نه ختمی ... هیچ چیز باعث نشه که ارتباط بگیری. کاملا قطع.
یه هفته که اتفاقی نمی افته. یه فرصته واسه اون و خودت که شاید یه کم به خودش بیاد. اگر هم زنگ زد از هر سه تا زنگش دوتا رو جواب نده. یکی را هم که جواب دادی خیلی کوتاه و سرد.
الان همه می گن ما برای وصل کردن آمدیم ...:160:
ولی من هم دیگه خسته شدم. چه برسه به سابینا. بذارین یه کم استراحت کنه. هفته بعد با انرژی دوباره از سر می گیره. برو مسافرت. خواهری برادری کسی را در شهر دیگه ای نداری؟ یک هفته اصلا از اون شهر و فضاش دور شو.
بعد هم حتما برو مشاوره. شاید مشکل بیماری محمد حادتر از این حرفهاست. آدم این قدر بی ذوق و بی مسولیت که جواب تلفن همسرش را نده؟؟ اگه فردا زیر بار مشکلات زندگی بدتر شد چی؟؟
یه روز می گی با محمد هماهنگ کردم، یه روز میگی محمد مخالفه، یه روز میگی می خوام فعلا به درسم و مقاله ام برسم بعدا می رم مشاوره، یه روز می گی زنگ زدم با یکی صحبت کردم خوب نبود .... فکر می کنم خودت هم در این زمنیه خیلی تعلل می کنی. علتش را نمی دونم. اما داری خودت را اذیت می کنی.
1- به خودت استراحت و فرصت بده.
2- برو مشاوره.
سلام بهشت عزیزم
این هفته می رم همونطور که گفته بودم ( مشاوره )
همین الان با خونه شون تماس گرفتم باباش گفت رفته بیرون خیلی وقته، گفتم نگفت کجا میره؟ گفت نه موبایلشم مونده خونه
1- خانواده ای که هر دو دقیقه بچه شونو کنترل می کنن یعنی نمی دونن کجا رفته از صبح؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! غیر ممکنه
2- مگه من چی کار کردم که این رفتار باید باهام بشه؟!! به خدا زنهایی که خیانت می کنن هم اینجوری باهاشون برخورد نمی شه
بهشت عزیزم من کجا برم؟
خونه کی برم تنهایی؟ نمی گن نامزدت کو؟ از قیافه و حال نزارم نمی فهمن چی شده؟ قیافه م شده عین معتادها از دور داد می زنه که خرابه حالم، تازه اگه با این وضع برم جایی خوش می گذره؟
نمی فهمم معنی این کاراش چیه؟! حدس میزنم شاید به این زودی ها بخواد طلاق بده، معنی دیگه ای نداره کارهاش، انگار پیه همه چیزو به جونش مالیده !!
میدونی اگه به زنگهاش جواب ندم چی میشه؟ هیچی!! خیلی راحت میره پی کارش! شایدم یه روز زنگ بزنن همگی بیان خونه ما که بیاین طلاق بگیرین، الان تحت این شرایطی که من توان ندارم تحمل بکنم نمی دونم کار به کجا می کشه!!!
نمی دونم چیکار کنم، واقعا به بن بست رسیدم، تا حالا اینقدر آرزوی مرگ نکرده بودم... راست میگی، خسته ام ، خسته ...:302:
بعد از مدت ها فال حافظ گرفتم
روز وصل دوستداران ياد باد
ياد باد آن روزگاران ياد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران ياد باد
گر چه ياران فارغند از ياد من
از من ايشان را هزاران ياد باد
مبتلا گشتم در اين بند و بلا
کوشش آن حق گزاران ياد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران ياد باد
راز حافظ بعد از اين ناگفته ماند
ای دريغا رازداران ياد باد
سابینا شاید حالش بده، خانواده اش نمی خوان تو بدونی با بفهمی.
مثلا بیماریش شدید شده. الکی دارن مخفیش می کنن. معنی نداره که هی می گن نیست، نمی دونیم کجاست، موبایلش هم تو خونه جا مونده و ...
اونها می ترسن تو طلاق بخواهی. واسه همین هم نمی ذارن بفهمی چه خبره.
باور کن اونها از طلاق گرفتن تو می ترسن. یه مدت محل نذار. ببین چطوری می افتن به دست و پات. ولی موضوع این نیست که اونها بیفتن به دست و پات یا نه. موضوع این نیست که اونها طلاق بخوان یا تو. موضوع اینه که مساله باید حل بشه. باید بفهمی چه خبره، مشکل از کجاست و ...
سابینا هر جوری شده از این فضا چند روز دور شو. با مامانت برین مسافرت. نرو خونه ی کسی. برو یه شهر که هیچکس رو نداری. واسه خودت بگرد. برو تو طبیعت. از این تورهای یکی دو روزه ی طبیعت گردی. بعد که برگشتی بهش بیشتر فکر کن. من احساس می کنم شوهر تو بیماریش بیشتر از این حرفهاست که تو گفتی یا خبر داری.
بهشت عزیزم چه مهربونی که واسه خوندن من وقت میذاری و نظر میدی
راستش انگا ر معلوم شد چی به چیه
محمد با خونواده ش دعوا کرده و خونه رو ترک کرده بود
عصر مادرش زنگ زد و با کمال تعجب با خوشی و تشکر کرد از اینکه رفته بودیم مراسم عذاداری و یه جورایی گفت از محمد خبر نداری؟ منم ریلکس و با خنده گفتم والله فعلا که مفقوده ، بعد یه سری حرف ها زد به نفع من و گفت یه روانشناس براش پیدا کن از وقتی کارش اینجوری شده ال شده بل شده و یه جورایی کوتاه میومد منم با احترام گفتم بعلی باید کاملا تحت درمان باشه
بعد یه ساعت خودش زنگ زد از خونه خواهر شوهر و گفت شبو اینجا م یخوابم گفتم طوری شده دعوا کردی با خونه ؟ خلاصه گفت بعدا بهت میگم حالش افتضاح بود، معلوم شد با پدر مادر دعوا کرده حالا چرا خدا می داند
خواهش می کنم عزیزم.
دیگه اینقد از زندگیت و خودت گفتی که ندیده شدی مث یک دوست. آدم که دوستش را تنها نمی ذاره.
سابینا شاید اگه ازش می خواستی بیاد خونه شما می اومد.
دعوتش می کردی. به پر و پاش نمی پیچیدی. حتی زیاد باهاش حرف نمی زدی. می ذاشتی بیاد خونه تون و فضای آروم و راحتی را با تو تجربه کنه تا شاید محبت بتونه بهترش کنه. شب هم می ذاشتی تنها بخوابه که اذیت نشه. می گفتی که درست نیست که شوهر خواهرش از جزییات زندگی و دعوای اون با خانواده اش مطلع بشه. هم برای خواهرش و هم برای شما خوب نیست. به این بهانه ( که البته دلیل خوبی هم هست) می گفتی بیاد خونه شما.
ولی این کارها برای یک پسر 25 ساله هم عجیبه. اون دیگه یه مرد 35 ساله است. هم داره خودش را اذیت می کنه، هم تو رو، هم خانواده اش را. اون طفلکی ها هم هی سعی می کنن مخفی کنند.